Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (39 milliseconds)
English
Persian
To show disrespect ( be respectful) to someone.
نسبت به هرکسی بی احترامی کردن
Other Matches
flouts
بی احترامی کردن
flout
بی احترامی کردن
flouted
بی احترامی کردن
insult
بی احترامی کردن به
dishoner
بی احترامی کردن به
insulted
بی احترامی کردن به
slap in the face
<idiom>
بی احترامی کردن
flouting
بی احترامی کردن
wrong
بی احترامی کردن به
wronging
بی احترامی کردن به
wrongs
بی احترامی کردن به
dishonor
نکول بی احترامی کردن به
blasphemed
به مقدسات بی احترامی کردن
blasphemes
به مقدسات بی احترامی کردن
dishonoring
نکول بی احترامی کردن به
blaspheming
به مقدسات بی احترامی کردن
blaspheme
به مقدسات بی احترامی کردن
dishonours
نکول بی احترامی کردن به
dishonouring
نکول بی احترامی کردن به
dishonoured
نکول بی احترامی کردن به
dishonour
نکول بی احترامی کردن به
dishonors
نکول بی احترامی کردن به
dishonored
نکول بی احترامی کردن به
to tread on somebody's foot
<idiom>
بی احترامی کردن به کسی
sass
بابی احترامی صحبت کردن با گستاخانه سخن گفتن با بیشرمانه گفتگو کردن
flout
استهزاء کردن اهانت یا بی احترامی کردن مسخره
flouting
استهزاء کردن اهانت یا بی احترامی کردن مسخره
flouts
استهزاء کردن اهانت یا بی احترامی کردن مسخره
flouted
استهزاء کردن اهانت یا بی احترامی کردن مسخره
to be rude to any one
به کسی بی احترامی کردن کسیرا ناسزا گفتن
everybody
هرکسی
every
هرکه هرکسی
not do that
هرکسی جزشماباشداینکاررانخواهدکرد
whoever
هر انکس هرکسی که
not do that
هرکسی دیگرباشداینکار رانمیکند
This isn't everybody's job.
این کار هرکسی نیست.
every dog has his d.
هرکسی چندروزه نوبت اوست
every dog has his day
<idiom>
<none>
هرکسی پنج روزه نوبت اوست
beat someone to the punch (draw)
<idiom>
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
get what's coming to one
<idiom>
هرکسی نوع رفتار را خودش رقم میزند
early bird catches the worm
<idiom>
هرکسی زودتر بیداربشود بیشتر بدست میآورد
leverage
نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
ohm's law
جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
lift fan
توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
liftjet
توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
prorata
برحسب نسبت معین بهمان نسبت
attributable
قابل نسبت دادن نسبت دادنی
dishoner
بی احترامی
reverential
احترامی
snash
بی احترامی
disparagement
بی احترامی
disrespect
بی احترامی
insolence
بی احترامی جسارت
disrepute
رسوایی بی احترامی
to be incensed at the insuit
از بی احترامی براشفتن
nationallism
مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
abusing
بدرفتاری کردن نسبت به
prorate
به نسبت تقسیم کردن
abuse
بدرفتاری کردن نسبت به
abused
بدرفتاری کردن نسبت به
trespass against
خطا کردن نسبت به
abuses
بدرفتاری کردن نسبت به
attributing
نسبت دادن حمل کردن
discriminate against someone
نسبت به کسی تبعیض کردن
give
نسبت دادن به بیان کردن
attributes
نسبت دادن حمل کردن
disclaim
ترک دعوا کردن نسبت به
to plead against a decision
نسبت به تصمیمی اعتراض کردن
asperse
هتک شرف کردن نسبت به
disclaiming
ترک دعوا کردن نسبت به
gives
نسبت دادن به بیان کردن
disclaims
ترک دعوا کردن نسبت به
giving
نسبت دادن به بیان کردن
attribute
نسبت دادن حمل کردن
disclaimed
ترک دعوا کردن نسبت به
lay an information against some one
نسبت به کسی اعلام جرم کردن
inverts
قلب عبارت معکوس کردن نسبت
invert
قلب عبارت معکوس کردن نسبت
inverting
قلب عبارت معکوس کردن نسبت
to orient compound
نسبت اجزای ترکیبی را بایکدیگر تعیین کردن
apportionment
افراز سرشکن کردن هزینه به چندسال به نسبت منافع حاصله در هر سال
protection
سد کردن راه حریف نسبت به مهاجمی که در شرف پاس دادن است
to trace the p of a person
دودمان کسی راپرسیدن نسبت کسی راتعیین کردن
in the ratio of
به نسبت
in regard of
نسبت به
in proprotion to
نسبت به
than
نسبت به
to
تا نسبت به
ratios
نسبت
with respect to
نسبت به
t ratio
نسبت تی
proportional
به نسبت
rates
نسبت
the rat of to
نسبت دو به سه
proportion
نسبت
in relation to
نسبت به
in connexion with
نسبت به
in respect of
به نسبت
proportions
نسبت
in respect of
نسبت به
relation
نسبت
rate
نسبت
as compared to
نسبت به
in regard to
نسبت به
respects
نسبت
In what proportion ?
