English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (37 milliseconds)
English Persian
give نسبت دادن به بیان کردن
gives نسبت دادن به بیان کردن
giving نسبت دادن به بیان کردن
Other Matches
represents بیان کردن نشان دادن
to set out بیان کردن شرح دادن
represented بیان کردن نشان دادن
represent بیان کردن نشان دادن
attributable قابل نسبت دادن نسبت دادنی
attributes نسبت دادن حمل کردن
attributing نسبت دادن حمل کردن
attribute نسبت دادن حمل کردن
statement بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
statements بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
decibels واحدی که نسبت بین دو مقدار الکتریسیته یاصوت را بیان میکند
decibel واحدی که نسبت بین دو مقدار الکتریسیته یاصوت را بیان میکند
protection سد کردن راه حریف نسبت به مهاجمی که در شرف پاس دادن است
to speak [things indicating something] بیان کردن [رفتاری یا چیزهایی که منظوری را بیان کنند]
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
apophasis افهار مطلبی درعین حالی که گوینده بی میلی خود را نسبت به افهار ان بیان داشته
assign نسبت دادن تخصیص دادن
assigning نسبت دادن تخصیص دادن
assigned نسبت دادن تخصیص دادن
assigns نسبت دادن تخصیص دادن
ascribing نسبت دادن
attribution نسبت دادن
crediting نسبت دادن
ascribes نسبت دادن
ascribe نسبت دادن
credits نسبت دادن
ascribed نسبت دادن
imputing نسبت دادن
attributes نسبت دادن
attribute نسبت دادن
relativization نسبت دادن
attributing نسبت دادن
impute نسبت دادن
assion نسبت دادن
imputation نسبت دادن
imputed نسبت دادن
to put down نسبت دادن
imputes نسبت دادن
lay to نسبت دادن به
credited نسبت دادن
credit نسبت دادن
column در نرم افزار پردازش کلمه میله وضعیت که در پایین صفحه است که بیان کننده موقعیت نشانه گر نسبت به ستون ها در صفحه است
columns در نرم افزار پردازش کلمه میله وضعیت که در پایین صفحه است که بیان کننده موقعیت نشانه گر نسبت به ستون ها در صفحه است
attach نسبت دادن گذاشتن
to bear witness to شهادت دادن نسبت به
attaches نسبت دادن گذاشتن
attaching نسبت دادن گذاشتن
trump up نسبت ناروا دادن
To cast a slur on some one . To speak disparagingly of someone . نسبت زشتی به کسی دادن
ascription عمل نسبت دادن به چیزی اتصاف
To pin something on someone . چیزی را به کسی بستن (نسبت دادن )
handicaps مسابقه ارابه رانی با دادن امتیاز از محل شروع به نسبت مسابقه امتیاز دادن به شرکت کنندگان
handicap مسابقه ارابه رانی با دادن امتیاز از محل شروع به نسبت مسابقه امتیاز دادن به شرکت کنندگان
mallet goal نمره دادن از صفر تا 01 به بازیگر به نسبت مهارت او
faceted code یات یک موضوع را بیان میکند با انتساب دادن به هر یک یک مقدار
click صدای کوتاه مدت برای بیان فشار دادن یک کلید
clicked صدای کوتاه مدت برای بیان فشار دادن یک کلید
clicks صدای کوتاه مدت برای بیان فشار دادن یک کلید
indicator نوری که برای اخطار دادن یا بیان وضعیت یک قطعه به کار می رود
preferentialism اصول دادن امتیازات به برخی کشورها نسبت به حقوق گمرکی کالای انها
leverage نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
lift fan توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
ohm's law جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
warns بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warn بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warned بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
liftjet توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
prorata برحسب نسبت معین بهمان نسبت
nationallism مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
utter بیان کردن
to set forth بیان کردن
say بیان کردن
voice بیان کردن
says بیان کردن
set out بیان کردن
frame بیان کردن
telling-off بیان کردن
imparting بیان کردن
impart بیان کردن
imparted بیان کردن
tells بیان کردن
imparts بیان کردن
tell بیان کردن
set forth بیان کردن
sound off <idiom> عقاید را بیان کردن
come out with <idiom> بیان کردن ،گفتن
run on بتفصیل بیان کردن
quantify چندی بیان کردن
detail یات را بیان کردن
expresses بیان کردن اداکردن
restated مجددا بیان کردن
express بیان کردن اداکردن
word بالغات بیان کردن
quantified چندی بیان کردن
quantifying چندی بیان کردن
restate مجددا بیان کردن
restates مجددا بیان کردن
restating مجددا بیان کردن
sound off ازادانه بیان کردن
riddles تفسیریا بیان کردن
