Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (33 milliseconds)
English
Persian
fraise
نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
Other Matches
fraise
گشادتر کردن سوراخ اره مدور
grates
باشبکه مجهز کردن شبکه دارکردن دارای نرده وپنجره اهنی کردن
grate
باشبکه مجهز کردن شبکه دارکردن دارای نرده وپنجره اهنی کردن
grated
باشبکه مجهز کردن شبکه دارکردن دارای نرده وپنجره اهنی کردن
fence
[around / between something]
نرده
[دور چیزی]
[بین چیزی]
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
fences
حفظ کردن نرده کشیدن
rail
نرده کشیدن توبیخ کردن
fence
حفظ کردن نرده کشیدن
wattle
نرده گذاری کردن بستن
picket
نرده کشیدن مراقبت کردن
picketed
نرده کشیدن مراقبت کردن
pickets
نرده کشیدن مراقبت کردن
flash defilade
پنهان کردن برق دهانه توپ استتار برق دهانه توپ
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
block ship
سد کردن دهانه کانال
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
rowel
حلقه دهانه اسب هر چیزی شبیه مهمیز وسیخک
pickets
ناو گشتی نرده کشیدن دستک یا نرده
picketed
ناو گشتی نرده کشیدن دستک یا نرده
picket
ناو گشتی نرده کشیدن دستک یا نرده
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
denouncing
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounced
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounces
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounce
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
lyophilization
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavourings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
prejudge
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to prescribe something
[legal provision]
چیزی را تعیین کردن
[تجویز کردن]
[ماده قانونی]
[حقوق]
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
to tarnish something
[image, status, reputation, ...]
چیزی را بد نام کردن
[آسیب زدن]
[خسارت وارد کردن]
[خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
to pirate something
چیزی را غیر قانونی چاپ کردن
[دو نسخه ای کردن]
referred
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
premeditate
قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
refers
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refer
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
set loose
<idiom>
رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
to pull off something
[contract, job etc.]
چیزی را تهیه کردن
[تامین کردن]
[شغلی یا قراردادی]
muzzle energy
انرژی جنبشی پرتابه درلحظه خروج از دهانه که نسبت به دهانه اندازه گیری میشود
fixes
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fix
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
quantified
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
cession
صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
to instigate something
چیزی را برانگیختن
[اغوا کردن ]
[وادار کردن ]
quantifies
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to throw light upon
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
quantifying
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
valuate
ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
quantify
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
briefest
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefer
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
beck
باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
to beg for a thing
چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
briefed
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
mind
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
minds
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
minding
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
brief
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
references
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
reference
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
quantize
با تئوری و فرمول صفات وکیفیت چیزی را تعیین کردن نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن
bay
دهانه خلیج دهانه گشاد
bayed
دهانه خلیج دهانه گشاد
bays
دهانه خلیج دهانه گشاد
baying
دهانه خلیج دهانه گشاد
to add something
[up or together]
چیزی را جمع کردن
[سرجمع کردن]
[جمع زدن]
[ریاضی]
cash in
<idiom>
