Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 84 (6 milliseconds)
English
Persian
candidate
نامزد انتخاباتی
Other Matches
postulant
نامزد جدید نامزد ورود بخدمت کلیسا
trothplight
نامزد شدن نامزد کردن
running mate
متحد انتخاباتی
electioneering
مبارزه انتخاباتی
election propaganda
تبلیغات انتخاباتی
constituencies
حوزه انتخاباتی
constituency
حوزه انتخاباتی
election campaign
مبارزه انتخاباتی
running mates
متحد انتخاباتی
electioneer
فعالیت انتخاباتی کردن
slates
فهرست نامزدهای انتخاباتی
slated
فهرست نامزدهای انتخاباتی
slate
فهرست نامزدهای انتخاباتی
polled
فهرست نامزدهای انتخاباتی
polls
فهرست نامزدهای انتخاباتی
campaigns
لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
campaign
لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
campaigning
لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
campaigned
لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
poll
فهرست نامزدهای انتخاباتی
plateform
برنامه کار نامزدهای انتخاباتی
pocket borough
حوزه انتخاباتی تحت نفوذ یک نفر یا یک خانواده
The campaign was considered to have failed.
مبارزه
[انتخاباتی]
شکست خورده بحساب آورده شد.
gerrymander
تقسیم حوزههای انتخاباتی وغیره بطور غیر عادلانه
affianced
نامزد
designee
نامزد
bethrothed
نامزد
an engaged couple
دو تن نامزد
fiancT
نامزد
fiance
نامزد
fiancee
نامزد
candidate
نامزد
nominees
نامزد
nominee
نامزد
designed
نامزد
candidates
نامزد
candidate
نامزد
couple
دو نامزد
engaged
نامزد
coupled
دو نامزد
couples
دو نامزد
intended
نامزد
the bride elect
نامزد
ordinands
نامزد انتصاب
to be bethrothed
نامزد شدن
troth
نامزد کردن
ordinand
نامزد انتصاب
to get engaged
نامزد کردن
candidate
نامزد کاندید
to become engaged
نامزد کردن
candid
کاندیدا نامزد
engaged
نامزد شده
candidates
نامزد کاندید
nominated
نامزد کردن
nominator
نامزد کننده
affianced
نامزد شده
fiance
نامزد گرفتن
designates
نامزد کردن
designate
نامزد کردن
nominate
نامزد کردن
nominates
نامزد کردن
betrothed
نامزد شده
nominating
نامزد کردن
designating
نامزد کردن
candidate master
نامزد استادی شطرنج
bespoke
نامزدی نامزد شده
bespoken
نامزدی نامزد شده
got a thing going
<idiom>
باکسی نامزد شدن
running mates
نامزد معاونت ریاستجمهوری
running mate
نامزد معاونت ریاستجمهوری
candidate
داوطلب خدمت در ارتش نامزد
postulancy
کاندید نامزد انجام امری
to put up
منزل دادن به نامزد کردن
candidates
داوطلب خدمت در ارتش نامزد
campaigner
سرباز کهنه کار نامزد انتخابات
campaigners
سرباز کهنه کار نامزد انتخابات
in love - engaged - married
عاشق . نامزد . متاهل
[مرحله هایی که تا ازدواج طی میشوند]
put-up
برای انتخابات نامزد کردن سازش کردن
put up
برای انتخابات نامزد کردن سازش کردن
to put in for
تقاضا کردن خودرا نامزد کردن
to stand for
نامزد بودن هواخواه بودن
earmarked
نامزد شده مشخص شده علامت گذاری شده
favorite son
نامزد ریاست جمهوری کاندیدای ریاست جمهوری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com