expressing بیان کردن اداکردن
detailing یات را بیان کردن
expressed بیان کردن اداکردن
worded بالغات بیان کردن
riddle تفسیریا بیان کردن
quantifies چندی بیان کردن
bubbled بیان کردن حباب
bubble بیان کردن حباب
bubbling بیان کردن حباب
bubbles بیان کردن حباب
abuse بدرفتاری کردن نسبت به
abused بدرفتاری کردن نسبت به
abuses بدرفتاری کردن نسبت به
abusing بدرفتاری کردن نسبت به
prorate به نسبت تقسیم کردن
trespass against خطا کردن نسبت به
pronounce رسما بیان کردن ادا کردن
pronounces رسما بیان کردن ادا کردن
verbalised بصورت شفاهی بیان کردن
rephrase به طرز دیگری بیان کردن
verbalizes بصورت شفاهی بیان کردن
synopsize بصورت مجمل بیان کردن
verbalizing بصورت شفاهی بیان کردن
reword باواژههای دیگری بیان کردن
language بصورت لسانی بیان کردن
rephrased به طرز دیگری بیان کردن
verbalized بصورت شفاهی بیان کردن
rephrasing به طرز دیگری بیان کردن
rephrases به طرز دیگری بیان کردن
verbalising بصورت شفاهی بیان کردن
enouce بیان کردن بصراحت گفتن
languages بصورت لسانی بیان کردن
verbalises بصورت شفاهی بیان کردن
verbalize بصورت شفاهی بیان کردن
disclaimed ترک دعوا کردن نسبت به
disclaim ترک دعوا کردن نسبت به
disclaiming ترک دعوا کردن نسبت به
discriminate against someone نسبت به کسی تبعیض کردن
disclaims ترک دعوا کردن نسبت به
To show disrespect ( be respectful) to someone. نسبت به هرکسی بی احترامی کردن
to plead against a decision نسبت به تصمیمی اعتراض کردن
asperse هتک شرف کردن نسبت به
sneering پوزخند زدن باتمسخر بیان کردن
sneered پوزخند زدن باتمسخر بیان کردن
sneer پوزخند زدن باتمسخر بیان کردن
paraphrasing نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
paraphrases نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
sneers پوزخند زدن باتمسخر بیان کردن
paraphrased نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
paraphrase نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
inverts قلب عبارت معکوس کردن نسبت
lay an information against some one نسبت به کسی اعلام جرم کردن
inverting قلب عبارت معکوس کردن نسبت
invert قلب عبارت معکوس کردن نسبت
To speake in great detail. مطلبی رابا طول وتفصیل بیان کردن
to speak volumes [for] کاملأ واضح بیان کردن [اصطلاح مجازی]
to orient compound نسبت اجزای ترکیبی را بایکدیگر تعیین کردن
discipline نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplines نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplining نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
apportionment افراز سرشکن کردن هزینه به چندسال به نسبت منافع حاصله در هر سال
caveatemptor اصطلاحی است که متضمن بیان حق مشتری درامتحان کردن و بررسی مبیع میباشد
macro کلمهای که برای بیان تعدادی دستور یا ساده کردن نوشتن برنامه به کار می رود
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
negative true logic سیستمی منطقی که در ان یک ولتاژ بالا بیان کننده بیت صفرو یک ولتاژ پایین بیان کننده بیت یک میباشد
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
SGML استاندارد مستقل از سخت افزار که نحوه علامتگذاری متن ها برای مشخص کردن bold,italic وحاشیه ها و غیره را بیان میکند
alphabetize به ترتیب الفبا نوشتن باحروف الفبا بیان کردن
to trace the p of a person دودمان کسی راپرسیدن نسبت کسی راتعیین کردن
rhetoric علم معانی بیان معانی بیان
authentication استفاده از کدهای خاص برای بیان کردن به فرستنده پیام که پیام درست و قابل تشخیص است
quoted نقل بیان کردن نشان نقل قول
quote نقل بیان کردن نشان نقل قول
quotes نقل بیان کردن نشان نقل قول
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
scans شماره ارسالی از صفحه کلید به کامپیوتر سازگاز IBM PC برای بیان اینکه کلید انتخاب شده است و مشخص کردن کلید
scanned شماره ارسالی از صفحه کلید به کامپیوتر سازگاز IBM PC برای بیان اینکه کلید انتخاب شده است و مشخص کردن کلید
scan شماره ارسالی از صفحه کلید به کامپیوتر سازگاز IBM PC برای بیان اینکه کلید انتخاب شده است و مشخص کردن کلید
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
cross examination به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
design پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
designs پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
institutionalises در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com