English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (19 milliseconds)
English Persian
you must w the signal ناهار را برای خاطر من معطل نکنید
Other Matches
don't wait the dinner for me ناهاعرابرای خاطرمن معطل نکنید
I am down and out . I dont know where my next meal is coming for . برای نان شب معطل مانده ام
Dont spoil the child . بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
meal break افراشتن پرچم ناهار زنگ ناهار
for his sake برای خاطر او
for god's sake برای خاطر خدا
inorder to به خاطر اینکه برای
in the interests of truth برای خاطر راستی
for pity's sake برای خاطر خدا
for nothing برای خاطر هیچ
for a mere nothing برای خاطر هیچ
for mercy sake برای خاطر خدا
solatium غرامت برای ترضیه خاطر
i did it only for your sake برای خاطر شما این کار راکردم و بس
For Gods sake!For heavens sake. بخاطر خدا ( برای خاطر خدا )
You can rest assured. خاطر جمع باشید (اطمینان خاطر داشته باشید )
cease loading پر نکنید
keep at it ول نکنید
fiffin ناهار
luncheons ناهار
dinners ناهار
dinner ناهار
lunches ناهار
lunch ناهار
luncheon ناهار
lunching ناهار
lunched ناهار
nummet ناهار
hold hard عجله نکنید
neglects دیدبانی نکنید
neglecting دیدبانی نکنید
Stop pushing! عاجز نکنید !
neglected دیدبانی نکنید
neglect دیدبانی نکنید
NO PARKING پارک نکنید!
at a losses معطل
stranded معطل
pending معطل
meats غذا ناهار
meat غذا ناهار
tiffin ناهار مختصر
dined ناهار خوردن
anteprandial پیش از ناهار
i asked him to dinner او را به ناهار خواندم
dines ناهار خوردن
dining ناهار خوردن
meal break استراحت ناهار
dine ناهار خوردن
Don't cut it too short. زیاد کوتاه نکنید.
Do not include me من را حساب نکن [نکنید] !
leave me out من را حساب نکن [نکنید] !
exclude me. من را حساب نکن [نکنید] !
if you don't watch it اگر احتیاط نکنید
Dont count (bank)on me. روی من حساب نکنید
lingeringly معطل کنان
To hang about . To be getting nowhere . ول معطل بودن
detained معطل کردن
detain معطل کردن
What are you waiting for ? معطل چه هستی ؟
detains معطل کردن
detaining معطل کردن
to orders dinner دستور ناهار دادن
dining rooms اطاق ناهار خوری
salle a manger اطاق ناهار خوری
I invited her to lunch . I stood her a lunch . ناهار مهمانش کردم
dining room اطاق ناهار خوری
nooning هنگام فهر ناهار
cafeteria messing ناهار خوری همگانی
broadside messing ناهار خوری گروهی
refectory سالن ناهار خوری
refectories سالن ناهار خوری
do not waste your breath خودتان را بیخود خسته نکنید
Keep stI'll. Stay put . Dont move. تکان نخورید (حرکت نکنید )
please dont forget it خواهش دارم فراموش نکنید
to keep at bay معطل نگاه داشتن
To keep someone waiting . کسی را معطل کردن
to hang about گشتن معطل شدن
dinner set لوازم و فرف شام یا ناهار
john having come we dined جان که امد ما ناهار خوردیم
dinette اطاق کوچک ناهار خوری
cease engagement درگیری قطع هدف را تعقیب نکنید
Be quiet so as not to wake the others. ساکت باشید تا دیگران را بیدار نکنید.
Do not do any thing without due reflection . بدون فکر قبلی اقدامی نکنید
There is no hurry , there is plenty of time . عجله نکنید وقت زیاد داریم
to keep somebody waiting کسی را معطل نگه داشتن
We are waiting for the rain to stop . معطل بارانم که بند بیاید
He held me up [slowed me down] for a long time. او [مرد] من را خیلی معطل کرد.
My car is held up at the customs . اتوموبیلم ؟ رگمرک معطل مانده
wait انتظار کشیدن معطل شدن
to hang up معطل کردن مسکوت گذاشتن
waits انتظار کشیدن معطل شدن
waited انتظار کشیدن معطل شدن
my neighbour at dinner کسیکه سر ناهار پهلوی من نشسته است
to dine off bread and cheese ناهار خود را با نان و پنیربرگذار کردن
he made me wait مرا منتظر یا معطل نگاه داشت
Get a move on . Expedite it . اینقدر کشش نده ( معطل نکن )
pennant پرچم اعلام وقت ناهار روی کشتی
pennants پرچم اعلام وقت ناهار روی کشتی
To stand someone up . کسی را قال گذاشتن ( منتظر ؟ معطل گذاردن )
The reporter was held at the checkpoint for several hours. خبرنگار چندها ساعت در محل بازرسی معطل شد.
