Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (35 milliseconds)
English
Persian
mar
ناقص کردن بی اندام کردن
marred
ناقص کردن بی اندام کردن
marring
ناقص کردن بی اندام کردن
Other Matches
mayhem
چلاق کردن ناقص العضو کردن
mutilates
بی اندام کردن
mutilate
بی اندام کردن
mutilating
بی اندام کردن
amputated
قطع اندام کردن
amputate
قطع اندام کردن
amputates
قطع اندام کردن
amputating
قطع اندام کردن
mutilating
ناقص کردن فلج کردن
mutilate
ناقص کردن فلج کردن
mutilates
ناقص کردن فلج کردن
to cut a figure
عرض اندام یاجلوه کردن
demonish
ناقص کردن
slenderize
لاغر اندام شدن باریک کردن
limbs
قطع کردن عضو اندام زبرین
limb
قطع کردن عضو اندام زبرین
mutilating
ناقص یا فلج کردن
garble
تحریف یا ناقص کردن
mutilate
ناقص یا فلج کردن
mutilates
ناقص یا فلج کردن
orthopaedy
فن درست کردن انامهای ناقص
truncates
شاخه زدن ناقص کردن
to break aset
خراب یا ناقص کردن یک دستگاه
truncating
شاخه زدن ناقص کردن
truncated
شاخه زدن ناقص کردن
truncate
شاخه زدن ناقص کردن
huddle
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddles
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddling
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddled
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
orthopaedic
مربوط بفن درست کردن اندامهای ناقص
osteoclasis
استخوان شکنی برای درست کردن اندان ناقص
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
mayhen
اندام
memberless
بی اندام
members
اندام
organs
اندام
the unruly
اندام سر کش
member
اندام
dismemberment
اندام
organ
اندام
largeof limb
درشت اندام
Lilliputian
ریزه اندام
flabelliform
اندام بادبزنی
svelte
باریک اندام
well set up
خوش اندام
shapes
ریخت اندام
olfactory organ
اندام بویایی
puny
ریزه اندام
extirpation
قطع اندام
end organ
اندام انتهایی
organography
اندام شناسی
organology
اندام شناسی
lithe
لاغر اندام
flabellate
اندام بادبزنی
extirpation
اندام برداری
organ of corty
اندام کورتی
sense modality
اندام حسی
slims
باریک اندام
organic
موثردرساختمان اندام
hemialgia
دردنیمه اندام
slimmed
باریک اندام
slimming
باریک اندام
limbs
اندام زیرین
body building
پرورش اندام
slimpsy
باریک اندام
sense organ
اندام حسی
slim
باریک اندام
prosthesis
اندام مصنوعی
body-building
پرورش اندام
slimmest
باریک اندام
limb
اندام زیرین
plastisity
اندام پذیری
plasticity
اندام پذیری
phantom limb
اندام خیالی
anthropometry
اندام سنجی
effector
اندام مجری
electric organ
اندام برقزن
golgy tendon organ
اندام گلژی
terminal organ
اندام پایانی
shape
ریخت اندام
petite
ریزه اندام
f. of uterus
اندام رحم
handsome
<adj.>
خوش اندام
svelt
باریک اندام
swimming bell
اندام شنا
wolf hound
تازی درشت اندام
hobbies
اسب کوچک اندام
membered
دارای .....اندام یا عضو
statuettes
تندیس ریزه اندام
slighted
باریک اندام پست
slighting
باریک اندام پست
exairesis
برش اندام زیادی
slight
باریک اندام پست
slights
باریک اندام پست
slighter
باریک اندام پست
body building
ورزش زیبایی اندام
slightest
باریک اندام پست
hobby
اسب کوچک اندام
lachrymals
اندام های اشکی
slimsy
باریک اندام نحیف
figurine
پیکره کوچک اندام
figurines
پیکره کوچک اندام
mutilated
اندام بریده مغلوط
organic
اندام دار اساسی
lachrymals
اندام های اشک
handsomeness
تناسب اندام مطبوعیت
paidle
اندام شنا پرک
tegument
جلد پوشش اندام
statuettes
پیکره کوچک اندام
statuette
پیکره کوچک اندام
statuette
تندیس ریزه اندام
body-building
ورزش زیبایی اندام
midgets
ریز اندام ریزه
midget
ریز اندام ریزه
tortricid
پروانه بید درشت اندام
tortricidae
پروانه بید درشت اندام
tortrix
پروانه بید درشت اندام
dismember
اندام های کسی رابریدن
sylphid
زن جوان وزیبا وباریک اندام
dismembered
اندام های کسی رابریدن
dismembering
اندام های کسی رابریدن
sculpture in miniature
پیکر تراشی کوچک اندام
slim jim
شبیه ادم لاغر اندام
dismembers
اندام های کسی رابریدن
launce
سگ ماهی باریک اندام خاردار
roughcast
ناقص
inadequate
ناقص
incomplete
ناقص
half-baked
ناقص
meagre
ناقص
violators
ناقص
imcomplete
ناقص
short
ناقص
skimpy
ناقص
violator
ناقص
imperfective
ناقص
shortest
ناقص
deficient
ناقص
stickit
ناقص
mutilating
ناقص
imperfect
ناقص
mutilated
ناقص
mutilates
ناقص
incorrect
ناقص
in defect
ناقص
rudimental
ناقص
shorter
ناقص
manque
ناقص
rudimentary
ناقص
faulty
ناقص
mutilate
ناقص
inconsummate
ناقص
malformed
ناقص
incomplete flower
گل ناقص
defective
ناقص
unperfect
ناقص
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
rachis
اندام ساقهای یا محوری مهرههای پشت
malfunction
[ اندام یا ماشین و غیره ]
درست کار نکردن
tiger moth
پروانه درشت اندام ودراز بال
Give ( get , have ) somebody the shivers .
ترس ولرز بر اندام کسی انداختن
paresis
فلج ناقص
half truth
حقیقت ناقص
paraparesis
فلج ناقص پا
apoplexy
سکتهء ناقص
in my poor opinion
بعقیده ناقص من
blastie
ناقص الخلقه
frustum
مخروط ناقص
deformed
ناقص شده
half baked
ناپخته ناقص
flawed
معیوب ناقص
to put in rime
قافیه ناقص
imperfectly
بطور ناقص
deficiently
بطور ناقص
mooncalf
ناقص الخلقه
defectively
بطور ناقص
ill
بطور ناقص
ill-
بطور ناقص
ills
بطور ناقص
annular eclipse
خسوف ناقص
hemiplegia
فلج ناقص
frustum
هرم ناقص
framentary
شکسته ناقص
imcomplete ditch
گود ناقص
tracheid
اوند ناقص
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com