تبدیل به پول کردن ،خرد کردن چیزی برای پول
to sum something up
چیزی را جمع کردن
[سرجمع کردن]
[جمع زدن]
[ریاضی]
to total something up
چیزی را جمع کردن
[سرجمع کردن]
[جمع زدن]
[ریاضی]
to smell at something
چیزی را بو کردن
deducts
کم کردن چیزی از کل
deducting
کم کردن چیزی از کل
to cut something
چیزی را کم کردن
deducted
کم کردن چیزی از کل
to reason out something
چیزی را حل کردن
to throw something overboard
چیزی را ول کردن
to cut back
[on]
something
چیزی را کم کردن
to cut down
[on]
something
چیزی را کم کردن
deduct
کم کردن چیزی از کل
defrost
یخ چیزی را اب کردن
to work out something
چیزی را حل کردن
fills
پر کردن چیزی
fill
پر کردن چیزی
make do with something
با چیزی تا کردن
defrosts
یخ چیزی را اب کردن
defrosting
یخ چیزی را اب کردن
make something do
با چیزی تا کردن
defrosted
یخ چیزی را اب کردن
locates
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
located
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locate
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locating
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
simplify
ساده تر کردن چیزی
simplifying
ساده تر کردن چیزی
simplifies
ساده تر کردن چیزی
demystified
سر چیزی را برطرف کردن
to point to something
به چیزی اشاره کردن
unmask
چیزی رااشکار کردن
to tip something
[British E]
ته نشین کردن چیزی
fill up
کاملاگ پر کردن چیزی
to point to something
به چیزی متوجه کردن
unmasking
چیزی رااشکار کردن
unmasks
چیزی رااشکار کردن
palletize
چیزی را حمل کردن
to throw something overboard
چیزی را ترک کردن
to ensure something
مراقبت کردن در
[چیزی]
demystifying
سر چیزی را برطرف کردن
demystify
سر چیزی را برطرف کردن
to live through something
چیزی را تحمل کردن
demystifies
سر چیزی را برطرف کردن
unmasked
چیزی رااشکار کردن
to give credence to something
به چیزی باور کردن
to put
[place]
credence in something
به چیزی باور کردن
to give credence to something
به چیزی اعتقاد کردن
to put
[place]
credence in something
به چیزی اعتقاد کردن
steal
بلند کردن چیزی
steals
بلند کردن چیزی
try (something) out
<idiom>
امتحان کردن(چیزی)
to reason out something
چیزی رامعین کردن
to agree on something
سازش کردن با چیزی
to agree on something
موافقت کردن با چیزی
to work out something
حل چیزی را پیدا کردن
to protest against something
به چیزی اعتراض کردن
to book something
چیزی را رزرو کردن
To give the meaning of something . to interpret something .
چیزی را معنی کردن
To devour something .
چیزی را یک لقمه کردن
To give up (overlook)something.
از چیزی صرفنظر کردن
To prepare something. To get somethings ready.
چیزی را حاضر کردن
To spit at someone (something).
بکسی (چیزی ) تف کردن
speak out
<idiom>
دفاع کردن از چیزی
pass on
<idiom>
رد کردن چیزی که دیگر
to ensure something
تامین کردن
[چیزی]
to ensure something
تضمین کردن
[چیزی]
to avoid something
دوری کردن از
[چیزی]
to lay stress on something
چیزی راتاکید کردن
premise
چیزی را فرض کردن
presume
چیزی را فرض کردن
clean
تمیز کردن چیزی
cleaned
تمیز کردن چیزی
cleanest
تمیز کردن چیزی
cleans
تمیز کردن چیزی
meanest
مشخص کردن چیزی
meaner
مشخص کردن چیزی
mean
مشخص کردن چیزی
assume
چیزی را فرض کردن
to make something clear
چیزی را روشن کردن
to sweeten something
چیزی را شیرین کردن
to fall across anything
به چیزی تصادف کردن
to endeavor after anything
در پی چیزی کوشش کردن
to bring something
فراهم کردن چیزی
to get
[hold of]
something
فراهم کردن چیزی
replace
چیزی را تعویض کردن
replaced
چیزی را تعویض کردن
replaces
چیزی را تعویض کردن
replacing
چیزی را تعویض کردن
to cock something up
زیرورو کردن چیزی
to fuck something up
زیرورو کردن چیزی
to mess something up
زیرورو کردن چیزی
to muck up something
زیرورو کردن چیزی
to screw something up
زیرورو کردن چیزی
to screw the pooch
زیرورو کردن چیزی
to botch things up
زیرورو کردن چیزی
to mull over something
بازاندیشی کردن چیزی
to r. at something
از چیزی ناله کردن
to take apart something
چیزی را از هم جدا کردن
to take apart something
چیزی را از هم باز کردن
to make r. after something
چیزی را جستجو کردن
hurtling
با چیزی تصادف کردن
to think over something
بازاندیشی کردن چیزی
to refuse somebody something
چیزی را از کسی رد کردن
to deny somebody something
چیزی را از کسی رد کردن
to take exception to anything
به چیزی اعتراض کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com