Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
on berth
ناوی که داخل پناهگاه یا بندرلنگرانداخته است
Other Matches
case mate
پناهگاه توپ پناهگاه بمب جای نصب توپ در ناو
sailor
ناوی
sailer
ناوی
sailors
ناوی
scaphoid
ناوی
seaman recruit
ناوی وفیفه
naval conscript
ناوی وفیفه
navicular
زورقی استخوان ناوی
ratline
عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
range alongside
نزدیک کردن ناو به ناوی دیگر
blockade runner
شخصی یا ناوی که ازمحاصره دشمن میگذرد
intercommand
داخل قسمت داخل یکان
nuclide
کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
island bases
پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
mortise dead lock
قفل داخل کار قفل داخل درب
refuges
پناهگاه
refuge
پناهگاه
harboured
پناهگاه
covert
پناهگاه
harbor
پناهگاه
harborage
پناهگاه
asylums
پناهگاه
asylum
پناهگاه
sanctury
پناهگاه
shelters
پناهگاه
resort
پناهگاه
resorted
پناهگاه
resorts
پناهگاه
haven
پناهگاه
howff
پناهگاه
howf
پناهگاه
haven ofrest
پناهگاه
ambushes
پناهگاه
ambushing
پناهگاه
shelter
پناهگاه
sheltering
پناهگاه
harbored
پناهگاه
harboring
پناهگاه
harbors
پناهگاه
harbour
پناهگاه
harbours
پناهگاه
harbouring
پناهگاه
ambush
پناهگاه
ambushed
پناهگاه
sheltered
پناهگاه
alee
پناهگاه کشتی
case mate
پناهگاه توپ
casemate
پناهگاه توپ
dug out
پناهگاه زیرزمینی
pup tent
چادر پناهگاه
sanctuaries
پناهگاه تحصین
elephant shelter
پناهگاه ضدگلوله
funk hole
پناهگاه موقتی
light shelter
پناهگاه سبک
dugout
پناهگاه موقتی
lean-tos
پناهگاه موقت
elephant shelter
پناهگاه فلزی
sanctuary
پناهگاه تحصین
stronghold
سنگر پناهگاه
strongholds
سنگر پناهگاه
hovels
پناهگاه خیمه
burrowing
نقب پناهگاه
burrows
نقب پناهگاه
awning
پناه پناهگاه
lean-to
پناهگاه موقت
tax havens
پناهگاه مالیاتی
awnings
پناه پناهگاه
burrowed
نقب پناهگاه
burrow
نقب پناهگاه
tax haven
پناهگاه مالیاتی
emergency shelter
پناهگاه اضطراری
dugouts
پناهگاه موقتی
hovel
پناهگاه خیمه
snowshed
پناهگاه روستایی در برابربرف
sheltered
پناهگاه پناه بردن
shelter
پناهگاه پناه بردن
gone away
رانده شده از پناهگاه
action station
پناهگاه ضد تک هوایی دشمن
sheltering
پناهگاه پناه بردن
bursting layer
لایههای سقفی پناهگاه
shelters
پناهگاه پناه بردن
hold
نگهداشتن پناهگاه گرفتن
holds
نگهداشتن پناهگاه گرفتن
air raid shelter
پناهگاه حمله هوائی
cover
بوته زار پناهگاه شکار
dugout
پناهگاه کنار زمین بازیگران
institutionalization
نهادی شدن به پناهگاه سپردن
dugouts
پناهگاه کنار زمین بازیگران
cuddy
پناهگاه کوچک مسقف در قایق
coverings
بوته زار پناهگاه شکار
covers
بوته زار پناهگاه شکار
coves
خور پناهگاه ساحلی دامنه کوه
cove
خور پناهگاه ساحلی دامنه کوه
erfuge
پناهگاه روی زمینی در وسط خیابان
bomb proof
پناهگاه یاساختمانی که در مقابل بمب مقاوم باشد
wind shadow
منطقه اب نسبتا راکد در سمت پناهگاه قایق از باد
view halloo
فریاد شکارچی پس ازمشاهده بیرون جستن روباه از پناهگاه
tallyho
فریاد شکارچی هنگام دیدن روباه که از پناهگاه بیرون دویده
transitory shelter
پناهگاه یا سنگر پیش ساخته فلزی سرپناه فلزی
aboard
داخل
interiors
داخل
within
در داخل
interior
داخل
anie
داخل
insides
داخل
withindoors
در داخل
lineball
داخل
within
<prep.>
در داخل
inside
<adv.>
<prep.>
در داخل
intra
داخل
inside
داخل
interiorly
از داخل
to walk in
داخل شدن
to queue-jump
[British E]
داخل صف زدن
to line-jump
داخل صف زدن
inboard
به طرف داخل
impenetrable
داخل نشدنی
to push to the front
[of line]
داخل صف زدن
anieoro
از داخل به خارج
to cut in line
داخل صف زدن
to step inside
داخل شدن
to step in
داخل شدن
anieoro
به طرف داخل
intrant
داخل شونده
introgresseive
داخل شونده
cross hair
خط داخل دوربین
intraspecies
داخل گونهای
intradivision
در داخل لشگر
interurban
داخل شهری
interservice
داخل قسمت
interneuron
داخل عصبی
interneural
داخل عصبی
internal attack
تک داخلی یا تک از داخل
intermolecular
در داخل ذرات
interchart
در داخل نقشه
intraspecific
داخل گونهای
intratheater
در داخل صحنه
uchi uke
دفاع از داخل
phase in
داخل کردن
on berth
در داخل بندر
to cut in
داخل شدن
to get into
داخل شدن در
to go in
داخل شدن
to go into
داخل شدن در
to play at
داخل شدن در
to work in
داخل کردن
intromit
داخل کردن
intercellular
داخل سلولی
interior wiring
سیمکشی داخل
imbark
داخل کردن
heave in
کشیدن به داخل
he went aboard the ship
او داخل کشتی شد
he is not in it
داخل نیست
inboard
به سمت داخل
grind internally
داخل را ساییدن
engaged in war
داخل جنگ
immit
داخل کردن
implode
از داخل ترکیدن
implosion
انفجار از داخل
inside wiring
سیمکشی داخل
inhaul
به داخل کشنده
inhaul
به داخل کشیدن
ingressive
داخل شونده
ingoing
داخل شونده
work in
داخل کردن
inbound
داخل مرز
inboard
داخل کشتی
in and out
داخل وخارج
incorporates
داخل کردن
interns
داخل شدن در
enter
داخل شدن
interning
داخل شدن در
intern
داخل شدن در
enter
داخل کردن
incorporate
داخل کردن
entered
داخل شدن
withindoors
افراد داخل
ingratiates
داخل کردن
enters
داخل کردن
entered
داخل کردن
enters
داخل شدن
ingratiating
داخل کردن
ingratiate
داخل کردن
incorporating
داخل کردن
intercontinental
داخل قاره
inward
داخل رونده
ingratiated
داخل کردن
on line
داخل رده
launch into politics
داخل سیاست شدن
gun bore
داخل لوله توپ
bore
داخل لوله توپ
bore
داخل راتراشیدن سوراخ
bores
داخل لوله توپ
home market
بازار داخل کشور
endoenzyme
انزیم داخل سلولی
reentrant
دوباره داخل شونده
i went in to the garden
داخل باغ شدم
bores
داخل راتراشیدن سوراخ
on side
در داخل خط خارج نشده
reentrant
متوجه بسمت داخل
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com