English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (20 milliseconds)
English Persian
to chop back ناگهان تغییرجهت دادن
Other Matches
to put a bout تغییرجهت دادن
veers تغییرجهت دادن
veered تغییرجهت دادن
veer تغییرجهت دادن
shunted تغییرجهت دادن کنار گذاشتن
shunt تغییرجهت دادن کنار گذاشتن
shunts تغییرجهت دادن کنار گذاشتن
gybe ازیک سوبسوی دیگرجنبیدن تغییرجهت دادن
supervene ناگهان رخ دادن
to crop up ناگهان رخ دادن- اب خوردن
to jink right [left] ناگهان مسیر را به راست [چپ] تغییر دادن
to jink [colloquial] [British English] در دویدن [راه رفتن] [رانندگی کردن] ناگهان مسیر را تغییر دادن
shift تغییرجهت
shifted تغییرجهت
shifts تغییرجهت
gybe جنبش تغییرجهت
kedge تغییرجهت کشتی
precession تغییرجهت محور جسم گردند
fishtail wind بادی که مداوما به چپ وراست یا جلو و عقب تغییرجهت میدهد
all of a sudden ناگهان
(on the) spur of the moment <idiom> ناگهان
unexpectedly ناگهان
unawares ناگهان
unaware ناگهان
suddenness ناگهان
abruptly ناگهان
sudden ناگهان
before you know it ناگهان
all at once ناگهان
accidentally ناگهان
to keel over ناگهان افتادن
to walk off ناگهان رفتن
light out ناگهان رفتن
aback غافلگیر ناگهان
bolting مستقیما ناگهان
slapdash بی پروا ناگهان
turn on one's heel <idiom> ناگهان پیچیدن
sudden death ناگهان باخت
to make a pounce ناگهان جستن
abrupt سراشیبی ناگهان
sudden-death ناگهان باخت
scooting ناگهان سرخوردن
to die in ones shoes ناگهان مردن
scoots ناگهان سرخوردن
pop off ناگهان ناپدیدشدن
scooted ناگهان سرخوردن
scoot ناگهان سرخوردن
bolts مستقیما ناگهان
Suddenly , I felt hot. ناگهان گرمم شد
bolt مستقیما ناگهان
plucking ناگهان کشیدن
plucked ناگهان کشیدن
pluck ناگهان کشیدن
bolted مستقیما ناگهان
plucks ناگهان کشیدن
before you can say knife برقی ناگهان
suddenly ناگهان ناگاه
plunged ناگهان داخل شدن
plunger موجی که ناگهان می شکند
tumbled لغزیدن ناگهان افتادن
make off ناگهان ترک کردن
tumbles لغزیدن ناگهان افتادن
light up <idiom> ناگهان شادوخوشحال شدن
cant ناگهان چرخانیدن یاچرخیدن
fly open ناگهان باز شدن
pass out ناگهان بیهوش شدن
plunge ناگهان داخل شدن
snub cable ناگهان ترمز کردن
tumble لغزیدن ناگهان افتادن
plunges ناگهان داخل شدن
Suddenly he showed up (emerged). ناگهان سروکله اش پیداشد
crash dive ناگهان بزیر اب رفتن
slap down ناگهان توقیف کردن
plungers موجی که ناگهان می شکند
irrupt ناگهان ایجاد شدن
with a powder ازروی بی پروایی تند ناگهان
strike it rich <idiom> ناگهان پول و پله ای به هم زدن
twitches ناگهان کشیدن جمع شدن
twitched ناگهان کشیدن جمع شدن
to burst upon the view ناگهان به چشم عموم پدیدارشدن
jibed ناگهان باین سو و ان سو حرکت کردن
jibe ناگهان باین سو و ان سو حرکت کردن
Suddenly I was tongue-tied(speechless). ناگهان زبانم بند آمد
jibes ناگهان باین سو و ان سو حرکت کردن
gibes ناگهان باین سو و ان سو حرکت کردن
jibing ناگهان باین سو و ان سو حرکت کردن
twitch ناگهان کشیدن جمع شدن
twitch grass تکان ناگهانی ناگهان کشیدن
twitching ناگهان کشیدن جمع شدن
flashed برق زدن ناگهان شعله ور شدن
A solution suddenly proffered itself. ناگهان راه حلی به نظر رسید.
flashes ناگهان شعله ور شدن نور مختصر
nose dive ناگهان شیرجه رفتن یا تنزل کردن
flash ناگهان شعله ور شدن نور مختصر
flash برق زدن ناگهان شعله ور شدن
flashed ناگهان شعله ور شدن نور مختصر
To jump down somebodys throat. ناگهان وسط حرف کسی پریدن
jilts ناگهان معشوق را رها کردن فریفتن
incidents ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
flashes برق زدن ناگهان شعله ور شدن
jilt ناگهان معشوق را رها کردن فریفتن
jilted ناگهان معشوق را رها کردن فریفتن
jilting ناگهان معشوق را رها کردن فریفتن
incident ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
precipitated سر اشیب تند داشتن ناگهان سقوط کردن
precipitates سر اشیب تند داشتن ناگهان سقوط کردن
precipitating سر اشیب تند داشتن ناگهان سقوط کردن
precipitate سر اشیب تند داشتن ناگهان سقوط کردن
lash vi باریدن تکان ناگهان بخودامدن تصادم کردن
to abscond [from] <idiom> ناگهان ترک کردن [در رفتن ] [اصطلاح مجازی]
to pounce upon a bird ناگهان برسر مرغی فرودامدن یا حمله کردن
landfall n دیدار خشکی زمینی که ناگهان بمیراث کسی دراید
boggle دراثر امری ناگهان وحشت زده وناراحت شدن
to pounce on somebody به کسی ناگهان جستن [و حمله کردن ] [مانند جانور شکارگر]
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
flight پرواز بلند و طولانی توپ پس از ضربه یا توپ زدن بطوری که ناگهان به زمین بیافتد
braids ناگهان حرکت کردن جهش ناگهانی کردن
braided ناگهان حرکت کردن جهش ناگهانی کردن
braid ناگهان حرکت کردن جهش ناگهانی کردن
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
massaged ماساژ دادن تغییر دادن
embellishes ارایش دادن زینت دادن
prefer ترجیح دادن برتری دادن
give security for تامین دادن ضامن دادن
embellished ارایش دادن زینت دادن
decern تشخیص دادن تمیز دادن
embellish ارایش دادن زینت دادن
instruct دستور دادن اموزش دادن
garnishing زینت دادن لعاب دادن
preferring ترجیح دادن برتری دادن
massage ماساژ دادن تغییر دادن
irritates خراش دادن سوزش دادن
individualised تمیز دادن تشخیص دادن
individualises تمیز دادن تشخیص دادن
organises سازمان دادن ارایش دادن
individualising تمیز دادن تشخیص دادن
individualize تمیز دادن تشخیص دادن
individualized تمیز دادن تشخیص دادن
individualizes تمیز دادن تشخیص دادن
individualizing تمیز دادن تشخیص دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com