English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 179 (9 milliseconds)
English Persian
partly نسبتا دریک جزء
Other Matches
comparatively نسبتا
sort of نسبتا
wettish نسبتا تر
semiarid نسبتا کم اب
relatively نسبتا"
rather نسبتا
biggish نسبتا بزرگ
poorish نسبتا فقیر
strongish نسبتا قوی
oldish نسبتا پیر
nowhere near نسبتا دور
lightish نسبتا روشن
lightish نسبتا سبک
hypothermal نسبتا گرم
youngish نسبتا جوان
modest معتدل نسبتا کم
thickly نسبتا ضخیم
coolish نسبتا خنک
goodish نسبتا خوب
darkish نسبتا تاریک
largish نسبتا بزرگ
smallish نسبتا کوچک
considerably نسبتا"زیاد
poorish نسبتا ضعیف
andante نسبتا اهسته
yellowy نسبتا زرد
widish نسبتا وسیع
thinnish نسبتا لاغر
tallish نسبتا بلند
thickish نسبتا ضخیم
subaquatic نسبتا ابزی ا
andante نسبتا ملایم
prettyish نسبتا زیبا
slowish نسبتا کند
stiffish نسبتا سخت
somedeal اندکی نسبتا
fair نسبتا خوب متوسط
enough باندازهء کافی نسبتا
heavy-set چهارشانه و نسبتا چاق
fairs نسبتا خوب متوسط
fairest نسبتا خوب متوسط
fairer نسبتا خوب متوسط
sweetish چیز نسبتا شیرین
flattish نسبتا خنک یابیمزه
large scale نسبتا زیاد بمعیار وسیع
good معتبر موجه نسبتا" زیاد
deprossion منطقهای با فشار بارومتری نسبتا کم
large-scale نسبتا زیاد بمعیار وسیع
gambusia ماهی ابنوس قسمتهای نسبتا گرمسیر
gallinipper حشره گزنده نسبتا بزرگ سرخک
orthocephalic دارای سر نسبتا کوتاه وصورت پهن
clothesline ضربه نسبتا"مستقیم نزدیک زمین
wind shadow منطقه اب نسبتا راکد در سمت پناهگاه قایق از باد
acerbic <adj.> انتقاد هوشندانه و در عین حال نسبتا ظالمانه از کسی یا چیزی
anthracite زغال سنگ نسبتا خالص که حاوی تاحدود 59% کربن میباشد
in an instant دریک ان
derricks دریک
derrick دریک
in an instant دریک لحظه
on one occasion دریک موقع
sedentary مقیم دریک جا
on a par دریک تراز
standing derrick دریک ثابت
en bloc دریک بلوک
swinging derrick دریک گردان
ectoplasm طبقه خارجی سیتوپلاسم که بدون دانه و نسبتا سفت است برون مایه
run in the family/blood <idiom> دریک سطح بودن
beside دریک طرف بعلاوه
somewheres یک جایی دریک محلی
somewhere یک جایی دریک محلی
out of step <idiom> دریک گام نبودن
pitcherful انچه دریک سبوجابگیرد
rub elbows/shoulders <idiom> دریک سطح بودن
aline دریک رشته قراردادن
pent up دریک جا نگاه داشته شده
text book کتاب اصلی دریک موضوع
colocate دریک مکان قرار دادن
collinear دریک خط مستقیم واقع شونده
aligned دریک ردیف قرار گرفتن
fascia plate تابلوی مقابل دریک وسیله
ledger bait که دریک جا روی نگاه دارند
chorus girl زن جوانی که دریک دسته کرمیخواند
polynya منطقه اب ازاد دریک دریای یخ
in a crack دریک چشم بهم زدن
polynia منطقه اب ازاد دریک دریای یخ
batches مقدار نان دریک پخت
batch مقدار نان دریک پخت
chorus girls زن جوانی که دریک دسته کرمیخواند
coincident واقع شونده دریک وقت
align دریک ردیف قرار گرفتن
textbooks کتاب اصلی دریک موضوع
coincide دریک زمان اتفاق افتادن
aligning دریک ردیف قرار گرفتن
easy does it <idiom> دریک چشم بهم زدن
coincided دریک زمان اتفاق افتادن
coincides دریک زمان اتفاق افتادن
textbook کتاب اصلی دریک موضوع
coinciding دریک زمان اتفاق افتادن
capful انچه دریک کلاه جابگیرد
cartful انچه دریک گاری جا بگیرد
