Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
he needs must go
ناچار باید برود
Other Matches
it is necessary for him to go
باید برود
Those who lose must step out.
هر که سوخت (باخت ) باید از بازی بیرون برود
it pleased him to go
خوش داشت که برود خوشش می امدکه برود
i advised him to go there
به صلاح او دانستم که برود مصلحت دیدم که برود
provided he goes at once
بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود
of necessity
ناچار
inevitably
ناچار
ineluctable
ناچار
fain
ناچار
overplays
حریف را ناچار به تغییر محل کردن
overplaying
حریف را ناچار به تغییر محل کردن
overplay
حریف را ناچار به تغییر محل کردن
it follows necessarily that
ناچار این نتیجه گرفته میشود
overplayed
حریف را ناچار به تغییر محل کردن
Inevitably it invites/evokes comparison with the original, of which the remake is merely a pale shadow.
این به ناچار مقایسه با نسخه اصلی را مجبور می کند که بازسازی فیلمش کاملا قلابی است.
print
برود
let him go
برود
prints
برود
printed
برود
double coincidence of wants
زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
let him go
بگذارید برود
tell him to go
بگویید برود
he refused to go
نخواست برود
he is not willing to go
نیست برود
he insists on going
اصراردارد که برود
he was made to go
او را وادارکردند برود
it is necessary for him to go
لازم است برود
i made him go
او را وادار کردم برود
he was signalled to go
باو اشاره شد که برود
he was motioned to go
باو اشاره شد که برود
in order that he may go
برای اینکه برود
he refused to go
حاضر نشد برود
he did not d. to go
جرات نکرد که برود
he is indisposed to go
مایل نیست برود
none but the old shold go
کسی مگربزرگان برود
he durst not go
جرات نکرد که برود
show someone the door
<idiom>
خواستن از کسی که برود
Seldom seen soon forgotten .
<proverb>
از دل برود هر آنچه از دیده برفت .
dare he go?
ایا جرات دارد برود
out of sigt out of mind
از دل برود هر انکه از دیده برفت
it is necessary for him to go
براو واجب است که برود
Long absent, soon forgotten.
<proverb>
از دل برود هر آنکه از دیده برفت.
out of sight out of mind
از دل برود هر انچه از دیده برفت
sticker
[guest]
مهمانی که نمی خواهد برود
overland mail
پستی که از راه خشکی برود
liberty man
ملوانی که اجازه دارد به ساحل برود
He will not sleep in a place which can get wt unde.
<proverb>
جایى نمى خوابد که آب زیرش برود .
I am counting(relying) on you, dont let me down.
روی تو حساب می کنم نگذار آبرویم برود
humpty dumpty
کسی یاچیزی که یکباربزمین افتداز میان برود
Why did you let it slip thru your fingers ? Why did you lose it for nothing ?
چرا گذاشتی مفت ومسلم از دستت برود
deflections
ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
deflection
ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
He cannot sit up, much less walk
[ to say nothing of walking]
.
او
[مرد]
نمی تواند بنشیند چه برسد به راه برود.
jump instruction
موقعتی که CUPU از دستورالعمل فعلی به نقط ه دیگر برنامه برود
actions
که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
action
که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
You cannot make a crab walk straight .
<proverb>
نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
ball back
ضربه تصادفی با پا به توپ که از مرز بیرون برود ومنتج به تجمع شود
He is absolutely determined to go and there's just no reasoning with him.
او
[مرد]
کاملا مصمم است برود و باهاش هیچ چک و چونه نمیشه زد.
threshold
سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
thresholds
سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
threshholds
سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
to ask somebody out
از کسی پرسیدن که آیا مایل است
[با شما]
بیرون برود
[جامعه شناسی]
joint
دستگاه کوچک باطریدار که سوارکار بطور غیر مجازروی گردن اسب می گذارد تاتندتر برود
pulls
ضربه زدن بطوری که گوی به سمت مخالف دست گلف باز برود حرکت بازوی شناگر در اب کشیدن دهنه اسب
pull
ضربه زدن بطوری که گوی به سمت مخالف دست گلف باز برود حرکت بازوی شناگر در اب کشیدن دهنه اسب
pub
میخانه ادمی که ازاین میخانه بان میخانه برود خمار
pubs
میخانه ادمی که ازاین میخانه بان میخانه برود خمار
maun
باید
ought
باید
outh
باید
should
باید
shall
باید
to have to
باید
in due f.
