Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (25 milliseconds)
English
Persian
attach
نسبت دادن گذاشتن
attaches
نسبت دادن گذاشتن
attaching
نسبت دادن گذاشتن
Other Matches
attributable
قابل نسبت دادن نسبت دادنی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
assign
نسبت دادن تخصیص دادن
assigned
نسبت دادن تخصیص دادن
assigns
نسبت دادن تخصیص دادن
assigning
نسبت دادن تخصیص دادن
ascribed
نسبت دادن
ascribes
نسبت دادن
ascribing
نسبت دادن
attribution
نسبت دادن
attribute
نسبت دادن
attributes
نسبت دادن
attributing
نسبت دادن
to put down
نسبت دادن
lay to
نسبت دادن به
assion
نسبت دادن
ascribe
نسبت دادن
imputing
نسبت دادن
credit
نسبت دادن
relativization
نسبت دادن
imputation
نسبت دادن
credits
نسبت دادن
crediting
نسبت دادن
impute
نسبت دادن
credited
نسبت دادن
imputes
نسبت دادن
imputed
نسبت دادن
trump up
نسبت ناروا دادن
to bear witness to
شهادت دادن نسبت به
attributing
نسبت دادن حمل کردن
attributes
نسبت دادن حمل کردن
gives
نسبت دادن به بیان کردن
give
نسبت دادن به بیان کردن
giving
نسبت دادن به بیان کردن
attribute
نسبت دادن حمل کردن
To cast a slur on some one . To speak disparagingly of someone .
نسبت زشتی به کسی دادن
To pin something on someone .
چیزی را به کسی بستن (نسبت دادن )
ascription
عمل نسبت دادن به چیزی اتصاف
throw in
<idiom>
اضافه دادن یا گذاشتن
handicaps
مسابقه ارابه رانی با دادن امتیاز از محل شروع به نسبت مسابقه امتیاز دادن به شرکت کنندگان
handicap
مسابقه ارابه رانی با دادن امتیاز از محل شروع به نسبت مسابقه امتیاز دادن به شرکت کنندگان
mallet goal
نمره دادن از صفر تا 01 به بازیگر به نسبت مهارت او
expose
درمعرض گذاشتن نمایش دادن
shunt
تغییرجهت دادن کنار گذاشتن
shunts
تغییرجهت دادن کنار گذاشتن
pawns
گرو گذاشتن رهن دادن
pawn
گرو گذاشتن رهن دادن
exposes
درمعرض گذاشتن نمایش دادن
shunted
تغییرجهت دادن کنار گذاشتن
pawned
گرو گذاشتن رهن دادن
pawning
گرو گذاشتن رهن دادن
exposing
درمعرض گذاشتن نمایش دادن
impacts
اثر گذاشتن یا اهمیت دادن به چیزی
impact
اثر گذاشتن یا اهمیت دادن به چیزی
out argue
در استدلال عقب گذاشتن یاشکست دادن
protection
سد کردن راه حریف نسبت به مهاجمی که در شرف پاس دادن است
affects
لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
affect
لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
preferentialism
اصول دادن امتیازات به برخی کشورها نسبت به حقوق گمرکی کالای انها
leverage
نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
ohm's law
جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
lift fan
توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
superinduce
تخحت فشار قرار گرفتن کشیدن یا گذاشتن یا جا دادن تجدید فراش کردن
liftjet
توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
prorata
برحسب نسبت معین بهمان نسبت
nationallism
مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
to distinguish between something and something
فرق گذاشتن
[تشخیص دادن]
بین یک چیز و چیز دیگری
to differentiate something from something
فرق گذاشتن
[تشخیص دادن]
بین یک چیز و چیز دیگری
lay off
<idiom>
به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
to differentiate something from something
فرق گذاشتن
[تشخیص دادن]
یک چیز از چیز دیگری
expose to rays
در معرض اشعه قرار دادن در معرض نور گذاشتن
to put on the stage
بمعرض نمایش گذاشتن نمایش دادن
lids
کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
lid
کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
run into
<idiom>
اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
impawn
رهن گذاشتن به رهن دادن
To leave behinde.
جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
to leave someone in the lurch
کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
t ratio
نسبت تی
proportion
نسبت
cognation
نسبت
rapport
نسبت
the rat of to
نسبت دو به سه
proportional
به نسبت
bearing
نسبت
relational
نسبت
than
نسبت به
relation
نسبت
towards
نسبت به
proportions
نسبت
to
تا نسبت به
as compared to
نسبت به
uncross
نسبت
ratio
نسبت
formats
نسبت
rates
نسبت
rate
نسبت
In the ration lf one to ten .
به نسبت یک به ده
ratios
نسبت
apropos of
نسبت به
with respect to
نسبت به
format
نسبت
in regard to
نسبت به
quotients
نسبت
in respect of
به نسبت
In what proportion ?
به چه نسبت ؟
respects
نسبت
in regard of
نسبت به
in proprotion to
نسبت به
quotient
نسبت
kinship
نسبت
in relation to
نسبت به
in respect of
نسبت به
in the ratio of
به نسبت
respect
نسبت
in connexion with
نسبت به
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
baud rate
نسبت باود
scalling factor
نسبت اشل
nines complement
متمم نسبت به 9
relationships
وابستگی نسبت
bear on
نسبت داشتن
relationship
وابستگی نسبت
scale down
به نسبت ثابت
saving ratio
نسبت پس انداز
aspect ratio
نسبت دید
roundness
نسبت گردی
transformer ratio
نسبت مبدل
recycle ratio
نسبت بازگردانی
into
نسبت به مقارن
recycling ratio
نسبت بازگردانی
rates
اندازه نسبت
distribution ratio
نسبت توزیع
aspect ratio
نسبت صفحه
reduction ratio
نسبت کاهش
rate
اندازه نسبت
weight ratio
نسبت وزن
favouritism
مساعدت نسبت به
abundance
نسبت فراوانی
deposit ratio
نسبت سپرده
aspect ratio
نسبت تصویر
ratio of transformer
نسبت مبدل
correlation ratio
نسبت همبستگی
strength ratio
نسبت استحکام
stress ratio
نسبت تنش
control ratio
نسبت فرمان
liquidity ratio
نسبت نقدینگی
contact ratio
نسبت تماس
he is faithful to me
نسبت به من باوفاست
concentration ratio
نسبت تمرکز
mole ratio
نسبت مولی
magnetogyric ratio
نسبت ژیرومغناطیس
gyromagnetic ratio
نسبت ژیرومغناطیسی
compression ratio
نسبت تراکم
ten's complement
متمم نسبت به 01
glide ratio
نسبت سریدن
to behave toward
رفتارکردن نسبت به
cost benefit ratio
نسبت فایده
to do by
رفتارکردن نسبت به
selection ratio
نسبت گزینش
current ratio
نسبت جاری
self relative
نسبت بخود
connexions
بستگی نسبت
sensitivity ratio
نسبت حساسیت
connection
بستگی نسبت
mobility ratio
نسبت تحرک
settlement ratio
نسبت نشست
visibility
نسبت دید
bypass ratio
نسبت کنارگذاری
correspondingly
بهمان نسبت
imputable
نسبت دادنی
us
نسبت بما
shunt ratio
نسبت شنت
cash ratio
نسبت نقدینگی
there is nothing wanting
چیزی کم نسبت
image ratio
نسبت تصویر
operating ratio
نسبت عملیاتی
transformation ratio
نسبت تبدیل
hit ratio
نسبت اصابت
transmissivity
نسبت فرافرستی
activity ratio
نسبت فعالیت
advalorem
به نسبت قیمت
relation
رابطه نسبت
two's complement
متمم نسبت به دو
velocity ratio
نسبت سرعت
price ratio
نسبت قیمت
viscosity ratio
نسبت گرانروی
progenitorship
نسبت جدی
progressive ratio
نسبت تصاعدی
porosity
نسبت روزنه ها
factor proportion
نسبت عوامل
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com