English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (42 milliseconds)
English Persian
conflict ناسازگار بودن مبارزه کردن
conflicted ناسازگار بودن مبارزه کردن
conflicts ناسازگار بودن مبارزه کردن
Other Matches
discord ناجور بودن ناسازگار بودن
disagreeing مخالف بودن ناسازگار بودن
disagree مخالف بودن ناسازگار بودن
disagrees مخالف بودن ناسازگار بودن
disagreed مخالف بودن ناسازگار بودن
alien ناسازگار بودن
aliens ناسازگار بودن
aliens ناسازگار غریبه بودن
alien ناسازگار غریبه بودن
combating مبارزه کردن
combats مبارزه کردن
challengo مبارزه کردن
jousting مبارزه کردن
combated مبارزه کردن
joust مبارزه کردن
jousts مبارزه کردن
jousted مبارزه کردن
combat مبارزه کردن
championed مبارزه دفاع کردن از
champions مبارزه دفاع کردن از
to take up the gauntlet قبول مبارزه کردن
to take up the glove قبول مبارزه کردن
champion مبارزه دفاع کردن از
championing مبارزه دفاع کردن از
to conduct [run] a campaign مبارزه ای [مسابقه ای] را اجرا کردن
to launch [start] a campaign مبارزه ای [مسابقه ای] را آغاز کردن
bushwhack ادای کسی را در اوردن مبارزه کردن
appel پاکوب 2 بار پا کوبیدن شمشیرباز به نشانه متوقف کردن مبارزه
struggles تلاش کردن مبارزه کردن
struggling تلاش کردن مبارزه کردن
oppugn مبارزه کردن با دعوا کردن
struggle تلاش کردن مبارزه کردن
struggled تلاش کردن مبارزه کردن
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
insalubrious ناسازگار
maladapted ناسازگار
discordant ناسازگار
instansigent ناسازگار
unadjusted ناسازگار
maladjusted ناسازگار
disagreeable ناسازگار
hedgehoggy ناسازگار
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
ill-assorted ناسازگار - ناهمجور
uncompromisingly سخت ناسازگار
ill sorted ناسازگار ناپسند
uncompromising سخت ناسازگار
conflictive بهم ناسازگار
abhorrent بیمناک ناسازگار
incompatibly بطور ناسازگار
inconsistently بطور ناسازگار
adverse ناسازگار مضر
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
insociable ناسازگار غیرقابل معاشرت
irreconcilable جور نشدنی ناسازگار
mutually exclusive دو به دو ناسازگار مانعه الجمع
incompossible منافی یکدیگر ناسازگار
incongruously بطور ناجوریا ناسازگار
hedge hog ماشین لاروبی ادم ناسازگار
inadaptable غیر قابل توافق ناسازگار
incompatible ناسازگار یا آنچه خوب کار نمیکند
monitor رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
link تابع نرم افزاری که امکان ارسال داده بین برنامههای ناسازگار میدهد
platforms نرم افزار یا شبکهای که میتواند با سخت افزارهای مختلف ناسازگار کار کند و متصل شود
platform نرم افزار یا شبکهای که میتواند با سخت افزارهای مختلف ناسازگار کار کند و متصل شود
fight مبارزه
turn to مبارزه
fights مبارزه
struggles مبارزه
bu مبارزه
campaigns مبارزه
campaign مبارزه
campaigning مبارزه
struggling مبارزه
struggle مبارزه
kumite مبارزه
struggled مبارزه
campaigned مبارزه
jisen مبارزه واقعی
ippon kumite مبارزه تک ضربهای
braves به مبارزه طلبیدن
kyorougei مبارزه تکواندو
Anti – corruption campaign . مبارزه با فساد
challengers مبارزه طلب
braving به مبارزه طلبیدن
bravest به مبارزه طلبیدن
defies به مبارزه طلبیدن
defy به مبارزه طلبیدن
jiya kumite مبارزه ازاد
braver به مبارزه طلبیدن
kachi make مبارزه تا مرگ
braved به مبارزه طلبیدن
the campaign against terrorism مبارزه با تروریسم
brave به مبارزه طلبیدن
defying به مبارزه طلبیدن
challenger مبارزه طلب
to take up the gauntlet مبارزه راپذیرفتن
passive مبارزه منفی
budo روش مبارزه
face down <idiom> به مبارزه طلبیدن
outdare به مبارزه طلبیدن
defiance مبارزه طلبی
battling مبارزه ستیز
sambon kumite مبارزه سه ضربهای
battles مبارزه ستیز
battled مبارزه ستیز
press campaign مبارزه مطبوعاتی
election campaign مبارزه انتخاباتی
battle مبارزه ستیز
sensei مبارزه مسابقهای