aligns دریک ردیف قرار گرفتن
have one's ass in a sling <idiom> دریک وضع نا مساعد بودن
gigahertz فرکانس یک بیلیون دفعه دریک ثانیه
gyle مقدارابجوی که دریک وهله ساخته میشود
hinge joint مفصلی که دریک سطح حرکت کند
pointsman عبور و مرور که دریک نقطه ایستاده
concurrent دریک وقت واقع شونده موافق
docking ارتباط مکانیکی دو فضاپیما دریک مدار
palmful انقدرکه دریک کف دست جای گیرد
play footsie <idiom> باهمکارخود لاس زدن مخصوصا دریک جو سیاسی
bicipital تقسیم شونده بدو قسمت دریک انتها
broadside توپهایی که دریک سوی کشتی اراسته شده
broadsides توپهایی که دریک سوی کشتی اراسته شده
hauled همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
haul همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
coextensive باهم دریک زمان ویک مکان بسط یافته
ice time مجموع مدت بازی بازیگر دریک مسابقه یا در یک فصل
hauling همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
block stowage loading بارگیری وسایل هم مقصد دریک قسمت از وسیله ترابری
hauls همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
retrospective search جستجوی متن ها دریک موضوع مشخص ازیک داده
catalysis اثر مجاورت جسمی دریک فعل وانفعال شیمیایی
role indicator نشانهای برای بیان ورودی شاخص دریک موضوع مشخص
run around تنظیم متن در اطراف یک شکل دریک صفحه چاپ شده
side tone انعکاس صوت دریک مداربعلت مجاورت با مدار صوتی دیگر
farrows همه بچه خوک هایی که دریک وهله زاییده می شوند
farrowing همه بچه خوک هایی که دریک وهله زاییده می شوند
farrowed همه بچه خوک هایی که دریک وهله زاییده می شوند
farrow همه بچه خوک هایی که دریک وهله زاییده می شوند
happy family دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
rotate جابجایی داده دریک محل ذخیره سازی به صورت حلقوی
coriolis acceleration شتاب یک ذره که دریک دستگاه مختصات شتابدار درحرکت است
ledger blade تیغه پارچه بری که دریک جاایستاده و پره گردنده دارد
rotated جابجایی داده دریک محل ذخیره سازی به صورت حلقوی
rotates جابجایی داده دریک محل ذخیره سازی به صورت حلقوی
diachrony تغییراتی که در ادوار مختلف تاریخ دریک زبان یک ملت پدید می اید
holding pattern کنترل هواپیما برای پرواز دریک مسیر پیش بینی شده
turning points نقطهای دریک دور تجاری که در ان جهت فعالیتهای اقتصادی عوض میشود
turning point نقطهای دریک دور تجاری که در ان جهت فعالیتهای اقتصادی عوض میشود
chrome dyes کرم یا گروهی از رنگینه های شیمیایی که به همراه دی کرومات پتاسیم در رنگرزی پشم به کار رفته و رنگ نسبتا پایداری بوجود می آورند
p channel mos تکنولوژی نیمه هادی اکسیدفلزی نسبتا" قدیمی برای دستگاههایی که با تکنولوژی LSI ساخته شده اند
best angle of climb airspeed سرعتی در هواپیما که بیشترین افزایش ارتفاع دریک نقطه معین را سبب میشود
routing لیست انتخابهای مط لوب دریک مسیر برای پیام ذخیره شده در router
bankers automated clearance system سیستم انتقال پول بین بانکها با استفاده از اتصالات کامپیوتری دریک شبکه امن
D SUB connector ویدیو اتصالی که در صفحه تصویرهای PC برای ارسال سیگنالهای ویدویی دریک کابل به کار می رود
else rule قانون منط ق برنامه دریک دستور -IF Then برای اعمال IF دیگر اگر شرط -IF Then برقرار نبود
helo پیام عمومی شروع کار که دریک سیستم اشتراک زمان توسط ترمینالها بکار می رود
