English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
I have no claim to this house. نسبت به این خانه ادعایی ندارم
Other Matches
i have no knowledge of it هیچ اگاهی از ان ندارم اطلاعی از ان ندارم
it has escaped my remembrance در یاد ندارم بخاطر ندارم
pretentiousness ادعایی زیاد
disclaims منکر ادعایی شدن
back down از ادعایی صرفنظر کردن
disclaiming منکر ادعایی شدن
disclaim منکر ادعایی شدن
disclaimed منکر ادعایی شدن
leverage نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
lift fan توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
ohm's law جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
liftjet توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
attributable قابل نسبت دادن نسبت دادنی
prorata برحسب نسبت معین بهمان نسبت
lady help زنی که بابانوی خانه هم صحبت است واورادرکارهای خانه یاری میکن
pigenhole کاغذ دان جعبه مخصوص نامه ها خانه خانه کردن
knife boy خانه شاگردی که کارش پاک کردن کاردهای سفره است خانه شاگرد
it is but a step to my house تا خانه ما گامی بیش نیست یک قدم است تا خانه ما
mansion house خانه بزرگ خانه رسمی شهردار لندن
nationallism مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
houndstooth check طرح خانه خانه مورب پارچه
homebody ادم خانه نشین یا علاقمند به خانه
toft عرصه خانه ومتعلقات ان خانه رعیتی
hound's tooth check طرح خانه خانه مورب پارچه
our neighbour door کسیکه خانه اش پهلوی خانه ماست
honeycomb ارایش شش گوش خانه خانه کردن
tricotine پارچه زبر لباسی خانه خانه
honeycombs ارایش شش گوش خانه خانه کردن
Honey comb design طرح خانه زنبوری [یا بندی لوزی که بطور تکراری کل متن فرش را در بر گرفته و داخل خانه ها با اشکال و گل های مختلف تزپین شده است.]
bagnio فاحشه خانه جنده خانه
cellular لانه زنبوری خانه خانه
garde manger سرد خانه اشپز خانه
weigh house قپاندار خانه ترازودار خانه
i have nothing ندارم
I don't have a spoon. من قاشق ندارم.
I don't have a fork. من چنگال ندارم.
I don't have a knife. من چاقو ندارم.
Are there any messages for me? من پیغامی ندارم؟
Are there any letters for me? من نامه ای ندارم؟
I am dead broke . I am penniless. یک غاز هم ندارم
i have no objection to that به ان اعتراضی ندارم
i dont meant it مقصودی ندارم
i am not in حالش را ندارم
i am not a with him با او اشنایی ندارم
i cannot bear him حوصله او را ندارم
i have no work today امروز کاری ندارم
i reck not of danger من باکی از خطر ندارم
I don't like this. من این را دوست ندارم.
i do not have the courage جرات انرا ندارم
i do not feel like working کار کردن ندارم
i am reluctant to go میل ندارم بروم
I have nothing against you . با شما مخالفتی ندارم
I have nothing to do with him . با اوسر وکاری ندارم
I have nothing to do with politics. کاری به سیاست ندارم
I cant do any crystal – gazing . علم غیب که ندارم
I am not in the mood. حال وحوصله ندارم
I have no place (nowhere) to go. جایی ندارم بروم
i am out of p with it دیگرحوصله انرا ندارم
I am sore at her. Iam bitter about her. ازاودل خوشی ندارم
No offence! قصد اهانت ندارم!
My pain has gone. دیگر درد ندارم.
I'm fine with it. <idiom> من باهاش مشکلی ندارم.
I'm not worth it. من ارزش اونو ندارم.
I'm up to my ears <idiom> فرصت سر خاراندن ندارم
I have no small change. من پول خرد ندارم.
No harm meant! قصد اهانت ندارم!
cell جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص
cells جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص
i do not know your house خانه شما را بلد نیستم نمیدانم خانه شما کجاست
I cant take (stand) it any longer. بیش از این تاب ندارم
I have nothing more to say . دیگر عرضی نیست ( ندارم )
I don't have it in my power to help you. من توانایی کمک به شما را ندارم.
I dont wish ( want ) to malign anyone . میل ندارم بد کسی را بگویم
I am tied up ( engaged ) on Saturday . شنبه گرفتارم ( وقت ندارم )
I have lost my interest in football . دیگر به فوتبال علاقه ای ندارم
i cannot a to buy that استطاعت خرید انرا ندارم
I am minding my own business. کاری بکار کسی ندارم
I have no doubt that you wI'll succeed. تردیدی ندارم که موفق می شوید
I havent heard of her for a long time. مدتها است از او خبری ندارم
i have nothing else هیچ چیز دیگر ندارم
I have nothing to declare. کالای گمرکی همراه ندارم.
i have no other place to go جای دیگری ندارم که بروم
I dislike dull colors . رنگهای مات را دوست ندارم
That is fine by me if you agree. اگر موافقی من هم حرفی ندارم
i have no money about me با خود هیچ پولی ندارم
She is not concerned with all that . با این کارها کاری ندارم
To regain consciousness. to come to. امروز حال وحوصله کارکردن ندارم
You must be joking (kidding). شوخی می کنی ( منکه باور ندارم )
It is of no interest to me at all. من به این موضوع اصلا"علاقه ای ندارم
ido not feel my legs نیروی ایستادن یا راه رفتن ندارم
I have nothing to declare. چیزی برای گمرک دادن ندارم.