defied به مبارزه طلبیدن
economic warfare مبارزه اقتصادی
combativeness مبارزه طلبی
electioneering مبارزه انتخاباتی
passives مبارزه منفی
class struggle مبارزه طبقهای
literacy campaign مبارزه با بی سوادی
class struggle مبارزه طبقاتی
campaigning لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
campaigns لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
campaigned لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
jia ippon kumite مبارزه ازاد تک ضربهای
sparring match مبارزه تمرینی بوکس
hajime اغاز مبارزه کاراته
campaign لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
gage مبارزه طلبی گروگذاشتن
swordplay مبارزه زور ازمایی
tatemi میدان مبارزه کاراته
go dan kumite مبارزه با ضربههای 5 تایی
fuku shiki kumite بکارگیری کاتا در مبارزه
combatants جنگی مبارزه طلب
challenge round مبارزه با صاحب عنوان
struggle for existence مبارزه برای زندگی
combatant جنگی مبارزه طلب
struggle for survival مبارزه برای بقاء
pit درگود مبارزه قرار دادن
campaign رزم [نبرد] [مبارزه] [مسابقه]
attention شمشیرباز اماده برای مبارزه
throw down the gauntlet <idiom> به مبارزه یا چیز دیگری طلبیدن
attentions شمشیرباز اماده برای مبارزه
pits درگود مبارزه قرار دادن
in a battle for world domination مبارزه برای سلطه جهان
trench knitfe چاقوی مخصوص مبارزه دست بیقه
power struggle مبارزه برای صاحب مقام شدن
tilting yard میدان مبارزه نیزه بازان و سوارکاران
tiltyard میدان مبارزه نیزه بازان و سوارکاران
gantelope باند برای دست دعوت به مبارزه
rematch مبارزه برای کسب عنوان قهرمانی
crusade [against somebody or something] مبارزه [با کسی یا چیزی] [اصطلاح مجازی]
press campaingn or stunt مبارزه سیاسی بوسیله مقاله نویسی در روزنامه ها
The campaign was considered to have failed. مبارزه [انتخاباتی] شکست خورده بحساب آورده شد.
live up to <idiom> طبق خواسته کسی عمل کردن ،موافق بودن با ،سازش کردن با
parallelled برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallel برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallelling برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallels برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
paralleled برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
paralleling برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
The [main] protagonists in the colonial struggle were Great Britain and France. بریتانیا و فرانسه سردمداران [اصلی] در مبارزه مستعمراتی بودند.
down توپ اسکواش دو بار به زمین خورده ناتوان از ادامه مبارزه
jiujutsu مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
jiujitsu مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
jujitsu مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
tunnelling روش بستن یک بسته داده از یک نوع شبکه دربسته دیگر به طوری که روی شبکه دیگر و ناسازگار قابل ارسال باشد
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
to keep guard بودن احتیاط کردن
to be on guard بودن احتیاط کردن
jollify کردن سرخوش بودن
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
ambulate حرکت کردن درحرکت بودن
to wear two faces دورویی کردن دوروودورنگ بودن
contains شامل بودن خودداری کردن
waver فتور پیدا کردن دو دل بودن
hold متصرف بودن جلوگیری کردن از
agrees موافقت کردن موافق بودن
exceed تجاوز کردن متجاوز بودن
to take notice ملتفت بودن توجه کردن
wavers فتور پیدا کردن دو دل بودن
look out نگهبانی کردن موافب بودن
allude افهار کردن مربوط بودن به
alluded افهار کردن مربوط بودن به
behove فرض بودن اقتضاء کردن
alludes افهار کردن مربوط بودن به
behoove فرض بودن اقتضاء کردن
tallying تطبیق کردن مطابق بودن
alluding افهار کردن مربوط بودن به
tally تطبیق کردن مطابق بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com