English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (32 milliseconds)
English Persian
to feel a pang of jealousy ناگهانی احساس حسادت کردن
Other Matches
to be touched [hit] by a pang of regret ناگهانی احساس پشیمانی [افسوس] کردن
a pang of hunger احساس ناگهانی گرسنگی
to feel a pang of guilt ناگهانی احساس بکنند که گناه کار هستند
extrasensory ماورای احساس معمولی خارج از احساس عادی
angst احساس وحشت و نگرانی احساس بیم
ambivalence توجه ناگهانی و دلسردی ناگهانی نسبت بشخص یاچیزی
nose dive شیرجه ناگهانی در هواپیما تنزل ناگهانی قیمت
envying حسادت
envy حسادت
envies حسادت
jealousy حسادت
heartburning حسادت
jealousies حسادت
enviousness حسادت
flurry اشفتن طوفان ناگهانی باریدن ناگهانی
flurries اشفتن طوفان ناگهانی باریدن ناگهانی
green with envy از حسادت ترکیدن
delusion of jealousy هذیان حسادت
enviable حسادت انگیز
envious حسادت امیز
appreciated احساس کردن
appreciating احساس کردن
appreciates احساس کردن
senses احساس کردن
sensed احساس کردن
appreciate احساس کردن
feel احساس کردن
feels احساس کردن
sense احساس کردن
jealously از روی حسادت غیورانه
too big for one's breeches/boots <idiom> احساس بزرگی کردن
scunner احساس نفرت کردن
to freeze احساس سردی کردن
to feel cold احساس سردی کردن
forefeel ازپیش احساس کردن
warm one's blood/heart <idiom> احساس راحتی کردن
feel a bit under the weather <idiom> [یک کم احساس مریضی کردن]
To feel lonely (lonesme). احساس تنهائی کردن
wamble احساس تهوع کردن
to feel humbled احساس فروتنی کردن
to be humbled احساس فروتنی کردن
synesthesia احساس سوزش یادرد در یک عضو بدن در اثروجود درد در عضو دیگر بدن احساس متقارن
sensate اماده پذیرش حس احساس کردن
to feel fear احساس ترس کردن [داشتن]
to be humbled احساس شکسته نفسی کردن
to feel humbled احساس شکسته نفسی کردن
surges یک تغییر ولتاژ یا جریان کوتاه ناگهانی و معمولا"نامطلوب در یک مدار در حال کار افزایش ناگهانی ولتاژ ضربه
surged یک تغییر ولتاژ یا جریان کوتاه ناگهانی و معمولا"نامطلوب در یک مدار در حال کار افزایش ناگهانی ولتاژ ضربه
surge یک تغییر ولتاژ یا جریان کوتاه ناگهانی و معمولا"نامطلوب در یک مدار در حال کار افزایش ناگهانی ولتاژ ضربه
spurts جهش ناگهانی پرتاب ناگهانی
spurting جهش ناگهانی پرتاب ناگهانی
spurted جهش ناگهانی پرتاب ناگهانی
spurt جهش ناگهانی پرتاب ناگهانی
His jealousy is completely uncalled-for. حسادت او [مرد] کاملا بی ربط است.
consternate احساس تحیر و وحشت کردن متوحش شدن
have half a mind <idiom> احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
There's pure jealousy in his every word. هر کلمه ای که از زبان او [مرد] در می آید حسادت را بیان می کند.
to feel like something احساس که شبیه به چیزی باشد کردن [مثال پارچه]
misses از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
missed از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
miss از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
braid ناگهان حرکت کردن جهش ناگهانی کردن
braided ناگهان حرکت کردن جهش ناگهانی کردن
braids ناگهان حرکت کردن جهش ناگهانی کردن
nosedive افت ناگهانی کردن
nosedives افت ناگهانی کردن
nosedived افت ناگهانی کردن
nosediving افت ناگهانی کردن
to bolt ناگهانی حرکت کردن
to feel any one's pulse حس کردن احساس کردن دریافتن
to flounce حرکت تند و ناگهانی کردن
shock action غافلگیری حمله ناگهانی غافلگیر کردن دشمن
lunges حمله ناگهانی شمشیرباز بجلو و باز کردن بازو
lunged حمله ناگهانی شمشیرباز بجلو و باز کردن بازو
lunging حمله ناگهانی شمشیرباز بجلو و باز کردن بازو
lunge حمله ناگهانی شمشیرباز بجلو و باز کردن بازو
zaps حذف یک فایل یاپاک کردن ناگهانی یک صفحه فرمان پاک کردن تمام اطلاعات روی صفحه گسترده
zapping حذف یک فایل یاپاک کردن ناگهانی یک صفحه فرمان پاک کردن تمام اطلاعات روی صفحه گسترده
zapped حذف یک فایل یاپاک کردن ناگهانی یک صفحه فرمان پاک کردن تمام اطلاعات روی صفحه گسترده
zap حذف یک فایل یاپاک کردن ناگهانی یک صفحه فرمان پاک کردن تمام اطلاعات روی صفحه گسترده
autos توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
auto توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
plucks عقب بردن ناگهانی دست هنگام رها کردن تیر که باعث میشود تیر به هدف نخورد
