Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
proximal
نزدیک مبدا
Other Matches
find touch
بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
inside
ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
insides
ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
close
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closes
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closest
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closer
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
eras
مبدا
era
مبدا
of
از مبدا
origins
مبدا
provenience
مبدا
refrence
مبدا
origin
مبدا
proveance
مبدا
datum
مبدا
point bland
بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
inshore
نزدیک کرانه نزدیک ساحل
home record
رکورد مبدا
offspring
مبدا منشا
certificate of origin
گواهی مبدا
epoch
مبدا تاریخ
epochs
مبدا تاریخ
time base
مبدا زمانی
source file
فایل مبدا
origins
منشا مبدا
origin
منشا مبدا
port
مامن مبدا مسافرت
polygeny
تعد د مبدا بشر
prime meridian
دایره نیمروز مبدا
cerebellar peduncles
فخذین مبدا نخاع
prime meridian
نصف النهار مبدا
absolute address
محل یک شی در رابطه با مبدا
cerebral peduncles
ساعدین مبدا نخاع
the christian era
مبدا تاریخ میلادی
machine address
محل یک شی در رابط ه با مبدا
it is of doubtful proveance
مبدا ان مشکوک است
polygenetic
دارای چندین مبدا
offset
مبدا نقطه شروع مسابقه
basing point
نقطه مبدا برای قیمت
offsetting
مبدا نقطه شروع مسابقه
approaches
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approached
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approach
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
polar
سیستم معرفی موقعیتها به عنوان زاویه و فاصله از مبدا
messages
انتخاب مسیر مناسب بین مبدا و مقصد پیام در شبکه
message
انتخاب مسیر مناسب بین مبدا و مقصد پیام در شبکه
free docks
نوعی قرارداد که در ان کالا را دربندر مبدا به بندرگاه تحویل می دهند
references
آدرس تبدیل در برنامه که به عنوان مبدا یا پایه برای سایرین است
reference
آدرس تبدیل در برنامه که به عنوان مبدا یا پایه برای سایرین است
switching
بهنگام سازی ثابت اطلاعات بین تغییر مبدا و مقصد در شبکه
mid wicket
توپزن نزدیک توپ انداز توپگیر طرفین میله نزدیک توپ انداز
vector
سیستم رسم کامپیوتری که از طول خط و جهت آن از مبدا برای رسم استفاده میکند
vectors
سیستم رسم کامپیوتری که از طول خط و جهت آن از مبدا برای رسم استفاده میکند
approach lane
مسیر نزدیک شدن به ساحل خطوط نزدیک شدن به ساحل
semicompiled
برنامه تبدیل شده از برنامه کد اصلی که حاوی توابع کتابخانهای و... نیست که در کد مبدا استفاده می شوند
best gold
تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
propagation delay
1-زمان لازم برای فاهر شدن خروجی در دروازه منط قی پس از اعمال ورودی . 2-زمانی که بیت داده روی شبکه از مبدا به مقصد می رود
reference point
نقطه برگشت نقطه نشانی نقطه مبدا دهانه بندر
reference
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
references
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
ABC
پایه کار مبدا کار
close-ups
از نزدیک
foreby
نزدیک
forbye
از نزدیک
forbye
نزدیک
forby
از نزدیک
forby
نزدیک
beside
نزدیک
neighbouring
نزدیک
fast by
نزدیک
closes
نزدیک
close
نزدیک
hard by
نزدیک
upcoming
نزدیک
closer
نزدیک
in sight
نزدیک
close by
نزدیک
close-up
از نزدیک
approaching
نزدیک
at hand
نزدیک
hand to hand
نزدیک
closest
نزدیک
caudal
نزدیک به دم
cephalo
نزدیک به سر
nigh
نزدیک
hand-to-hand
نزدیک
close aboard
نزدیک
contiguous
نزدیک
by
از نزدیک
forthcoming
نزدیک
close up
از نزدیک
imminent
نزدیک
narrowly
از نزدیک
towards
نزدیک
on the verge of
نزدیک به
up to
<idiom>
نزدیک به
near-
نزدیک
vicinal
نزدیک
nearby
نزدیک
near by
نزدیک
neared
نزدیک
up against
<idiom>
نزدیک به
near by
نزدیک به
on the eve of
نزدیک
accessible
نزدیک
not ahunderd mails flom
نزدیک
next door to
نزدیک
proximate
نزدیک
near upon
نزدیک
near
نزدیک
to gain ground upon
نزدیک
near at hand
نزدیک
nearer
نزدیک
nearing
نزدیک
nears
نزدیک
nearest
نزدیک
adjacent
نزدیک
deeper
نزدیک به هدف
short sighted
نزدیک بین
recent memory
حافظه نزدیک
deep
نزدیک به هدف
to be quite close
نزدیک به هم بودن
deepest
نزدیک به هدف
adducent
نزدیک کننده
adductor
نزدیک کننده
admaxillary
نزدیک ارواره
aftermost
نزدیک پاشنه
aggress
نزدیک شدن
subadult
نزدیک سن تکلیف
subapical
نزدیک راس
subcentral
نزدیک مرکز
stand by
<idiom>
نزدیک بودن
Near our office .
نزدیک اداره ما
in the near future
در آینده نزدیک
low
نزدیک سبد
to keep close
نزدیک ماندن
upcoming
دراتیه نزدیک
deciding
نزدیک به هدف
to gain on
نزدیک شدن به
approachable
نزدیک شدنی
in shore
در اب نزدیک کرانه
toward
نزدیک به مقارن
myopia
نزدیک بینی
to come by
نزدیک شدن
to be on the way
نزدیک شدن
subsaturated
نزدیک به اشباع
paulo postfuture
اینده نزدیک
infighting
نبرد نزدیک
gain on
نزدیک شدن به
near sight
نزدیک بینی
near sightedness
نزدیک بینی
paranasal
نزدیک بینی
far and near
دور و نزدیک
erelong
در اینده نزدیک
draw on
نزدیک شدن
to draw near or nigh
نزدیک شدن
near by
دم دست نزدیک
draw near
نزدیک شدن
danger close
خطر نزدیک
myopy
نزدیک بینی
going on
نزدیک شدن
inextremis
نزدیک بمرگ
inapproachable
نزدیک نشدنی
one of these days
دراینده نزدیک
in the near f.
دراینده نزدیک
keep back
نزدیک نشوید
immediate flanks
جناحین نزدیک
his almost night
نزدیک شب است
hare sighted
نزدیک بین
hand in glove
خیلی نزدیک
hand and glove
خیلی نزدیک
hail fellow
صمیمی نزدیک
cypres
تقریبی نزدیک
come by
نزدیک شدن
close combat
رزم نزدیک
nearer the end
نزدیک تر بیابان
nearsightedness
نزدیک بینی
neighbor
همسایه نزدیک
odd comeshortly
روز نزدیک
odd comeshortly
اینده نزدیک
caudal
نزدیک به انتها
of kin
نزدیک همانند
on the simmer
نزدیک بجوش
parahepatic
نزدیک جگر
paranephric
نزدیک گرده
close control
کنترل نزدیک
close controlled
همکاری نزدیک
close support
پشتیبانی نزدیک
close supervision
نظارت نزدیک
close range
فاصله نزدیک
close range
مسافت نزدیک
close price
قیمت نزدیک
close in
نزدیک شدن
close coordination
هماهنگی نزدیک
near point
نقطه نزدیک
near shore
نزدیک به ساحل
close coordination
همکاری نزدیک
toward(s) evening
نزدیک به عصر
parotic
نزدیک به گوش
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com