Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (12 milliseconds)
English
Persian
He is distantly related to us .
نسبت دوری با ما دارد
Search result with all words
He is distantly related to me .
بامن نسبت دوری دارد
Other Matches
ohm's law
جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
proportional spacing
سیستم چاپ که در آن هر حرف نسبت به اندازه اش فضای خالی بعد از خود دارد.
wein law
طول موج بیشترین شدت تابش حاصل از منبع جسم داغ با دمای مطلق نسبت عکس دارد
things in action
اموالی که بالفعل در تصرف شخصی نیستند ولی نسبت به ان ها حقی دارد ومیتواند از طریق طرح دعوی ان ها را مطالبه کند
coulomb's law
نیروی بین دوبار الکتریکی یا مغناطیسی باحاصل ضرب بارهای انهانسبت مستقیم و با مربع فاصله انها از هم نسبت عکس دارد
recursive equations
معادلاتی که بعضی از جملات در انهاتکرار شده و هر معادله نسبت به معادله قبلی فقط یک جمله اضافی دارد
masters
ترمینالی در شبکه که نسبت به سایرین تقدم دارد و توسط مدیر سیستم برای تنظیم سیستم یا انجام دستورات مقدم به کار می رود
back
نشانگری که موقعیت گره پدر نسبت به گره اصلی را نگه می دارد. که در برنامه سازی برای حرکت به عقب در فایل استفاده میشود
backs
نشانگری که موقعیت گره پدر نسبت به گره اصلی را نگه می دارد. که در برنامه سازی برای حرکت به عقب در فایل استفاده میشود
mastered
ترمینالی در شبکه که نسبت به سایرین تقدم دارد و توسط مدیر سیستم برای تنظیم سیستم یا انجام دستورات مقدم به کار می رود
master
ترمینالی در شبکه که نسبت به سایرین تقدم دارد و توسط مدیر سیستم برای تنظیم سیستم یا انجام دستورات مقدم به کار می رود
scalar
متغیری که یک مقدارمجزا منتسب به خود دارد. یک مقدارمجزا پایه دارد. بردار دویا چند مقدارجهت دار دارد
antinomian
مخالفین اصول اخلاقی فرقهای از مسیحیان که مخالف مراعات اصول اخلاقی بودند و اعتقادداشتند که خداوند در همه حال نسبت به مسیحیان لطف دارد
leverage
نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
lift fan
توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
liftjet
توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
attributable
قابل نسبت دادن نسبت دادنی
prorata
برحسب نسبت معین بهمان نسبت
monetarists
طرفداران مکتب پولی گروهی که معتقدند که سیاست پولی در رابطه باایجاد ثبات اقتصادی و تثبیت اشتغال و درامد نقش موثرتری نسبت به سیاست مالی دارد . همچنین این عده اعتقاد دارند که اقتصاد بخودی خود تثبیت خواهد شد
nationallism
مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
grail
دوری
farness
دوری
paten
دوری
patera
دوری
periodicity
دوری
serial
دوری
recurring
دوری
serials
دوری
celestial lonitude
دوری
dish
دوری
dishes
دوری
distance
دوری
distances
دوری
inverisimilitude
دوری
improbability
دوری
separations
دوری
rotation
دوری
inaccessibility
دوری
remoteness
دوری
periodic
دوری
cyclical
دوری
separation
دوری
shunned
دوری واجتناب
avoided
دوری کردن از
eccentricity
دوری از مرکز
separated
مفارقت دوری
patellar
دوری وار
eccentricities
دوری از مرکز
shunning
دوری واجتناب
to fight shy of
دوری کردن از
declination
دوری ازمحوراصلی
avoiding
دوری کردن از
to keep at arms length
دوری کردن از
cyclic graph
گراف دوری
remotion
حرکت دوری
to keep one's distance
دوری جستن
to keep one's d.
دوری کردن
keep off
دوری کردن
avoid
دوری کردن از
to give wide berth to
دوری کردن از
avoids
دوری کردن از
shun
دوری واجتناب
separates
مفارقت دوری
serial correlation
همبستگی دوری
aviod
دوری کردن از
that far
بان دوری
rangefinders
دوری یاب
encyclic
عمومی دوری
circular reasoning
استدلال دوری
to back out
[of]
دوری کردن
[از]
separate
مفارقت دوری
recurring decimals
اعشار دوری
dory defence
دفاع دوری
circular definition
تعریف دوری
circular flow
جریان دوری
shuns
دوری واجتناب
turning away
دوری واجتناب
circular flow of income
جریان دوری درامد
to avoid something
دوری کردن از
[چیزی]
to keep the peace
از جنگ دوری کردن
cyclic group
گروه دوری
[ریاضی]
back out
دوری کردن از موج
. The car is gathering momentum.
اتوموبیل دارد دور بر می دارد
elude
طفره زدن دوری کردن از
buttress spacing
دوری محورهای پشت بندها
eludes
طفره زدن دوری کردن از
abduction
دوری از مرکز بدن قیاسی
elusive
کسی که ازدیگران دوری میکند
patellate
بشکل قاب یا دوری یاطشت
to distance
[dissociate]
oneself from
دوری
[قطع همکاری]
کردن از
eluded
طفره زدن دوری کردن از
eluding
طفره زدن دوری کردن از
to turn one's back on somebody
از کسی دوری کردن
[اصطلاح مجازی]
mugwump
سیاست و حزب بازی دوری میکند
to dissociate
[disassociate]
oneself from somebody
[something]
از کسی
[چیزی]
دوری
[قطع همکاری]
کردن
the holy grail
دوری یاجامی که مسیح دراخرین شام خودبکاربرد
She resolved to give him a wide berth in future.