I'll get there when I get there. <proverb> حالا امروز نه فردا [عجله ای ندارم]
I dont have an earthly chance. کمترین شانس راروی زمین ندارم
I am [will be] busy this afternoon . امروز بعد از ظهر وقت ندارم.
I am not concerned with whether or not it was tru the mI'll . با راست ودروغ بودن آن کاری ندارم
I am not in the right frame of mind. I cannot concerntrate. فکرم حاضرنیست ( تمرکز فکر ندارم )
formula الگویی در برنامه صفحه گسترده برای یافتن یک مقدار در خانهای از داده در سایر خانه ها با استفاده از همان فرمول در سایر خانه ها با مترجم فرمول
formulae الگویی در برنامه صفحه گسترده برای یافتن یک مقدار در خانهای از داده در سایر خانه ها با استفاده از همان فرمول در سایر خانه ها با مترجم فرمول
formulas الگویی در برنامه صفحه گسترده برای یافتن یک مقدار در خانهای از داده در سایر خانه ها با استفاده از همان فرمول در سایر خانه ها با مترجم فرمول
i have no idea of that هیچ اگاهی از ان ندارم نمیتوانم تصور کنم چه چیزاست
I don't socialize much these days. این روزها من با مردم خیلی رفت و آمد ندارم.
I dont mean to intrude . قصد مزا حمت ندارم ( ملاقات یا ورود نا بهنگام )
Let him go jump in the lake . He can go and drown himself . بگذار هر غلطی می خواهد بکند ( از تهدیدش ترسی ندارم )
how much does a vacation cost? [American E] [when amount is indeterminate] <idiom> من هم جوابی ندارم. [وقتی کسی پرسشی دارد] [اصطلاح مجازی]
How long is a piece of string? [Britisch E] [Australian E] [when length amount or duration is indeterminate] <idiom> من هم جوابی ندارم. [وقتی کسی پرسشی دارد] [اصطلاح مجازی]
honey comb خانه خانه کردن
ranged یک خانه یا تعدادی خانه
ranges یک خانه یا تعدادی خانه
range یک خانه یا تعدادی خانه
It is too expensive for me to buy ( purchase ). برای من خیلی قیمتش گران است ( پول خرید آنرا ندارم )
the house is in my possession خانه در تصرف من است خانه در دست من است
state lamb در رهگیری هوایی یعنی سوخت کافی ندارم که رهگیری انجام دهم و برگردم
i take no interest in that هیچ بدان دلبستگی ندارم هیچ از ان خوشم نمیاید
Lets play that again . قبول ندارم. [قبول نیست دربازی وغیره ]
I am running out of money . پول من تمام شد. [من دیگر پول ندارم.]
I dont have one toman let alone a thousand tomans . هزار تومان که هیچه یک تومان هم ندارم
I simply cant concentrate. حواس ندارم ( حواس برایم نمانده )
quotients نسبت
in the ratio of به نسبت
in respect of نسبت به
in respect of به نسبت
respect نسبت
in relation to نسبت به
in regard to نسبت به
respects نسبت
quotient نسبت
proportions نسبت
t ratio نسبت تی
in regard of نسبت به
in proprotion to نسبت به
ratio نسبت
kinship نسبت
ratios نسبت
in connexion with نسبت به
format نسبت
relational نسبت
formats نسبت
rapport نسبت
towards نسبت به
proportion نسبت
uncross نسبت
with respect to نسبت به
rates نسبت
as compared to نسبت به
than نسبت به
to تا نسبت به
apropos of نسبت به
bearing نسبت
In the ration lf one to ten . به نسبت یک به ده
cognation نسبت
the rat of to نسبت دو به سه
proportional به نسبت
In what proportion ? به چه نسبت ؟
rate نسبت
relation نسبت
inverse ratio نسبت معکوس
aspect ratio نسبت صفحه
baud rate نسبت باود
abundance نسبت فراوانی
aspect ratio نسبت تصویر
aspect ratio نسبت دید
assion نسبت دادن
visibility نسبت دید
bear on نسبت داشتن
inverse ratio or proportion نسبت معکوس
ionic ratio نسبت یونی
bypass ratio نسبت کنارگذاری
lay to نسبت دادن به
impute نسبت دادن
affine نسبت سلبی
advalorem به نسبت قیمت
activity ratio نسبت فعالیت
oxygen ration نسبت اکسیژن
acidity coefficient نسبت اکسیژن
abundance ratio نسبت فراوانی
imputed نسبت دادن
ascribable نسبت دادنی
into نسبت به مقارن
affine نسبت ازدواجی
liquidity ratio نسبت نقدینگی
magnetogyric ratio نسبت ژیرومغناطیس
imputing نسبت دادن
imputes نسبت دادن
absorption ratio نسبت جذب
cash ratio نسبت نقدینگی
feedback ratio نسبت پس خوراند
fineness ratio نسبت فرافت
glide ratio نسبت سریدن
gyromagnetic ratio نسبت ژیرومغناطیسی
he is faithful to me نسبت به من باوفاست
hit ratio نسبت اصابت
image ratio نسبت تصویر
impedance ratio نسبت امپدانس
imputable نسبت دادنی
imputation نسبت دادن
impluse ratio نسبت ضربه
attributing نسبت دادن
attributes نسبت دادن
feedback ratio نسبت فیدبک
factor proportion نسبت عوامل
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com