Please be (feel ) at home . Please make yourself at home . اینجا را منزل خودتان بدانید ( راحت باشید و تعارف نکنید )
neglecting این گلوله با عناصر غلط تیراندازی شده و دیدبانی نکنید
neglects این گلوله با عناصر غلط تیراندازی شده و دیدبانی نکنید
skip it در رهگیری هوایی یعنی تک راقطع کنید یا تک نکنید یارهگیری موقوف
neglected این گلوله با عناصر غلط تیراندازی شده و دیدبانی نکنید
neglect این گلوله با عناصر غلط تیراندازی شده و دیدبانی نکنید
demurrage بیکار و معطل نگهداشتن کشتی بیش از مدتی که جهت بارگیری یا تخلیه یا طی مسافت مبداء به مقصد لازم است
neutralize track هدف را تعقیب نکنید دررهگیری هوایی تعقیب موقوف
Never spend money before you have earned it. هرگز قبل از پول درآوردن، پول خرج نکنید.
to pause upon a word روی واژهای ایست کردن درادای واژهای معطل شدن
minds خاطر
minding خاطر
for his sake به خاطر او
for the love of به خاطر,
behalf خاطر
remembrance خاطر
sake خاطر
on account of somebody [something] به خاطر
Due to به خاطر
mind خاطر
surest خاطر جمع
security اسایش خاطر
sure خاطر جمع
amativeness خاطر خواهی
surer خاطر جمع
tranquillity اسایش خاطر
tranquility اسایش خاطر
ex officio به خاطر شغل
leisurely بافراغت خاطر
gladly با مسرت خاطر
gladness مسرت خاطر
free will طیب خاطر
to escape one's memory از خاطر رفتن
downhearted <adj.> افسرده خاطر
in view of <idiom> به خاطر اینکه
of ones own accord بطیب خاطر
self gratification ترضیه خاطر
depressed <adj.> افسرده خاطر
despondent <adj.> افسرده خاطر
attention خاطر حواس
lacerated خاطر ازرده
in service به خاطر خدمت
uneasiness خاطر تشویش
solace تسلیت خاطر
spontaneous generation بطیب خاطر
umbrageous رنجیده خاطر
peace of mind اسودگی خاطر
attentions خاطر حواس
to imprint on the mind در خاطر نشاندن
walking on eggshells <idiom> [اگر شما روی پوست تخم مرغ راه می روید به این معنیست که شما تمام تلاشتان را می کنید تا کسی را ناراحت نکنید.]
treading on eggshells <idiom> [اگر شما روی پوست تخم مرغ راه می روید به این معنیست که شما تمام تلاشتان را می کنید تا کسی را ناراحت نکنید.]
for security reasons به خاطر دلایل امنیتی
for ones own hand به خاطر خود شخص
for reasons of safety به خاطر دلایل امنیتی
relief ترمیم اسایش خاطر
to impress on the mind خاطر نشان کردن
depend upon it خاطر جمع باشید
put one's finger on something <idiom> کاملابه خاطر آوردن
take it out on <idiom> بی محلی به خاطر عصبانیت
to imprint on the mind خاطر نشان کردن
certes خاطر جمعی تحقیق
accords دلخواه طیب خاطر
accord دلخواه طیب خاطر
nuisance مایه تصدیع خاطر
nuisances مایه تصدیع خاطر
to feel sure خاطر جمع بودن
spontaneously به طیب خاطر بی اختیار
to stamp on the mind خاطر نشان کردن
stamp on the mind خاطر نشان کردن
for a song <idiom> به خاطر پول کمی
For Gods ( goodness , pitys , meucys ) sake . محض خاطر خدا
For your sake . محض خاطر شما
accorded دلخواه طیب خاطر
point خاطر نشان کردن
loiter معطل کردن باتنبلی حرکت کردن
loitering معطل کردن باتنبلی حرکت کردن
loiters معطل کردن باتنبلی حرکت کردن
loitered معطل کردن باتنبلی حرکت کردن
heart sease اسایش قلب اسودگی خاطر
secures بی خطر خاطر جمع مطمئن
ex gratia به خاطر میل یا علاقهی شخصی
fixations خیره شدگی تعلق خاطر
fixation خیره شدگی تعلق خاطر
to call somebody to [for] something پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
troubler موجب تصدیع خاطر مزاحمت
pout شکلک [به خاطر قهر بودن]
trap شکلک [به خاطر قهر بودن]
pursuit of happiness به دنبال رضایت خاطر [خرسندی]
secure بی خطر خاطر جمع مطمئن
that is why به خاطر این است که چرا
moue شکلک [به خاطر قهر بودن]
I have to study من درس دارم به همین خاطر کم میمونم
a small grimace شکلک [به خاطر قهر بودن]
come into one's own <idiom> به خاطر شرایط خوب رفتارکردن
ring a bell <idiom> یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
composedly به ارامی- به اسودگی- بااسایش خاطر
gob [British E] شکلک [به خاطر قهر بودن]
unspontaneous بدون طیب خاطر زورکی
take to task <idiom> به خاطر اشتباه سرزنش شدن
i do it in your interest به خاطر شما این کار رامیکنم
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com