pluck عقب بردن ناگهانی دست هنگام رها کردن تیر که باعث میشود تیر به هدف نخورد
plucked عقب بردن ناگهانی دست هنگام رها کردن تیر که باعث میشود تیر به هدف نخورد
plucking عقب بردن ناگهانی دست هنگام رها کردن تیر که باعث میشود تیر به هدف نخورد
touch وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
touches وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
sense حس احساس
senses حس احساس
sense احساس
apperception احساس
appriciation احساس
gusto احساس
impression احساس
sensing احساس
impressions احساس
aesthesiogenic احساس زا
aesthsis احساس
sensed حس احساس
senses احساس
sentiment احساس
sense line خط احساس
percipience احساس
esthesis احساس
sensed احساس
thick skinned بی احساس
sensations احساس
feeling احساس
feelings احساس
apathetic بی احساس
sensation احساس
stolid فاقد احساس
handle احساس بادست
aggro احساس پرخاشگری
perception دریافت احساس
dreaded <adj.> پر از احساس هراس
perceptions دریافت احساس
feeling of inadequacy احساس بی کفایتی
limen استانه احساس
feeling of inadequacy احساس نابسندگی
itchiness احساس خارش
supersensory مافوق احساس
stolidly فاقد احساس
esthesiometer احساس سنج
sensation of hunger احساس گرسنگی
subjective sensation احساس غیرعینی
sense wire سیم احساس
handles احساس بادست
pang احساس بد وناگهانی
aesthesia قوه احساس
euthymia احساس سرحالی
guilt feeling احساس گناه
sense organ عامل احساس
dual sensation احساس دوگانه
sense switch گزینهء احساس
heavy heart <idiom> احساس ناراحتی
malaise احساس مرض
chilled to the bones <idiom> احساس یخ زدگی
amenability احساس مسئولیت
sensorium مرکز احساس
carebaria احساس فشار در سر
humiliation احساس حقارت
antipathy احساس مخالف
perished [British] [colloquial] [feeling extremely cold] <adj.> احساس یخ زدگی
tail between one's legs <idiom> احساس شرمندگی
sensibilities احساس ودرک هش
feeler احساس کننده
nostalgia احساس غربت
feelers احساس کننده
impassible فاقد احساس
really احساس میکنم
malease احساس مرض
sensibility احساس ودرک هش
apperceptive وابسته به درک و احساس
feel like a million dollars <idiom> احساس خوبی داشتن
traction sensation احساس کشیدگی پوست
palpability قابل احساس و لمس
sense winding سیم پیچ احساس
unreality feeling احساس ناواقعی بودن
impercipient بی احساس ادم بی بصیرت
hate one's guts <idiom> احساس انزجار از کسی
anhedonia فقدان احساس لذت
ill at ease <idiom> احساس عصبانیت وناراحتی
inapprehensible نامفهوم غیرقابل احساس
give voice to <idiom> احساس ونظرت رابیان کن
referred sensation احساس جابه جا شده
ahedonia فقدان احساس لذت
hunched فن احساس وقوع امری در اینده
impassibly بی نشان دادن احساس درد
hunch فن احساس وقوع امری در اینده
Do you feel hungry? شما احساس گرسنگی می کنید؟
abklingen محو شدن تدریجی احساس
a pang of love احساس رنج آور عشق
I feel faint with hunger. از گرسنگی احساس ضعف می کنم.
hunching فن احساس وقوع امری در اینده
hunches فن احساس وقوع امری در اینده
prenotion احساس قبلی نسبت بچیزی
to t. on any one's corn احساس کسی راجریحه دارکردن
sensory وابسته به مرکز احساس حساس
esthesia فرفیت احساس و ادراک حساسیت
intangibly چنانکه نتوان احساس کرد
dysphoria بیقراری احساس ملالت وکسالت
amoral بدون احساس مسئولیت اخلاقی
I've got the munchies. یکدفعه احساس گرسنگی میکنم.
nurse a grudge <idiom> احساس تنفر از بعضی مردم را داشتن
prickling احساس سوزن سوزنی یا تیغ تیغی
conscience-stricken دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
pins and needles احساس مورمور در اثر خواب رفتگی
siege mentality احساس مورد حمله و خصومت بودن
see one's way clear to do something <idiom> احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
I'm not a bit hungry. یکخورده هم احساس گرسنگی نمی کنم.
impassively بی نشان دادن احساس درد یاعاطفه
membrane keyboard احساس کننده فشار را فعال میکند
valetudinarianism احساس ضعف و سستی وسواس سلامتی
(the) creeps <idiom> احساس تنفر ویا ترس شدید
the bird is p of that event مرغ وقوع ان رویدادرا ازپیش احساس میکند
sensitive آنچه حتی تغییرات کوچک را هم احساس میکند
he felt a t. on his shoulder احساس دست بخوردگی روی شانه خودکرد
subliminally غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com