[She decided to steer clear of him in future.]
او
[زن]
تصمیم گرفت در آینده ازاو
[مرد]
دوری کند.
patelliform
مانند کاسه زانو بشکل قاب یا دوری یا طشت
encratites
فرقهای ازنصاراکه ازگوشت خوردن وباده نوشی واختیارجفت دوری می
master slave manipulator
بازو و دست خودکار که به وسیله اپراتوراز فاصله دوری هدایت میشود
Walls have ears
<idiom>
دیوار موش دارد و موش گوش دارد
[اصطلاح]
labor theory of value
براساس این نظریه قیمتهای نسبی کالاها به مقادیر نسبی کارکه در تولید ان کالاهابکاررفته بستگی دارد بخش عمدهای از اقتصاد مارکس برپایه نظریه ارزش کارقرار دارد
zero insertion force socket
[قطعه ای که ترمینال های اتصال متحرک دارد و امکان درج قطعه بدون اعمال نیرو دارد سپس اهرم کوچکی می چرخد تا با لبه های قطعه برخورد کند]
scrambles
دویدن مهاجم به پشت خط تجمع و به دور ان برای دوری از حمله کنندگان صعود با چهار دست و پا
Gezellig
<adj.>
دنج دلپذیر راحت. اشاره ضمنی به زمانی که با عزیزان بعد از چند وقت دوری میگذرانید.
scrambled
دویدن مهاجم به پشت خط تجمع و به دور ان برای دوری از حمله کنندگان صعود با چهار دست و پا
scramble
دویدن مهاجم به پشت خط تجمع و به دور ان برای دوری از حمله کنندگان صعود با چهار دست و پا
scrambling
دویدن مهاجم به پشت خط تجمع و به دور ان برای دوری از حمله کنندگان صعود با چهار دست و پا
enclave economices
اقتصادهائی که عمدتا درکشورهای در حال توسعه وجود دارد در این اقتصادهاتعداد کمی مناطق پیشرفته ازنظر اقتصادی وجود دارد وبقیه مناطق که وسیعترند ازرشد و پیشرفت بسیار کمی برخوردار میباشند
isolationism
سیاست مبتنی برکناره گیری و دوری جستن ازجریانات سیاسی جهان و نیزقطع رابطه اقتصادی با سایرکشورها
walls here ears
دیوار موش دارد موش گوش دارد
back out
دوری کردن از الغاء کردن
polycyclic
چند حلقهای چند دوری
in connexion with
نسبت به
proportional
به نسبت
in the ratio of
به نسبت
with respect to
نسبت به
in respect of
به نسبت
uncross
نسبت
apropos of
نسبت به
the rat of to
نسبت دو به سه
in relation to
نسبت به
than
نسبت به
as compared to
نسبت به
in proprotion to
نسبت به
in respect of
نسبت به
in regard of
نسبت به
in regard to
نسبت به
ratio
نسبت
ratios
نسبت
formats
نسبت
format
نسبت
relational
نسبت
rapport
نسبت
towards
نسبت به
quotients
نسبت
quotient
نسبت
respect
نسبت
respects
نسبت
proportions
نسبت
proportion
نسبت
kinship
نسبت
t ratio
نسبت تی
In what proportion ?
به چه نسبت ؟
to
تا نسبت به
rate
نسبت
rates
نسبت
bearing
نسبت
cognation
نسبت
relation
نسبت
In the ration lf one to ten .
به نسبت یک به ده
contact ratio
نسبت تماس
glide ratio
نسبت سریدن
favouritism
مساعدت نسبت به
there is nothing wanting
چیزی کم نسبت
price ratio
نسبت قیمت
progressive ratio
نسبت تصاعدی
rate
اندازه نسبت
compression ratio
نسبت تراکم
credits
نسبت دادن
credited
نسبت دادن
affine
نسبت ازدواجی
concentration ratio
نسبت تمرکز
prorenata
نسبت موافق
crediting
نسبت دادن
credit
نسبت دادن
rates
اندازه نسبت
ascribed
نسبت دادن
imputed
نسبت دادن
percentages
نسبت یا درصد
imputes
نسبت دادن
percentage
نسبت یا درصد
porosity
نسبت روزنه ها
imputing
نسبت دادن
impute
نسبت دادن
ascribes
نسبت دادن
to behave toward
رفتارکردن نسبت به
ascribing
نسبت دادن
he is faithful to me
نسبت به من باوفاست
current ratio
نسبت جاری
recycle ratio
نسبت بازگردانی
scale down
به نسبت ثابت
scalling factor
نسبت اشل
acidity coefficient
نسبت اکسیژن
selection ratio
نسبت گزینش
self relative
نسبت بخود
gyromagnetic ratio
نسبت ژیرومغناطیسی
blood
نسبت خویشاوندی
recycling ratio
نسبت بازگردانی
reduction ratio
نسبت کاهش
saving ratio
نسبت پس انداز
relativization
نسبت دادن
absorption ratio
نسبت جذب
regard
باره نسبت
regarded
باره نسبت
regards
باره نسبت
roundness
نسبت گردی
correspondingly
بهمان نسبت
relation
رابطه نسبت
transformer ratio
نسبت مبدل
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com