English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
inextremis نزدیک بمرگ
Other Matches
he was sentenced to death محکوم بمرگ
doom to death محکوم بمرگ
to threat any one with death کسیرا بمرگ
to die in ones bed بمرگ طبیعی مردن
to d. a matural death بمرگ طبیعی مردن
death watch پاسبان کسیکه محکوم بمرگ است
find touch بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
inside ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
insides ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
close نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closer نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closest نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closes نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
inshore نزدیک کرانه نزدیک ساحل
point bland بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
approach نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approached نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approaches نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
mid wicket توپزن نزدیک توپ انداز توپگیر طرفین میله نزدیک توپ انداز
approach lane مسیر نزدیک شدن به ساحل خطوط نزدیک شدن به ساحل
best gold تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
near نزدیک
beside نزدیک
near by نزدیک به
towards نزدیک
closer نزدیک
near upon نزدیک
narrowly از نزدیک
in sight نزدیک
approaching نزدیک
forthcoming نزدیک
up to <idiom> نزدیک به
up against <idiom> نزدیک به
near- نزدیک
nears نزدیک
neighbouring نزدیک
closest نزدیک
near by نزدیک
near at hand نزدیک
to gain ground upon نزدیک
vicinal نزدیک
nearing نزدیک
neared نزدیک
upcoming نزدیک
nearer نزدیک
nearby نزدیک
nearest نزدیک
closes نزدیک
contiguous نزدیک
proximate نزدیک
nigh نزدیک
adjacent نزدیک
on the eve of نزدیک
close aboard نزدیک
close-ups از نزدیک
on the verge of نزدیک به
cephalo نزدیک به سر
caudal نزدیک به دم
close-up از نزدیک
close up از نزدیک
next door to نزدیک
hand-to-hand نزدیک
not ahunderd mails flom نزدیک
hand to hand نزدیک
fast by نزدیک
imminent نزدیک
close نزدیک
accessible نزدیک
hard by نزدیک
at hand نزدیک
close by نزدیک
by از نزدیک
foreby نزدیک
forbye از نزدیک
forby از نزدیک
forby نزدیک
forbye نزدیک
converged به هم نزدیک شدن
nearer the end نزدیک تر بیابان
closest نزدیک به ناو
acceding نزدیک شدن
beetle eyed نزدیک بین
close نزدیک بهم
converge به هم نزدیک شدن
converging به هم نزدیک شدن
converges به هم نزدیک شدن
closer نزدیک بهم
near-sighted نزدیک بین
near sighted نزدیک بین
neighbor همسایه نزدیک
myopic نزدیک بین
nearsighted نزدیک بین
closes نزدیک به ناو
closer نزدیک به ناو
short-sighted نزدیک بین
closes نزدیک بهم
close نزدیک به ناو
nearsightedness نزدیک بینی
near shore نزدیک به ساحل
closest نزدیک بهم
close range فاصله نزدیک
draw on نزدیک شدن
erelong در اینده نزدیک
caudal نزدیک به انتها
far and near دور و نزدیک
gain on نزدیک شدن به
going on نزدیک شدن
hail fellow صمیمی نزدیک
hand and glove خیلی نزدیک
hand in glove خیلی نزدیک
hare sighted نزدیک بین
his almost night نزدیک شب است
to draw near or nigh نزدیک شدن
draw near نزدیک شدن
close supervision نظارت نزدیک
close range مسافت نزدیک
close price قیمت نزدیک
come by نزدیک شدن
close in نزدیک شدن
cypres تقریبی نزدیک
danger close خطر نزدیک
close coordination هماهنگی نزدیک
close coordination همکاری نزدیک
close controlled همکاری نزدیک
close control کنترل نزدیک
close combat رزم نزدیک
immediate flanks جناحین نزدیک
aggress نزدیک شدن
aftermost نزدیک پاشنه
approachable نزدیک شدنی
close support پشتیبانی نزدیک
myopy نزدیک بینی
near sight نزدیک بینی
infighting نبرد نزدیک
deciding نزدیک به هدف
near sightedness نزدیک بینی
toward نزدیک به مقارن
low نزدیک سبد
paranasal نزدیک بینی
near by دم دست نزدیک
upcoming دراتیه نزدیک
myopia نزدیک بینی
admaxillary نزدیک ارواره
adductor نزدیک کننده
in shore در اب نزدیک کرانه
adducent نزدیک کننده
deepest نزدیک به هدف
deeper نزدیک به هدف
deep نزدیک به هدف
in the near f. دراینده نزدیک
one of these days دراینده نزدیک
inapproachable نزدیک نشدنی
keep back نزدیک نشوید
near point نقطه نزدیک
grazed نزدیک به زمین
near نزدیک به ضربه
approached نزدیک شدن
short-range نزدیک برد
upstream نزدیک به سرچشمه
about در اطراف نزدیک
stand by <idiom> نزدیک بودن
in- نزدیک ساحل
in- نزدیک دم دست
in نزدیک ساحل
Near our office . نزدیک اداره ما
near- نزدیک به ضربه
graze نزدیک به زمین
to gain on نزدیک شدن به
to keep close نزدیک ماندن
in the near future در آینده نزدیک
whitish نزدیک به سفید
nears نزدیک به ضربه
nearing نزدیک به ضربه
nearest نزدیک به ضربه
nearer نزدیک به ضربه
neared نزدیک به ضربه
in نزدیک دم دست
approximates نزدیک کردن
approximated نزدیک کردن
approach نزدیک شدن
to be quite close نزدیک به هم بودن
offing در اینده نزدیک
neighbours نزدیک مجاور
neighbour نزدیک مجاور
approaches نزدیک شدن
approximate نزدیک کردن
accosts نزدیک کشیدن
accosts نزدیک شدن
accosting نزدیک کشیدن
accosting نزدیک شدن
accosted نزدیک کشیدن
accosted نزدیک شدن
accost نزدیک کشیدن
accost نزدیک شدن
neighbors نزدیک مجاور
short range نزدیک برد
parotic نزدیک به گوش
insides نزدیک بمرکز
toward(s) evening نزدیک به عصر
short sighted نزدیک بین
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com