Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (32 milliseconds)
English
Persian
to register with the police
نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن
[نقل منزل]
Other Matches
to call 911
[American English]
تلفن اضطراری کردن
[به پلیس یا آتش نشانی]
police
بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
policed
مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
policed
بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
polices
مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
polices
بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
police
مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
police state
اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
police states
اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
fire stations
اداره اتش نشانی
fire departments
اداره اتش نشانی
fire station
اداره اتش نشانی
fire department
اداره اتش نشانی
district
ایستگاه پلیس
[در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
precinct
[American E]
ایستگاه پلیس
[در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
policing district
ایستگاه پلیس
[در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
police district
ایستگاه پلیس
[در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
yamen
اداره یا مقام رسمی مندرین یا کارمند دارای رتبه اداره دولتی
nark
مامور خفیه پلیس جاسوسی کردن
to report to the police
خود را به پلیس معرفی کردن
[بخاطر خلافی]
acknowledges
اعلام نشانی کردن
acknowledging
اعلام نشانی کردن
fire fighting
اتش نشانی کردن
acknowledge
اعلام نشانی کردن
to report somebody
[to the police]
for breach of the peace
از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن
[به پلیس]
شکایت کردن
authentication
تعیین اعتبار و صحت اسناد اعلام نشانی کردن
to register
[with a body]
اسم نویسی کردن
[خود را معرفی کردن]
[در اداره ای]
[اصطلاح رسمی]
totalitarianize
تبدیل بحکومت یکه تاز کردن بصورت حکومت مطلقه واستبدادی اداره کردن
conducted
اداره کردن
officiating
اداره کردن
officiates
اداره کردن
conducting
اداره کردن
wield
اداره کردن
conduct
اداره کردن
runs
اداره کردن
gestion
اداره کردن
stage manage
اداره کردن
run
اداره کردن
mishandling
بد اداره کردن
mismanage
بد اداره کردن
mishandle
بد اداره کردن
aminister
اداره کردن
stage-managed
اداره کردن
stage-manages
اداره کردن
administrations
اداره کردن
wielded
اداره کردن
stage-manage
اداره کردن
stage-managing
اداره کردن
wielding
اداره کردن
administration
اداره کردن
mismanaged
بد اداره کردن
mismanaging
بد اداره کردن
mismanages
بد اداره کردن
mishandled
بد اداره کردن
operate
اداره کردن
maintain
اداره کردن
officiate
اداره کردن
operates
اداره کردن
operated
اداره کردن
directs
اداره کردن
misgovern
بد اداره کردن
manage
اداره کردن
helm
اداره کردن
administer
اداره کردن
maladminister
بد اداره کردن
helms
اداره کردن
administered
:اداره کردن
administers
:اداره کردن
administering
:اداره کردن
directed
اداره کردن
direct
اداره کردن
managed
اداره کردن
manage
اداره کردن
manages
اداره کردن
managing
اداره کردن
conducts
اداره کردن
mishandles
بد اداره کردن
rule
اداره کردن
mans
اداره کردن
man
اداره کردن
officiated
اداره کردن
wields
اداره کردن
manhandle
باخشونت اداره کردن
manhandling
باخشونت اداره کردن
manhandled
باخشونت اداره کردن
manhandles
باخشونت اداره کردن
manageable
قابل اداره کردن
steered
حکومت اداره کردن
policy
اداره یاحکومت کردن
personnel management
اداره کردن پرسنلی
policies
اداره یاحکومت کردن
steer
حکومت اداره کردن
to give somebody the runaround
<idiom>
کسی را سر به سر کردن
[در اداره ای]
steers
حکومت اداره کردن
scotland yard
اداره مرکزی جدیدی برای شهربانی لندن در کناررود تایمز بنا شده است اداره جنایی که نام اختصاری ان cid میباشد نیز جزء این سازمان است
superintending
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintends
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
engineers
اداره کردن طرح کردن و ساختن
engineered
اداره کردن طرح کردن و ساختن
engineer
اداره کردن طرح کردن و ساختن
superintend
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
directing
اداره کردن روانه کردن وسایل
superintended
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
hunted
اداره کردن تازیها در شکار
conducted
اداره کردن کشیده شدن
conducting
اداره کردن کشیده شدن
hunts
اداره کردن تازیها در شکار
conducts
اداره کردن کشیده شدن
operated
اداره کردن راه انداختن
conduct
اداره کردن کشیده شدن
maladminister
بطور سوء اداره کردن
operate
اداره کردن راه انداختن
operates
اداره کردن راه انداختن
hunt
اداره کردن تازیها در شکار
natarize
دفتر اسناد رسمی را اداره کردن
parochiality
اداره کردن اموریک بخش یابلوک
officiate
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiates
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiated
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
to blunder away
بواسطه سوء اداره تلف کردن
handles
اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
handle
اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
to carry oneself
خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
Its no joke running a factory .
