Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
mutual exclusion
ناسازگاری دو جانبه ممانعت متقابل
Other Matches
tripartite pact
قرارداد سه جانبه میثاق سه جانبه
counteroffensive
تعرض وحمله متقابل حمله تعرضی متقابل
recriminate
اتهام متقابل وارد کردن دعوای متقابل طرح کردن دوباره متهم ساختن
counter memorial
یادداشت متقابل اخطار متقابل
mutual inductance
اندوکتیویته متقابل اندوکتانس متقابل
arrested
جلوگیری کردن ممانعت کردن ممانعت
arrest
جلوگیری کردن ممانعت کردن ممانعت
arrests
جلوگیری کردن ممانعت کردن ممانعت
warsaw treaty
پیمانی که عنوان اصلی ان "پیمان کمک متقابل اروپای شرقی " است و به سال 5591 در ورشوپایتخت لهستان منعقد شد وهدف ان کمک متقابل کشورهای اروپای شرقی به یکدیگر است و بیشتر جنبه نظامی دارد
inconsistence
ناسازگاری
disagreeability
ناسازگاری
maladaptation
ناسازگاری
incongruities
ناسازگاری
discord
ناسازگاری
paradox
ناسازگاری
paradoxes
ناسازگاری
repugnance
ناسازگاری
variance
ناسازگاری
inconsistency
ناسازگاری
inconsistencies
ناسازگاری
intransigeance
ناسازگاری
insalubrity
ناسازگاری
incongruity
ناسازگاری
maladjustment
ناسازگاری
maladjustments
ناسازگاری
incongruence
ناسازگاری
incongruousness
ناسازگاری
contrariness
ناجوری ناسازگاری
antipathy
ناسازگاری انزجار
inconsistency
ناسازگاری ناهماهنگی
inconsistencies
ناسازگاری ناهماهنگی
vocational maladjustment
ناسازگاری شغلی
incongrvity
ناجوری ناسازگاری
inconsistence
ناسازگاری ناهماهنگی
eris
الهه ناسازگاری
social maladjustment
ناسازگاری اجتماعی
disagreements
اختلاف ناسازگاری
aversions
مخالفت ناسازگاری
inconvenience
دردسر ناسازگاری
conflict
ناسازگاری تضاد
inconveniencing
دردسر ناسازگاری
inconveniences
دردسر ناسازگاری
aversion
مخالفت ناسازگاری
contrariety
مغایرت ناسازگاری
conflicted
ناسازگاری تضاد
conflicts
ناسازگاری تضاد
inconvenienced
دردسر ناسازگاری
disagreement
اختلاف ناسازگاری
incoherence
عدم تطابق ناسازگاری
to be in disagreement
[with somebody]
ناسازگاری کردن
[با کسی]
bilateral
دو جانبه
unilateral
یک جانبه
ex parte
یک جانبه
one legged
یک جانبه
unilaterally
یک جانبه
reciprocal
دو جانبه
partite
جانبه
trilateral
سه جانبه
tripartite
سه جانبه
mutual
دو جانبه
one way
یک جانبه
one-way
یک جانبه
to be split
[over something]
[with somebody]
ناسازگاری کردن
[با کسی]
[سر چیزی]
to be at strife
[with somebody]
[over something]
ناسازگاری کردن
[با کسی]
[سر چیزی]
to be at odds
[with somebody]
[on / over something]
)
ناسازگاری کردن
[با کسی]
[سر چیزی]
intransigence
سخت گیری در سیاست ناسازگاری
inadaptability
عدم قابلیت توافق ناسازگاری
intransigency
سخت گیری در سیاست ناسازگاری
one sided
یک جانبه مغرضانه
quadrilaterals
چهار جانبه
widespread
همه جانبه
quadrilateral
چهار جانبه
dual agent
عامل دو جانبه
unilaterally
یک جانبه تک سویه
multilateral
چند جانبه
unilateral
یک جانبه تک سویه
unilateral contract
قرارداد یک جانبه
synchronous converter
تبدیلگر دو جانبه
reciprocal agreement
توافق دو جانبه
blind transportation
ارسال یک جانبه
bilateral monopoly
انحصار دو جانبه
triparite
سه نسخهای سه جانبه
tripartite pact
پیمان سه جانبه
unilateral agreement
قرارداد یک جانبه
reciprocal agreement
قرارداد دو جانبه
bilateral contract
قرارداد دو جانبه
unilateral declaration
بیانیه یک جانبه
unilateral agreement
توافق یک جانبه
wall-to-wall
همه جانبه
bilateral treaty
معاهده یا معاهدات دو جانبه
total war
جنگ همه جانبه
Bilateral contract.
