Dictiornary-Farsi | نسبت فایده | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (10 milliseconds)

English	Persian
cost benefit ratio	نسبت فایده


Search result with all words

benefit cost ratio	نسبت فایده به هزینه
Other Matches

leverage	نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
lift fan	توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
ohm's law	جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
liftjet	توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
prorata	برحسب نسبت معین بهمان نسبت
attributable	قابل نسبت دادن نسبت دادنی
nationallism	مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
perquisites	فایده
benefited	فایده
unprofitable	بی فایده
gainings	فایده
profited	فایده
perquisite	فایده
fruits	فایده
profits	فایده
value in use	فایده
profit	فایده
inefficacious	بی فایده
of no a withou	بی فایده
benefit	فایده
benefiting	فایده
fruit	فایده
futile	بی فایده
wasteful	بی فایده
disadvantageous	بی فایده
worthless	بی فایده
using	فایده
shotten	بی فایده
unavailing	بی فایده
uses	فایده
use	فایده
utility	فایده
boot	فایده
return [on something]	فایده
useless	بی فایده
advantage	فایده
profited	فایده رساندن
profited	فایده منفعت
profits	فایده منفعت
avail	فایده استفاده
avail	فایده بخشیدن
What is the use ? what good wI'll it do ?	فایده اش چیست ؟
marginal utility	فایده نهائی
marginal benefit	فایده نهائی
disutility	عدم فایده
profits	فایده رساندن
profit	فایده رساندن
utilitarianism	فایده گرائی
unremunerative	بی فایده بیسود
gained	فایده بردن
benefit cost analysis	تحلیل فایده
gains	فایده بردن
utility	سود فایده
ineffectually	بطور بی فایده
good	خیر فایده
uselessly	بطور بی فایده
inefficaciously	بطور بی فایده
benefiting	:فایده رساندن
benefited	فایده بردن
profit	فایده منفعت
benefited	:فایده رساندن
benefit	فایده بردن
gain	فایده بردن
benefit	:فایده رساندن
inutility	چیز بی فایده
benefiting	فایده بردن
useless	عاری از فایده باطله
to boot	فایده و سود داشتن
diminishing marginal utility	فایده نهایی نزولی
to f. a dead horse	کوشش بی فایده کردن
benefitical	منتفع فایده برنده
benefic	فایده برنده نیکوکار
It benefits the people .	فایده اش به مردم می رسد
diminishing utility	اصل فایده نزولی
white elephant	گران و پر خرج و کم فایده
white elephants	گران و پر خرج و کم فایده
to plough sands	کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
There is no point in his staying here . His staying here wont serve any purpose.	ماندن او در اینجا بی فایده است
Did you get much ( any ) benefit from your holiday ?	تعطیلات برایت فایده ای داشت ؟
to plough the sand	کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
land poor	دارای اراضی بی حاصل وکم فایده
I made a lot of profit in the deal .	دراین معامله فایده زیادی بردم
It is written for our benefit	نوشته کردن برای ما فایده دارد
current expenditure	هزینهای که فایده ان منحصر به یک دوره مالی باشد
It is no use crying over spilt milk . <proverb>	بعد از ریختن شیر ,گریه فایده ندارد.
capital expenditure	هزینهای که فایده اش محدود به یک دوره مالی نباشد
You wI'll benefit by this book .	از خواندن این کتاب فایده خواهی برد
he should better to led than	باید اورا دلالت کرد زور فایده ندارد
utilitarianism	بر اساس این مکتب معیار سنجش همه چیزحداکثر خوبی و فایده برای حداکثر تعداد اشخاص است
futilitarian	کسی که معتقد است کوشش بشر بی فایده وبی نتیجه است
format	نسبت
formats	نسبت
in relation to	نسبت به
rates	نسبت
rate	نسبت
proportion	نسبت
in connexion with	نسبت به
proportions	نسبت
in respect of	به نسبت
in the ratio of	به نسبت
as compared to	نسبت به
relational	نسبت
apropos of	نسبت به
the rat of to	نسبت دو به سه
ratio	نسبت
t ratio	نسبت تی
proportional	به نسبت
bearing	نسبت
in proprotion to	نسبت به
in regard of	نسبت به
ratios	نسبت
in regard to	نسبت به
uncross	نسبت
quotients	نسبت
respects	نسبت
respect	نسبت
to	تا نسبت به
cognation	نسبت
with respect to	نسبت به
than	نسبت به
quotient	نسبت
relation	نسبت
in respect of	نسبت به
In what proportion ?	به چه نسبت ؟
rapport	نسبت
towards	نسبت به
In the ration lf one to ten .	به نسبت یک به ده
kinship	نسبت
control ratio	نسبت فرمان
affine	نسبت سلبی
deposit ratio	نسبت سپرده
affine	نسبت ازدواجی
inverse ratio	نسبت معکوس
saving ratio	نسبت پس انداز
roundness	نسبت گردی
relativization	نسبت دادن
ionic ratio	نسبت یونی
in d. of	با بی اعتنایی نسبت به
distribution ratio	نسبت توزیع
advalorem	به نسبت قیمت
scale down	به نسبت ثابت
error ratio	نسبت خطا
impluse ratio	نسبت ضربه
impluse ratio	نسبت ایمپولز
fineness ratio	نسبت فرافت
feedback ratio	نسبت پس خوراند
feedback ratio	نسبت فیدبک
factor proportion	نسبت عوامل
self relative	نسبت بخود
selection ratio	نسبت گزینش
imputation	نسبت دادن
imputable	نسبت دادنی
activity ratio	نسبت فعالیت
oxygen ration	نسبت اکسیژن
lay to	نسبت دادن به
abundance ratio	نسبت فراوانی
absorption ratio	نسبت جذب
scalling factor	نسبت اشل
acidity coefficient	نسبت اکسیژن
liquidity ratio	نسبت نقدینگی
prorenata	نسبت موافق
cash ratio	نسبت نقدینگی
ratio detector	اشکارساز نسبت
ratio of transformer	نسبت مبدل
porosity	نسبت روزنه ها
operating ratio	نسبت عملیاتی
compression ratio	نسبت تراکم
one's complement	متمم نسبت به یک
progressive ratio	نسبت تصاعدی
impedance ratio	نسبت امپدانس
baud rate	نسبت باود
hit ratio	نسبت اصابت
progenitorship	نسبت جدی
bypass ratio	نسبت کنارگذاری
image ratio	نسبت تصویر
bear on	نسبت داشتن
proximity of blood	قرابت نسبت
price ratio	نسبت قیمت
he is faithful to me	نسبت به من باوفاست
recycle ratio	نسبت بازگردانی
assion	نسبت دادن
mole ratio	نسبت مولی
mobility ratio	نسبت تحرک
inverse ratio or proportion	نسبت معکوس
aspect ratio	نسبت صفحه
current ratio	نسبت جاری
ascribable	نسبت دادنی
glide ratio	نسبت سریدن
nines complement	متمم نسبت به 9
gyromagnetic ratio	نسبت ژیرومغناطیسی
recycling ratio	نسبت بازگردانی
aspect ratio	نسبت دید
aspect ratio	نسبت تصویر
concentration ratio	نسبت تمرکز
reduction ratio	نسبت کاهش
transformer ratio	نسبت مبدل
contact ratio	نسبت تماس
correlation ratio	نسبت همبستگی
magnetogyric ratio	نسبت ژیرومغناطیس
sensitivity ratio	نسبت حساسیت