English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
inshore نزدیک کرانه نزدیک ساحل
Other Matches
approach lane مسیر نزدیک شدن به ساحل خطوط نزدیک شدن به ساحل
in shore در اب نزدیک کرانه
land swell خیزاب یا غلت اب نزدیک کرانه
lagune جای کم گود در دریا نزدیک به کرانه
in نزدیک ساحل
in- نزدیک ساحل
near shore نزدیک به ساحل
near bank ساحل نزدیک رودخانه
inside موج نزدیک ساحل
insides موج نزدیک ساحل
shore break موجهاییکه نزدیک ساحل می شکنند
coast in point نقطه نزدیک شدن کشتی به ساحل
point break موجهاییکه با زاویه به ساحل نزدیک می شوند
approach line خط نزدیک شدن به ساحل خط تقرب به دشمن خط مسیرفرود
find touch بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
inside ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
insides ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
closes نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closer نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closest نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
close نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
point bland بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
approach نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approached نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approaches نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
shore کرانه ساحل
shores کرانه ساحل
mid wicket توپزن نزدیک توپ انداز توپگیر طرفین میله نزدیک توپ انداز
best gold تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
near- نزدیک
towards نزدیک
narrowly از نزدیک
imminent نزدیک
near نزدیک
nears نزدیک
neared نزدیک
forby از نزدیک
not ahunderd mails flom نزدیک
nearing نزدیک
on the eve of نزدیک
on the verge of نزدیک به
neighbouring نزدیک
nearer نزدیک
next door to نزدیک
approaching نزدیک
close نزدیک
closer نزدیک
closes نزدیک
closest نزدیک
up against <idiom> نزدیک به
to gain ground upon نزدیک
vicinal نزدیک
nearby نزدیک
upcoming نزدیک
forthcoming نزدیک
at hand نزدیک
close-ups از نزدیک
close aboard نزدیک
cephalo نزدیک به سر
caudal نزدیک به دم
close up از نزدیک
by از نزدیک
contiguous نزدیک
proximate نزدیک
hand to hand نزدیک
hand-to-hand نزدیک
beside نزدیک
nigh نزدیک
close-up از نزدیک
close by نزدیک
up to <idiom> نزدیک به
in sight نزدیک
forbye از نزدیک
foreby نزدیک
near by نزدیک
near upon نزدیک
near by نزدیک به
near at hand نزدیک
adjacent نزدیک
hard by نزدیک
accessible نزدیک
fast by نزدیک
forbye نزدیک
forby نزدیک
nearest نزدیک
stand by <idiom> نزدیک بودن
keep back نزدیک نشوید
converging به هم نزدیک شدن
converges به هم نزدیک شدن
acceding نزدیک شدن
converged به هم نزدیک شدن
converge به هم نزدیک شدن
deciding نزدیک به هدف
subadult نزدیک سن تکلیف
neighbour نزدیک مجاور
admaxillary نزدیک ارواره
aftermost نزدیک پاشنه
aggress نزدیک شدن
subsaturated نزدیک به اشباع
nearsighted نزدیک بین
neighbours نزدیک مجاور
subcentral نزدیک مرکز
approachable نزدیک شدنی
adductor نزدیک کننده
acceded نزدیک شدن
accost نزدیک کشیدن
proximal نزدیک مبدا
to be on the way نزدیک شدن
accosted نزدیک شدن
foreground نزدیک نما
accosted نزدیک کشیدن
accosting نزدیک شدن
by نزدیک کنار
nears نزدیک به ضربه
accost نزدیک شدن
accedes نزدیک شدن
accede نزدیک شدن
short sighted نزدیک بین
near point نقطه نزدیک
infighting نبرد نزدیک
abutted نزدیک بودن
abuts نزدیک بودن
abut نزدیک بودن
inapproachable نزدیک نشدنی
recent memory حافظه نزدیک
accosting نزدیک کشیدن
closes نزدیک بهم
close in نزدیک شدن
closes نزدیک به ناو
approach نزدیک شدن
near sightedness نزدیک بینی
Near our office . نزدیک اداره ما
toward(s) evening نزدیک به عصر
closer نزدیک بهم
paranasal نزدیک بینی
offing در اینده نزدیک
to keep close نزدیک ماندن
to gain on نزدیک شدن به
to come by نزدیک شدن
myopia نزدیک بینی
closest نزدیک بهم
closest نزدیک به ناو
myopy نزدیک بینی
near sight نزدیک بینی
closer نزدیک به ناو
deeper نزدیک به هدف
short-sighted نزدیک بین
upcoming دراتیه نزدیک
near-sighted نزدیک بین
near sighted نزدیک بین
myopic نزدیک بین
beetle eyed نزدیک بین
deepest نزدیک به هدف
deep نزدیک به هدف
approaches نزدیک شدن
approached نزدیک شدن
close نزدیک بهم
low نزدیک سبد
close نزدیک به ناو
near by دم دست نزدیک
toward نزدیک به مقارن
in the near future در آینده نزدیک
adducent نزدیک کننده
short-range نزدیک برد
parotic نزدیک به گوش
on the simmer نزدیک بجوش
at پهلوی نزدیک
gain on نزدیک شدن به
of kin نزدیک همانند
odd comeshortly اینده نزدیک
shortest نزدیک تور
shorter نزدیک تور
short نزدیک تور
odd comeshortly روز نزدیک
going on نزدیک شدن
adjoining نزدیک مجاور
close price قیمت نزدیک
paranephric نزدیک گرده
close range مسافت نزدیک
close range فاصله نزدیک
close supervision نظارت نزدیک
close support پشتیبانی نزدیک
parahepatic نزدیک جگر
besides بعلاوه نزدیک
grazes نزدیک به زمین
grazed نزدیک به زمین
come by نزدیک شدن
erelong در اینده نزدیک
draw on نزدیک شدن
neared نزدیک به ضربه
cypres تقریبی نزدیک
to draw near or nigh نزدیک شدن
draw near نزدیک شدن
near- نزدیک به ضربه
danger close خطر نزدیک
nearer the end نزدیک تر بیابان
nearer نزدیک به ضربه
far and near دور و نزدیک
whitish نزدیک به سفید
nearsightedness نزدیک بینی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com