اداره کردن یک کارخانه شوخی نیست
officiating
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
regie
اداره کردن مالیات مستقیم توسطخود دولت
To conduct a meeting in an orderly manner.
جلسه ای رابا نظم وتر تیب اداره کردن
to shoot oneself in the foot
<idiom>
بد اداره کردن
[چیزی مربوط به خود شخص]
[اصطلاح]
sponsor
سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
sponsors
سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
sponsoring
سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
chairmen
ریاست کردن اداره کردن
chairman
ریاست کردن اداره کردن
manipulate
اداره کردن دستکاری کردن
directed
اداره کردن هدایت کردن
manipulated
اداره کردن دستکاری کردن
manipulates
اداره کردن دستکاری کردن
directs
اداره کردن هدایت کردن
preside
اداره کردن هدایت کردن
presided
اداره کردن هدایت کردن
moderates
اداره کردن تعدیل کردن
moderate
اداره کردن تعدیل کردن
executes
اداره کردن قانونی کردن
executed
اداره کردن قانونی کردن
keep
اداره کردن محافظت کردن
moderating
اداره کردن تعدیل کردن
execute
اداره کردن قانونی کردن
keeps
اداره کردن محافظت کردن
moderated
اداره کردن تعدیل کردن
direct
اداره کردن هدایت کردن
presides
اداره کردن هدایت کردن
presiding
اداره کردن هدایت کردن
executing
اداره کردن قانونی کردن
headquarters
اداره کل اداره مرکزی
personnel
کارمندان مجموعه کارمندان یک اداره اداره کارگزینی
authentication
تعیین نشانی تعیین معرف کردن
polices
پلیس
police dog
سگ پلیس
guard dog
سگ پلیس
K9
[canine]
سگ پلیس
gendarmes
پلیس
cops
پلیس
cop
پلیس
police
پلیس
german shepherd
سگ پلیس
constables
پلیس
constable
پلیس
bobby
پلیس
gendarme
پلیس
policed
پلیس
bobbies
پلیس
police calls
استمداد پلیس
police power
دادگاه پلیس
runners
افسر پلیس
border police
پلیس مرزبانی
runner
افسر پلیس
border guard
پلیس مرزبانی
road guard
پلیس راه
frontier police
پلیس مرزبانی
police office
پاسگاه پلیس
battle lights
چراغ پلیس
shore patrol
پلیس ساحلی
police reporter
مخبر پلیس
patrolmen
پلیس گشتی
patrolman
پلیس گشتی
patrol wagon
اتومبیل پلیس
plainclothesman
پلیس مخفی
police power
نیروی پلیس
vice squad
جوخه پلیس
vice squads
جوخه پلیس
police forces
نیروی پلیس
Interpol
پلیس بینالمللی
paddywagon
اتومبیل پلیس
police force
دادگاه پلیس
flatfoot
پلیس گشتی
police station
مرکز پلیس
police station
ایستگاه پلیس
police stations
مرکز پلیس
police stations
ایستگاه پلیس
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com