Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
subadult
نزدیک سن تکلیف
Other Matches
declaration of trust
افهارنامه تکلیف به قبض افهارنامهای که ناقل به منتقل الیه یا مصالح به متصالح میدهد و در ان به او تکلیف میکند که اداره مورد انتقال یا مال الصلح رابه عهده بگیرد و ان را قبض کند
find touch
بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
inside
ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
insides
ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
closest
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closer
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closes
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
close
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
point bland
بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
inshore
نزدیک کرانه نزدیک ساحل
at fault
بی تکلیف
full age
سن تکلیف
abeyant
بی تکلیف
offhanded
بی تکلیف
offhandedly
بی تکلیف
at a loss what to do
لا تکلیف
responsibility
تکلیف
responsibilities
تکلیف
assignment
تکلیف
assignments
تکلیف
abeyant abeyance
بی تکلیف
duty
تکلیف
imposition
تکلیف
tasks
تکلیف
task
تکلیف
task analysis
تحلیل تکلیف
fall into abeyance
بی تکلیف ماندن
unaffected
بی تکلیف صمیمی
Where do you stand ?What am I Supposed to do ?
تکلیف من چیست ؟
referenda
کسب تکلیف
homework
تکلیف خانه
qualification
قید تکلیف
referendum
کسب تکلیف
referendums
کسب تکلیف
at a loss what to do
بلا تکلیف
task oriented
تکلیف گرا
exercize
تمرین تکلیف
tasks
کار تکلیف
he is at a loose end
بی تکلیف است
interrupted task
تکلیف ناتمام
how shall we proceed
تکلیف چیست
impone
تکلیف کردن
task
کار تکلیف
unfinished task
تکلیف ناتمام
approaches
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approached
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approach
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
process
تکلیف به حضور کردن
schoolwork
تکلیف شبانه دانشجو
pendant
بی تکلیف ضمیمه شده
processes
تکلیف به حضور کردن
To ask for instructions (directives).
کسب تکلیف کردن
It was required of me . They imposed it on me .
آنرا به من تکلیف کردند
low level task
تکلیف سطح پایین
pendants
بی تکلیف ضمیمه شده
assignment
تکلیف درسی و مشق شاگرد
assignments
تکلیف درسی و مشق شاگرد
To do (perform) ones duty.
تکلیف خود را انجام دادن
they overtax our strength
بما تکلیف میکنند که زیادنیروی خودرابکاراندازیم
To settle the issue one way or the other.
تکلیف کاری راروشن ( یکسره ) کردن
to put one's affairs in order
[to settle one's business]
تکلیف کار خود را روشن کردن
mid wicket
توپزن نزدیک توپ انداز توپگیر طرفین میله نزدیک توپ انداز
To do something prefunctorily.
برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
to keep somebody on tenterhooks
<idiom>
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
to let somebody dangle
<idiom>
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
to have somebody on the hook
<idiom>
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
to keep somebody in suspense
<idiom>
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
approach lane
مسیر نزدیک شدن به ساحل خطوط نزدیک شدن به ساحل
best gold
تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
estate in remainder
ملک معلق عبارت از ان است که شناسایی قانونی یک ملک منوط و موکول به تعیین تکلیف ملک دیگر باشد
pend
معوق بودن بی تکلیف بودن
foreby
نزدیک
forbye
از نزدیک
forbye
نزدیک
narrowly
از نزدیک
forby
نزدیک
by
از نزدیک
forby
از نزدیک
towards
نزدیک
in sight
نزدیک
neighbouring
نزدیک
beside
نزدیک
hard by
نزدیک
closest
نزدیک
closer
نزدیک
closes
نزدیک
fast by
نزدیک
hand to hand
نزدیک
close aboard
نزدیک
cephalo
نزدیک به سر
caudal
نزدیک به دم
nigh
نزدیک
close by
نزدیک
at hand
نزدیک
approaching
نزدیک
close-up
از نزدیک
contiguous
نزدیک
upcoming
نزدیک
imminent
نزدیک
forthcoming
نزدیک
close
نزدیک
hand-to-hand
نزدیک
close-ups
از نزدیک
close up
از نزدیک
accessible
نزدیک
nearer
نزدیک
near upon
نزدیک
nearest
نزدیک
adjacent
نزدیک
near at hand
نزدیک
neared
نزدیک
vicinal
نزدیک
near
نزدیک
nearby
نزدیک
not ahunderd mails flom
نزدیک
near-
نزدیک
up against
<idiom>
نزدیک به
next door to
نزدیک
up to
<idiom>
نزدیک به
nearing
نزدیک
near by
نزدیک به
proximate
نزدیک
on the verge of
نزدیک به
near by
نزدیک
nears
نزدیک
to gain ground upon
نزدیک
on the eve of
نزدیک
toward(s) evening
نزدیک به عصر
proximal
نزدیک مبدا
recent memory
حافظه نزدیک
short sighted
نزدیک بین
to be on the way
نزدیک شدن
to come by
نزدیک شدن
admaxillary
نزدیک ارواره
aftermost
نزدیک پاشنه
to gain on
نزدیک شدن به
aggress
نزدیک شدن
adductor
نزدیک کننده
subcentral
نزدیک مرکز
subsaturated
نزدیک به اشباع
subapical
نزدیک راس
adducent
نزدیک کننده
to keep close
نزدیک ماندن
low
نزدیک سبد
toward
نزدیک به مقارن
to be quite close
نزدیک به هم بودن
approachable
نزدیک شدنی
upcoming
دراتیه نزدیک
myopia
نزدیک بینی
deeper
نزدیک به هدف
in the near future
در آینده نزدیک
deciding
نزدیک به هدف
stand by
<idiom>
نزدیک بودن
deep
نزدیک به هدف
Near our office .
نزدیک اداره ما
deepest
نزدیک به هدف
paulo postfuture
اینده نزدیک
near sight
نزدیک بینی
hand in glove
خیلی نزدیک
hand and glove
خیلی نزدیک
hail fellow
صمیمی نزدیک
going on
نزدیک شدن
gain on
نزدیک شدن به
near point
نقطه نزدیک
near shore
نزدیک به ساحل
keep back
نزدیک نشوید
far and near
دور و نزدیک
nearer the end
نزدیک تر بیابان
nearsightedness
نزدیک بینی
near by
دم دست نزدیک
hare sighted
نزدیک بین
infighting
نبرد نزدیک
inextremis
نزدیک بمرگ
inapproachable
نزدیک نشدنی
one of these days
دراینده نزدیک
near sightedness
نزدیک بینی
in the near f.
دراینده نزدیک
in shore
در اب نزدیک کرانه
paranasal
نزدیک بینی
immediate flanks
جناحین نزدیک
his almost night
نزدیک شب است
myopy
نزدیک بینی
neighbor
همسایه نزدیک
erelong
در اینده نزدیک
close price
قیمت نزدیک
close in
نزدیک شدن
close coordination
هماهنگی نزدیک
on the simmer
نزدیک بجوش
close coordination
همکاری نزدیک
close controlled
همکاری نزدیک
close control
کنترل نزدیک
close combat
رزم نزدیک
parahepatic
نزدیک جگر
paranephric
نزدیک گرده
caudal
نزدیک به انتها
close range
مسافت نزدیک
close range
فاصله نزدیک
draw on
نزدیک شدن
to draw near or nigh
نزدیک شدن
draw near
نزدیک شدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com