Dictiornary-Farsi | نسبت تحرک | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (6 milliseconds)

English	Persian
mobility ratio	نسبت تحرک


Other Matches

leverage	نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
ohm's law	جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
lift fan	توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
liftjet	توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
attributable	قابل نسبت دادن نسبت دادنی
prorata	برحسب نسبت معین بهمان نسبت
nationallism	مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
mobility	تحرک
stimulus	تحرک
mobile	با تحرک
movability	تحرک
volubility	تحرک
stirring	پر تحرک
dynamism	تحرک
locomotion	تحرک
stimulation	تحرک
stimuli	تحرک
mobiles	با تحرک
reflated	تحرک بخشیدن
reflates	تحرک بخشیدن
reflating	تحرک بخشیدن
mobility	تحرک یکان
mobility	قوه تحرک
horizontal mobility	تحرک افقی
locomotor	نقص تحرک
ionic mobility	تحرک یونی
cell animation	تحرک سلولی
class mobility	تحرک طبقاتی
class mobility	تحرک طبقهای
reflate	تحرک بخشیدن
social mobility	تحرک اجتماعی
upward mobility	تحرک صعودی
vagile	دارای تحرک
vagility	دارای تحرک
vertical mobility	تحرک عمودی
mobiles	قابل تحرک
mobile	قابل تحرک
immobilization	عدم تحرک
immobility	عدم تحرک
dynamism	قدرت تحرک
locomotive	وابسته به تحرک
locomotives	وابسته به تحرک
immobility	تحرک ناپذیری
occupational mobility	تحرک شغلی
static	بدون تحرک
limiting ionic mobility	تحرک یونی حد
locomotory	نقص تحرک
downward mobility	تحرک نزولی
motion study	تحرک سنجی
geographical mobility	تحرک جغرافیائی
mobility of capital	تحرک سرمایه
locomotion	تحرک نقل وانتقال
labor mobility	تحرک نیروی کار
sticking points	نقطهی عدم تحرک
sticking point	نقطهی عدم تحرک
mobility of labor	تحرک نیروی کار
mobility of a charged particle	تحرک ذره باردار
factor mobility	تحرک عوامل تولید
horizontal labor mobility	تحرک افقی کارگر
mobility of factors of production	تحرک عوامل تولید
horizontal social mobility	تحرک افقی اجتماعی
to reflate the economy	به اقتصاد تحرک بخشیدن
thermotaxis	تحرک در اثر گرما
low feild mobility	قابلیت تحرک میدان ضعیف
mobilization	بسیج کردن تحرک دادن
movement	گردش جابجا کردن تحرک
squashing	پرتاب بدون تحرک زیاد
squashes	پرتاب بدون تحرک زیاد
squashed	پرتاب بدون تحرک زیاد
squash	پرتاب بدون تحرک زیاد
catch up	تحرک بیشتر برای جبران عقب ماندگی
mobilization	به حرکت دراوردن تحرک بخشیدن بسیج احتیاط ها
frictional unemployment	بیکاری کوتاه مدت که در نتیجه تحرک ناقص نیروی کار
airmobility	قابلیت حمل به وسیله هوارو قابلیت تحرک هوایی
full mobilization	تحرک کامل بحرکت دراوردن کامل
proportion	نسبت
in regard to	نسبت به
proportions	نسبت
the rat of to	نسبت دو به سه
format	نسبت
formats	نسبت
ratio	نسبت
ratios	نسبت
in relation to	نسبت به
relational	نسبت
in respect of	به نسبت
proportional	به نسبت
in respect of	نسبت به
in the ratio of	به نسبت
apropos of	نسبت به
as compared to	نسبت به
kinship	نسبت
t ratio	نسبت تی
in regard of	نسبت به
in proprotion to	نسبت به
in connexion with	نسبت به
cognation	نسبت
quotient	نسبت
In the ration lf one to ten .	به نسبت یک به ده
than	نسبت به
In what proportion ?	به چه نسبت ؟
rates	نسبت
rate	نسبت
uncross	نسبت
respects	نسبت
to	تا نسبت به
bearing	نسبت
quotients	نسبت
towards	نسبت به
rapport	نسبت
with respect to	نسبت به
relation	نسبت
respect	نسبت
ascribable	نسبت دادنی
baud rate	نسبت باود
progenitorship	نسبت جدی
bear on	نسبت داشتن
compression ratio	نسبت تراکم
attribution	نسبت دادن
bypass ratio	نسبت کنارگذاری
one's complement	متمم نسبت به یک
operating ratio	نسبت عملیاتی
cash ratio	نسبت نقدینگی
porosity	نسبت روزنه ها
price ratio	نسبت قیمت
concentration ratio	نسبت تمرکز
progressive ratio	نسبت تصاعدی
reduction ratio	نسبت کاهش
affine	نسبت ازدواجی
affine	نسبت سلبی
advalorem	به نسبت قیمت
activity ratio	نسبت فعالیت
oxygen ration	نسبت اکسیژن
acidity coefficient	نسبت اکسیژن
abundance ratio	نسبت فراوانی
absorption ratio	نسبت جذب
relativization	نسبت دادن
recycling ratio	نسبت بازگردانی
recycle ratio	نسبت بازگردانی
void ratio	نسبت منفذها
percentage	نسبت یا درصد
prorenata	نسبت موافق
assion	نسبت دادن
proximity of blood	قرابت نسبت
aspect ratio	نسبت دید
aspect ratio	نسبت تصویر
ratio detector	اشکارساز نسبت
aspect ratio	نسبت صفحه
percentages	نسبت یا درصد
ratio of transformer	نسبت مبدل
transformer ratio	نسبت مبدل
roundness	نسبت گردی
in d. of	با بی اعتنایی نسبت به
gyromagnetic ratio	نسبت ژیرومغناطیسی
inverse ratio	نسبت معکوس
glide ratio	نسبت سریدن
factor proportion	نسبت عوامل
ionic ratio	نسبت یونی
rate	اندازه نسبت
rates	اندازه نسبت
credit	نسبت دادن
fineness ratio	نسبت فرافت
inverse ratio or proportion	نسبت معکوس
he is faithful to me	نسبت به من باوفاست
hit ratio	نسبت اصابت
impluse ratio	نسبت ایمپولز
impluse ratio	نسبت ضربه
imputation	نسبت دادن
imputable	نسبت دادنی
impedance ratio	نسبت امپدانس
image ratio	نسبت تصویر
connection	بستگی نسبت
connexions	بستگی نسبت
feedback ratio	نسبت پس خوراند
feedback ratio	نسبت فیدبک
credited	نسبت دادن
current ratio	نسبت جاری
regards	باره نسبت
mole ratio	نسبت مولی
cost benefit ratio	نسبت فایده
correlation ratio	نسبت همبستگی
control ratio	نسبت فرمان
contact ratio	نسبت تماس
magnetogyric ratio	نسبت ژیرومغناطیس
regarded	باره نسبت
regard	باره نسبت
crediting	نسبت دادن
credits	نسبت دادن
error ratio	نسبت خطا
lay to	نسبت دادن به
relation	رابطه نسبت
distribution ratio	نسبت توزیع
deposit ratio	نسبت سپرده
liquidity ratio	نسبت نقدینگی
nines complement	متمم نسبت به 9
voltage ratio	نسبت ولتاژ
stress ratio	نسبت تنش
attributing	نسبت دادن
two's complement	متمم نسبت به دو
transmissivity	نسبت فرافرستی

mobility ratio

نسبت تحرک