باید
the f. of a table
باید
there is a rule that...
که باید.....
must
باید
tractor feed
روش وارد کردن کاغذ در چاپگر که سوراخهای لبه کاغذ در دندانههای چاپگر قرار می گیرند تا کاغذ به جلو برود
it is to be noted that
باید دانست که
you must know
باید بدانید
i must go
باید بروم
as it deserves
چنانکه باید
i ougth to go
باید رفت
It must be granted that …
باید تصدیق کر د که …
how shall we proceed
چه باید کرد
it is necessary to go
باید رفت
We have to go as well.
ما هم باید برویم .
i ought to go
باید بروم
one must go
باید رفت
i ougth to go
باید بروم
ought
باید وشاید
chicane
مانعی که باید دور زد
it is to be noted that
باید ملتفت بود که
comme il faut
چنانکه باید وشاید
enow
بسنده انقدرکه باید
it is to be noted that
باید توجه کردکه
prettily
بخوبی چنانکه باید
he must have gone
باید رفته باشد
you must go
شما باید بروید
One must suffer in silence.
باید سوخت وساخت
shall i go?
ایا باید بروم
the needful
انچه باید کرد
to d. what to say
اندیشیدن که چه باید گفت
to do a thing the right way
کاری راچنانکه باید
you might have come
باید امده باشید
I must leave at once.
باید فورا بروم.
What can't be cured must be endured.
<idiom>
باید سوخت و ساخت.
Water must be stopped at its source .
<proverb>
آب را از سر بند باید بست .
Let us see how it turns out.
باید دید چه از آب در می آید
meetly
چنانکه باید و شاید
we must winnow away the refuse
اشغال انرا باید
You should have told me earlier.
باید زودتر به من می گفتی
Two witnesses should testify.
دو شاهد باید شهادت بدهند
One must tackle it in the right way.
هرکاری را باید از راهش وارد شد
One must draw the line somewhere.
<proverb>
هر کس باید ید و مرزش را مشخص کند .
I must be going now.
الان دیگه باید بروم
loads
کاری که باید انجام شود
I must make do with this low salary. I must somehow manage on this low salary.
بااین حقوق کم باید بسازم
You must make allowances for his age .
باید ملاحظه سنش را بکنی
I have some letters to write .
چند تا کاغذ باید بنویسم
We must find a basic solution.
باید یک فکر اساسی کرد
One must take time by the forelock .
وقت را باید غنیمت شمرد
how shall we proceed
چگونه باید اقدام کرد
load
کاری که باید انجام شود
She must be at least 40.
او
[زن]
کم کمش باید ۴۰ ساله باشد.
I've got to watch what I eat.
باید مواظب رژیمم باشم.
I must take the kid to school .
باید بچه راببرم مدرسه
he is much to be pitted
بحالش باید رحم کرد
You have to go back to ...
شما باید به طرف ... برگردید.
do the necessary
انچه باید کرد بکنید
There must be some mistakes.
باید اشتباهی شده باشد.
It must be quiet.
باید ساکت و آرام باشد.
What must be must be .
<proverb>
آنچه باید بشود خواهد شد .
to which side do I have to turn?
به کدام طرف باید بپیچم؟
i must answer for the damages
ازعهده خسارت ان باید برایم
you shoud rinse it in lukewarm water.
در آب ولرم باید آنرا آب بکشید
We had to queue
[line]
up for three hours to get in.
ما باید سه ساعت در صف می ایستادیم تا برویم تو.
some one must stay here
یک کسی باید اینجا بماند
parting of the ways
جایی که باید یکی از چندچیزرابرگزید
backlog
کاری که باید انجام شود
backlogs
کاری که باید انجام شود
it needs to be done carefully
باید بدقت کرده شود
One must keep up with the times.
باید با زمان آهنگ بود
There must be a catch(trick)in it.
