English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English Persian
close aboard نزدیک به قایق دیگر
Other Matches
range alongside نزدیک کردن ناو به ناوی دیگر
washes حرکت غیرمجاز جلوی قایق دیگر
washed حرکت غیرمجاز جلوی قایق دیگر
wash حرکت غیرمجاز جلوی قایق دیگر
fender بالشتک حایل بین طناب و محل مهار یا قایق دیگر
privileged مجاز به ادامه مسیر و گرفتن سرعت درصورت رسیدن قایق دیگر به ان
canopy روکش قایق کروکی قایق سرپوش قایق
canopies روکش قایق کروکی قایق سرپوش قایق
find touch بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
lubber's line علامت روی قطبنمای قایق نشاندهنده قسمت جلو و عقب قایق
backwind حرکت قایق در وضعی که باداثر نامساعد نسبت به بادبان قایق بعدی داشته باشد
inside ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
insides ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
closes نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
close نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closer نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closest نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
inshore نزدیک کرانه نزدیک ساحل
point bland بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
tack سمت حرکت قایق نسبت به باد پیشروی قایق در سمت معین
tacked سمت حرکت قایق نسبت به باد پیشروی قایق در سمت معین
tacks سمت حرکت قایق نسبت به باد پیشروی قایق در سمت معین
tacking سمت حرکت قایق نسبت به باد پیشروی قایق در سمت معین
approach نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approached نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approaches نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
chip قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
chips قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
otherwise <adv.> به ترتیب دیگری [طور دیگر] [جور دیگر]
boat space فضای بار موجود در قایق محوطه بار قایق
mid wicket توپزن نزدیک توپ انداز توپگیر طرفین میله نزدیک توپ انداز
showboat قایق دارای صحنه نمایش نمایش در قایق
conversions وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای
conversion وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای
references نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
reference نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
tunnelling روش بستن یک بسته داده از یک نوع شبکه دربسته دیگر به طوری که روی شبکه دیگر و ناسازگار قابل ارسال باشد
he was otherwise ordered جور دیگر مقدر شده بود سرنوشت چیز دیگر بود
shifted تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
shift تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
shifts تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
approach lane مسیر نزدیک شدن به ساحل خطوط نزدیک شدن به ساحل
metafile 1-فایلی که حاوی فایلهای دیگر باشد. 2-فایلی که داده مربوط به فایلهای دیگر را معرفی کند یا شامل شود
best gold تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
he had no more no to say دیگر سخنی نداشت که بگوید دیگر حرفی نداشت
HTML مجموعهای از کدهای مخصوص که نحوه و نوعی که برای نمایش متن به کار می رود نشان میدهد و امکان ارتباط از طریق کلمات خاص درون متن به بخشهای دیگر متن یا متنهای دیگر میدهد
trans shipment انتقال بکشتی دیگر انتقال بنقلیه دیگر
close aboard نزدیک
close up از نزدیک
close-up از نزدیک
towards نزدیک
approaching نزدیک
forby از نزدیک
forby نزدیک
narrowly از نزدیک
forbye نزدیک
at hand نزدیک
nigh نزدیک
close by نزدیک
forthcoming نزدیک
hard by نزدیک
near upon نزدیک
by از نزدیک
not ahunderd mails flom نزدیک
contiguous نزدیک
accessible نزدیک
on the eve of نزدیک
near at hand نزدیک
forbye از نزدیک
foreby نزدیک
imminent نزدیک
hand to hand نزدیک
hand-to-hand نزدیک
on the verge of نزدیک به
near by نزدیک
adjacent نزدیک
near by نزدیک به
next door to نزدیک
neighbouring نزدیک
caudal نزدیک به دم
upcoming نزدیک
nearer نزدیک
closer نزدیک
in sight نزدیک
neared نزدیک
close نزدیک
near- نزدیک
vicinal نزدیک
near نزدیک
to gain ground upon نزدیک
cephalo نزدیک به سر
closes نزدیک
up against <idiom> نزدیک به
closest نزدیک
up to <idiom> نزدیک به
nears نزدیک
nearest نزدیک
close-ups از نزدیک
beside نزدیک
proximate نزدیک
nearby نزدیک
fast by نزدیک
nearing نزدیک
whitish نزدیک به سفید
to gain on نزدیک شدن به
by نزدیک کنار
odd comeshortly اینده نزدیک
to keep close نزدیک ماندن
on the simmer نزدیک بجوش
nears نزدیک به ضربه
of kin نزدیک همانند
low نزدیک سبد
aftermost نزدیک پاشنه
adducent نزدیک کننده
to come by نزدیک شدن
grazed نزدیک به زمین
foreground نزدیک نما
accosts نزدیک کشیدن
accosts نزدیک شدن
accosting نزدیک کشیدن
accosted نزدیک کشیدن
accosted نزدیک شدن
accost نزدیک کشیدن
accost نزدیک شدن
neighbor همسایه نزدیک
aggress نزدیک شدن
grazes نزدیک به زمین
nearsightedness نزدیک بینی
subcentral نزدیک مرکز
graze نزدیک به زمین
subapical نزدیک راس
to be on the way نزدیک شدن
shortest نزدیک تور
approximates نزدیک کردن
shorter نزدیک تور
approximated نزدیک کردن
approximate نزدیک کردن
odd comeshortly روز نزدیک
short نزدیک تور
hail fellow صمیمی نزدیک
short range نزدیک برد
short-range نزدیک برد
subadult نزدیک سن تکلیف
adductor نزدیک کننده
admaxillary نزدیک ارواره
hand and glove خیلی نزدیک
danger close خطر نزدیک
in نزدیک ساحل
in نزدیک دم دست
almost بطور نزدیک
approachable نزدیک شدنی
Near East خاور نزدیک
upcoming دراتیه نزدیک
draw on نزدیک شدن
draw near نزدیک شدن
short sighted نزدیک بین
myopia نزدیک بینی
in- نزدیک دم دست
in- نزدیک ساحل
parotic نزدیک به گوش
parahepatic نزدیک جگر
stand by <idiom> نزدیک بودن
inside نزدیک بمرکز
paulo postfuture اینده نزدیک
insides نزدیک بمرکز
Near our office . نزدیک اداره ما
far and near دور و نزدیک
erelong در اینده نزدیک
recent memory حافظه نزدیک
paranephric نزدیک گرده
deep نزدیک به هدف
subsaturated نزدیک به اشباع
near نزدیک به ضربه
near- نزدیک به ضربه
going on نزدیک شدن
neared نزدیک به ضربه
nearer نزدیک به ضربه
deciding نزدیک به هدف
nearest نزدیک به ضربه
nearing نزدیک به ضربه
cypres تقریبی نزدیک
gain on نزدیک شدن به
in the near future در آینده نزدیک
deeper نزدیک به هدف
deepest نزدیک به هدف
to draw near or nigh نزدیک شدن
about در اطراف نزدیک
upstream نزدیک به سرچشمه
besides بعلاوه نزدیک
proximal نزدیک مبدا
adjoining نزدیک مجاور
at پهلوی نزدیک
toward نزدیک به مقارن
acceded نزدیک شدن
close in نزدیک شدن
accedes نزدیک شدن
acceding نزدیک شدن
close coordination هماهنگی نزدیک
converge به هم نزدیک شدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com