به چه نسبت ؟
ratio
نسبت
kinship
نسبت
quotients
نسبت
relational
نسبت
formats
نسبت
rapport
نسبت
quotient
نسبت
In the ration lf one to ten .
به نسبت یک به ده
towards
نسبت به
uncross
نسبت
cognation
نسبت
bearing
نسبت
apropos of
نسبت به
respect
نسبت
format
نسبت
imputation
نسبت دادن
saving ratio
نسبت پس انداز
impluse ratio
نسبت ایمپولز
impluse ratio
نسبت ضربه
affine
نسبت سلبی
imputable
نسبت دادنی
aspect ratio
نسبت دید
shunt ratio
نسبت شنت
attribution
نسبت دادن
error ratio
نسبت خطا
ascribe
نسبت دادن
assion
نسبت دادن
affine
نسبت ازدواجی
ratio detector
اشکارساز نسبت
strength ratio
نسبت استحکام
credited
نسبت دادن
feedback ratio
نسبت پس خوراند
transformer ratio
نسبت مبدل
percentages
نسبت یا درصد
fineness ratio
نسبت فرافت
reduction ratio
نسبت کاهش
recycle ratio
نسبت بازگردانی
recycling ratio
نسبت بازگردانی
credit
نسبت دادن
us
نسبت بما
stress ratio
نسبت تنش
advalorem
به نسبت قیمت
credits
نسبت دادن
factor proportion
نسبت عوامل
in d. of
با بی اعتنایی نسبت به
ratio of transformer
نسبت مبدل
relativization
نسبت دادن
feedback ratio
نسبت فیدبک
crediting
نسبت دادن
price ratio
نسبت قیمت
selection ratio
نسبت گزینش
he is faithful to me
نسبت به من باوفاست
relationships
وابستگی نسبت
relationship
وابستگی نسبت
distribution ratio
نسبت توزیع
prorenata
نسبت موافق
relation
رابطه نسبت
proximity of blood
قرابت نسبت
roundness
نسبت گردی
progressive ratio
نسبت تصاعدی
progenitorship
نسبت جدی
porosity
نسبت روزنه ها
self relative
نسبت بخود
hit ratio
نسبت اصابت
sensitivity ratio
نسبت حساسیت
scalling factor
نسبت اشل
scale down
به نسبت ثابت
absorption ratio
نسبت جذب
abundance ratio
نسبت فراوانی
gyromagnetic ratio
نسبت ژیرومغناطیسی
acidity coefficient
نسبت اکسیژن
oxygen ration
نسبت اکسیژن
aspect ratio
نسبت صفحه
regard
باره نسبت
ascribes
نسبت دادن
aspect ratio
نسبت تصویر
regarded
باره نسبت
ascribed
نسبت دادن
regards
باره نسبت
impedance ratio
نسبت امپدانس
ascribable
نسبت دادنی
glide ratio
نسبت سریدن
ascribing
نسبت دادن
toward
بطرف نسبت به
correspondingly
بهمان نسبت
image ratio
نسبت تصویر
activity ratio
نسبت فعالیت
settlement ratio
نسبت نشست
bear on
نسبت داشتن
imputes
نسبت دادن
imputed
نسبت دادن
mole ratio
نسبت مولی
impute
نسبت دادن
inverse ratio or proportion
نسبت معکوس
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com