باید حقه ای درکار باشد
Protocol must be observed.
تشریفات باید رعایت شود
Every day that you go unheeded, you need to count on that day
هر روز که بیفتید، باید در آن روز حساب کنید
if i know what to do
اگر میدانستم چه باید کرد
A bitter pI'll to swallow.
چیز تلخ وناخوشایندی که باید پذیرفت
We should be leaving now.
باید زحمت راکم کنیم (خداحافظی )
operand
که باید توسط عملگرا اجرا شود
There is some hocus – pocus . I smell a rat . Ther is a trick in it .
کلکی درکار باید باشد ( هست )
The football field must be marked out.
زمین فوتبال را باید خط کشی کرد
i know how to do it
میدانم چطور باید اینکار را کرد
We must settle the price first.
اول باید قیمت راطی کرد
why need he say that
چرا باید این سخن را بگوید
Do I have to change busses?
آیا باید اتوبوس عوض کنم؟
I should bring you round to my way of thinking .
باید تو راهم با خودم همفکر کنم
How many times do I have to tell you that …
چند بار باید به شما بگویم که ...
You must have respect for your promises.
باید بقول خودتان احترام بگذارید
It must have a solid foundation.
اساس کار باید محکم باشد
You ought to coordinate(harmonize) your plans (programs).
باید برنامه هایتان را هم آهنگ کنید
integrand
جملهای که باید تابع اولیه ان را گرفت
One must take the bad with the good .
باید خوب وبدش راقبول کرد
you must know this
شما باید این مطلب را بدانید
You must account for every penny.
باید تا دینار آخر حساب پس بدهی
It must be put up to the prime minister .
باید بعرض نخست وزیر برسد
There must be some mistakes.
باید اشتباهی روی داده باشد.
you ought to know better
شما باید بهتر از این بدانید
Do I have to change trains?
آیا باید قطار عوض کنم؟
action
شی که کاربر باید به آن عمل را اعمال کند
blankest
فضایی در فرم که باید کامل شود
blank
فضایی در فرم که باید کامل شود
How can you ask?
این باید واضح باشد برای تو
a bitter pill to swallow
<idiom>
یک واقعیت ناخوشایند که باید پذیرفته شود
Only dead fish swim with the flow
[stream]
.
<proverb>
در زندگی باید بجنگیم.
[ضرب المثل]
Why should I take the blame?
چرا من باید تقصیر را به گردن بگیرم؟
discloses
یات چیزی که باید مخفی می ماند
today of all days
از همه روزها امروز
[باید باشد]
actions
شی که کاربر باید به آن عمل را اعمال کند
disclosing
یات چیزی که باید مخفی می ماند
You will need to spend some money on it.
تو باید برایش پول خرج بکنی.
unauthorized
آنچه باید مجوز داشته باشد
disclose
یات چیزی که باید مخفی می ماند
to have to bite the bullet
<idiom>
باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
Now, of all times!
از همه وقتها حالا
[باید پیش بیاید]
!
task
کاری که باید توسط کامپیوتری اجرا شود
i will t. you for the book
شیر یا خط می کنم ببینم کتاب را کی باید بردارد
You must stick to your guns . You must take a firm stand in this matter.
پای این کار باید محکم بایستی
I'd
مخفف should I و Iwouldبمعنی من میبایستی و Ihadبمعنی من باید و من داشتم
I must get hold of her at all costs.
بهر قیمتی شده باید گیرش بیاورم
tasks
کاری که باید توسط کامپیوتری اجرا شود
make hay while the sun shines
تا تنور گرم است باید نان راپخت
notify party
فرد یا شرکتی که باید به اواطلاع داده شود
now this man was lying
باید دانست که این مرد دروغ میگفت
wickets
دروازههای فلزی کوتاه که گوی باید از ان بگذرد
you must a for that conduct
باید از این طرز رفتار پوزش بخواهید
previous examination
نخستین امتحانی که درجه A.B در کمبریج باید داد
I don't know what to do with that.
من نمی دونم باهاش چه کار باید بکنم.
wicket
دروازههای فلزی کوتاه که گوی باید از ان بگذرد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com