electronic journal فایل خلاصه شرح وقایع دریک ترتیب زمانی فعالیتهای پردازشی انجام شده توسط کامپیوتر
adjudicates تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح
adjudicate تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح
adjudicated تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح
adjudicating تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح
virtual بخشی از RAM دریک برنامه کنترل کوتاه به صورتی که گویی یک سیستم ذخیره سازی دیسک سریع است
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
cross tell پخش اخبار به طور عرضی توزیع اخبار دریک سطح فرماندهی
catalogue لیستی از فایل ها که دریک فایل مغناطیسی ذخیره شده اند
cataloging لیستی از فایل ها که دریک فایل مغناطیسی ذخیره شده اند
cataloguing لیستی از فایل ها که دریک فایل مغناطیسی ذخیره شده اند
cataloged لیستی از فایل ها که دریک فایل مغناطیسی ذخیره شده اند
catalogues لیستی از فایل ها که دریک فایل مغناطیسی ذخیره شده اند
catalogued لیستی از فایل ها که دریک فایل مغناطیسی ذخیره شده اند
catalogs لیستی از فایل ها که دریک فایل مغناطیسی ذخیره شده اند
jijim [cicim] جاجیم [دست بافته های نسبتا زبر که به شاه سون نیز شناخته شده و بصورت راه راه و پود نما بافته می شود.]
encapsulation دریک شبکه سیستم ارسال فریم داده به یک فرمت همراه به فریمی با فرمت دیگر
thrashing وضعیتی دریک سیستم عملکرد چند برنامهای که کامپیوتر باید بجای اجرای برنامه ها وقت بیشتری را صرف صفحه بندی کند
polynia منطقه یا جزیرهای از اب دریک منطقه وسیع یخ زده
holdees پرسنل یا خودروها یا هواپیمایا کشتی که به طور موقت دریک پادگان توقف کرده ومنتظر دستور یا وسایل حرکت به سمت محل ماموریت باشد
filikli [نوعی فرش با پرز بلند و نسبتا زبر و خشن و بیشتر از جنس پشم بز که در مناطق عشایری ترکیه و آذربایجان شوروی بافته شده، گره ها بدور نخ تار زده شده و کل فرش پس از اتمام بافت رنگرزی می شود.]
cell دریک صفحه گسترده کدی که موقعیت یک خانه را با سط ر و ستون مشخص میکند. معمولاگ سط رها شماره گذاری شده اند و ستون ها بر حسب حروف الفبا هستند
cells دریک صفحه گسترده کدی که موقعیت یک خانه را با سط ر و ستون مشخص میکند. معمولاگ سط رها شماره گذاری شده اند و ستون ها بر حسب حروف الفبا هستند
ond shot بیک حمله دریک حمله
enhance دریک IBM PC صفحه کلید یا ردیفی از کلیدها در بالای صفحه کلید به همراه مجموعه کلیدهای عدد جداگانه در سمت راست
enhancing دریک IBM PC صفحه کلید یا ردیفی از کلیدها در بالای صفحه کلید به همراه مجموعه کلیدهای عدد جداگانه در سمت راست
enhanced دریک IBM PC صفحه کلید یا ردیفی از کلیدها در بالای صفحه کلید به همراه مجموعه کلیدهای عدد جداگانه در سمت راست
enhances دریک IBM PC صفحه کلید یا ردیفی از کلیدها در بالای صفحه کلید به همراه مجموعه کلیدهای عدد جداگانه در سمت راست
range section قسمت مسئول مسافت یاب یاکار با دستگاه مسافت یاب دریک اتشبار
expanded memory system دریک IBM PC استانداردی که حافظه اضافی که بیشتر از حد کیلو بایت است از حافظه معمولی را معرفی میکند. این حافظه فقط توسط برنامههای مخصوص نوشته شده قابل اجراست و نیز مراجعه شود به LIM
geometrical percentage درصد هندسی که عبارتست ازخارج قسمت سطح مقطع فولاد به سطح مقطع بتن دریک قطعه بتن مسلح ضرب درصد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com