پیمان ( قرارداد ) دو جانبه
duopoly
انحصار دو جانبه فروش
duopsony
انحصار دو جانبه خرید
double agent
عامل اطلاعاتی دو جانبه
double agents
عامل اطلاعاتی دو جانبه
unilateral contract
تعهد یک جانبه ایقاع
quadruple pact
میثاق چهار جانبه
matches
رویارویی بازیهای دو جانبه
multilateral trade
تجارت چند جانبه
mutilateral agreement
موافقت چند جانبه
match
رویارویی بازیهای دو جانبه
trusted
انحصارات چند جانبه
trusts
انحصارات چند جانبه
trust
انحصارات چند جانبه
dual agent
عامل اطلاعاتی دو جانبه
quadruple pact
پیمان چهار جانبه
multilateral contract
قرارداد چند جانبه
siege mentality
دشمن پنداری همه جانبه
imperfect oligopoly
انحصار چند جانبه ناقص
collusive oligopoly
انحصار چند جانبه سازشکارانه
oligopsony
انحصار چند جانبه خرید
complete oligopoly
انحصار چند جانبه کامل
restraint
ممانعت
obstructions
ممانعت
obstruction
ممانعت
block age
ممانعت
molestation
ممانعت
restraints
ممانعت
interdiction
ممانعت
interdict
ممانعت
debarment
ممانعت
forbiddance
ممانعت
exclusion
ممانعت
withheld
ممانعت
withhold
ممانعت
withholds
ممانعت
prevention
ممانعت
withholding
ممانعت
extensive cultivation
توسعه همه جانبه کشت وکار
blockage
ممانعت دریایی
checked
ممانعت کردن
hanging prevention
ممانعت از تعلیق
prohibition
تحریم ممانعت
impedes
ممانعت کردن
impeded
ممانعت کردن
impede
ممانعت کردن
preventer
ممانعت کننده
annoyance
ممانعت ازردگی
checks
ممانعت کردن
denial measures
اصول ممانعت
area interdiction
ممانعت منطقهای
turn a deaf ear to
<idiom>
ممانعت از شنیدن
area interdiction
ممانعت در منطقه
forfend
ممانعت کردن
trade barrier
ممانعت تجاری
steric hindrance
ممانعت فضایی
check
ممانعت کردن
liberalizer
رافع ممانعت
blockages
ممانعت دریایی
interference
ممانعت غیرمجاز
bilateral infrastructure
سازمان داخلی متشکل ازاعضای دو جانبه تشکیلات دوجانبه
liberalized
رفع ممانعت کردن
hindered rotation
چرخش ممانعت شده
liberalises
رفع ممانعت کردن
rein
ممانعت لجام زدن
write inhibit ring
حلقه ممانعت از نوشتن
liberalised
رفع ممانعت کردن
liberalizing
رفع ممانعت کردن
stalling
ماندن ممانعت کردن
liberalizes
رفع ممانعت کردن
stall
ماندن ممانعت کردن
liberalize
رفع ممانعت کردن
liberalising
رفع ممانعت کردن
forestall
پیش افتادن ممانعت کردن
stramline flow
جریان موازی یابی ممانعت
forestalls
پیش افتادن ممانعت کردن
denial measures
تدابیر ممانعت ازنفوذ دشمن
prevents
مانع شدن ممانعت کردن
forclosure
سلب حق اقامه دعوی ممانعت
preventing
مانع شدن ممانعت کردن
prevented
مانع شدن ممانعت کردن
prevent
مانع شدن ممانعت کردن
blank
ممانعت از امتیاز گیری حریف
competition clause
شرط ممانعت از دخول دیگران
forestalled
پیش افتادن ممانعت کردن
blocking and chocking
ممانعت و راه بندی کردن
blankest
ممانعت از امتیاز گیری حریف
preventive
عامل ممانعت جلوگیری کننده
denial
ممانعت ازدشمن عملیات ممانعتی
denials
ممانعت ازدشمن عملیات ممانعتی
interdict
ممانعت کردن اجرای عملیات ممانعتی
clearing block
قطعه ممانعت از بسته شدن کولاس
obstruction
حایل شدن جلوگیری کردن ممانعت
obstructions
حایل شدن جلوگیری کردن ممانعت
precluded
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precluding
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precludes
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
preclude
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
surviving
ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
survives
ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
survived
ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
survive
ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
interdiction
ممانعت کردن عملیات یا اتش ممانعتی
res inter alios
debet non actaalterinocere تعهدات دو جانبه باعث اضرار شخص ثالث نمیتواند بشود
sticker
اهن اضافی نعل برای ممانعت از لغزیدن
stickers
اهن اضافی نعل برای ممانعت از لغزیدن
terrain avoidance
ممانعت خودکار هواپیما ازنزدیک شدن به زمین
reach out with an olive branch
[انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
reach out with an olive branch
<idiom>
[انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com