English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (6 milliseconds)
English Persian
supervene ناگهان رخ دادن
Search result with all words
to chop back ناگهان تغییرجهت دادن
to crop up ناگهان رخ دادن- اب خوردن
to jink [colloquial] [British English] در دویدن [راه رفتن] [رانندگی کردن] ناگهان مسیر را تغییر دادن
to jink right [left] ناگهان مسیر را به راست [چپ] تغییر دادن
Other Matches
(on the) spur of the moment <idiom> ناگهان
unexpectedly ناگهان
suddenness ناگهان
all at once ناگهان
all of a sudden ناگهان
accidentally ناگهان
unawares ناگهان
sudden ناگهان
before you know it ناگهان
unaware ناگهان
abruptly ناگهان
plucked ناگهان کشیدن
pluck ناگهان کشیدن
plucking ناگهان کشیدن
plucks ناگهان کشیدن
to walk off ناگهان رفتن
before you can say knife برقی ناگهان
Suddenly , I felt hot. ناگهان گرمم شد
turn on one's heel <idiom> ناگهان پیچیدن
pop off ناگهان ناپدیدشدن
scooted ناگهان سرخوردن
scooting ناگهان سرخوردن
scoot ناگهان سرخوردن
bolting مستقیما ناگهان
bolt مستقیما ناگهان
bolted مستقیما ناگهان
bolts مستقیما ناگهان
suddenly ناگهان ناگاه
to die in ones shoes ناگهان مردن
sudden death ناگهان باخت
scoots ناگهان سرخوردن
sudden-death ناگهان باخت
to make a pounce ناگهان جستن
slapdash بی پروا ناگهان
to keel over ناگهان افتادن
aback غافلگیر ناگهان
light out ناگهان رفتن
abrupt سراشیبی ناگهان
tumbles لغزیدن ناگهان افتادن
plunges ناگهان داخل شدن
crash dive ناگهان بزیر اب رفتن
plunge ناگهان داخل شدن
plungers موجی که ناگهان می شکند
plunged ناگهان داخل شدن
tumbled لغزیدن ناگهان افتادن
tumble لغزیدن ناگهان افتادن
snub cable ناگهان ترمز کردن
slap down ناگهان توقیف کردن
light up <idiom> ناگهان شادوخوشحال شدن
cant ناگهان چرخانیدن یاچرخیدن
irrupt ناگهان ایجاد شدن
make off ناگهان ترک کردن
pass out ناگهان بیهوش شدن
Suddenly he showed up (emerged). ناگهان سروکله اش پیداشد
fly open ناگهان باز شدن
plunger موجی که ناگهان می شکند
with a powder ازروی بی پروایی تند ناگهان
jibing ناگهان باین سو و ان سو حرکت کردن
jibes ناگهان باین سو و ان سو حرکت کردن
jibed ناگهان باین سو و ان سو حرکت کردن
gibes ناگهان باین سو و ان سو حرکت کردن
jibe ناگهان باین سو و ان سو حرکت کردن
twitch ناگهان کشیدن جمع شدن
strike it rich <idiom> ناگهان پول و پله ای به هم زدن
Suddenly I was tongue-tied(speechless). ناگهان زبانم بند آمد
twitching ناگهان کشیدن جمع شدن
to burst upon the view ناگهان به چشم عموم پدیدارشدن
twitches ناگهان کشیدن جمع شدن
twitch grass تکان ناگهانی ناگهان کشیدن
twitched ناگهان کشیدن جمع شدن
jilted ناگهان معشوق را رها کردن فریفتن
flash ناگهان شعله ور شدن نور مختصر
flash برق زدن ناگهان شعله ور شدن
flashes برق زدن ناگهان شعله ور شدن
To jump down somebodys throat. ناگهان وسط حرف کسی پریدن
flashes ناگهان شعله ور شدن نور مختصر
incident ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
incidents ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
nose dive ناگهان شیرجه رفتن یا تنزل کردن
A solution suddenly proffered itself. ناگهان راه حلی به نظر رسید.
jilting ناگهان معشوق را رها کردن فریفتن
flashed برق زدن ناگهان شعله ور شدن
jilts ناگهان معشوق را رها کردن فریفتن
flashed ناگهان شعله ور شدن نور مختصر
jilt ناگهان معشوق را رها کردن فریفتن
precipitating سر اشیب تند داشتن ناگهان سقوط کردن
precipitated سر اشیب تند داشتن ناگهان سقوط کردن
precipitate سر اشیب تند داشتن ناگهان سقوط کردن
precipitates سر اشیب تند داشتن ناگهان سقوط کردن
to pounce upon a bird ناگهان برسر مرغی فرودامدن یا حمله کردن
lash vi باریدن تکان ناگهان بخودامدن تصادم کردن
to abscond [from] <idiom> ناگهان ترک کردن [در رفتن ] [اصطلاح مجازی]
landfall n دیدار خشکی زمینی که ناگهان بمیراث کسی دراید
boggle دراثر امری ناگهان وحشت زده وناراحت شدن
to pounce on somebody به کسی ناگهان جستن [و حمله کردن ] [مانند جانور شکارگر]
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
flight پرواز بلند و طولانی توپ پس از ضربه یا توپ زدن بطوری که ناگهان به زمین بیافتد
braid ناگهان حرکت کردن جهش ناگهانی کردن
braids ناگهان حرکت کردن جهش ناگهانی کردن
braided ناگهان حرکت کردن جهش ناگهانی کردن
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
promoted ترفیع دادن ترویج دادن
mitigated تخفیف دادن تسکین دادن
judge حکم دادن تشخیص دادن
houses منزل دادن پناه دادن
circulate انتشار دادن رواج دادن
circulated انتشار دادن رواج دادن
lends عاریه دادن اجاره دادن
promoted ترفیع دادن درجه دادن
house منزل دادن پناه دادن
judged حکم دادن تشخیص دادن
loans قرض دادن عاریه دادن
promote ترفیع دادن ترویج دادن
loaning قرض دادن عاریه دادن
loan قرض دادن عاریه دادن
lend عاریه دادن اجاره دادن
housed منزل دادن پناه دادن
promote ترفیع دادن درجه دادن
judging حکم دادن تشخیص دادن
judges حکم دادن تشخیص دادن
circulates انتشار دادن رواج دادن
garnishing زینت دادن لعاب دادن
compensate پاداش دادن عوض دادن
massaged ماساژ دادن تغییر دادن
individualize تمیز دادن تشخیص دادن
massaging ماساژ دادن تغییر دادن
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
individualized تمیز دادن تشخیص دادن
directed دستور دادن دستورالعمل دادن
promoting ترفیع دادن درجه دادن
give security for تامین دادن ضامن دادن
individualizes تمیز دادن تشخیص دادن
individualizing تمیز دادن تشخیص دادن
order سفارش دادن دستور دادن
directs دستور دادن دستورالعمل دادن
individualising تمیز دادن تشخیص دادن
promoting ترفیع دادن ترویج دادن
promotes ترفیع دادن درجه دادن
promotes ترفیع دادن ترویج دادن
mitigate تخفیف دادن تسکین دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com