English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (8 milliseconds)
English Persian
arithmetic operator نشان حسابی عملگر ریاضی
Other Matches
operator عملگر [ریاضی]
differential operator عملگر دیفرانسیلی [ریاضی]
Laplacian عملگر لاپلاس [ریاضی] [فیزیک]
Laplace operator عملگر لاپلاس [ریاضی] [فیزیک]
arithmetic function تابع حسابی [ریاضی]
arithmetical function تابع حسابی [ریاضی]
arithmetic sequence تصاعد حسابی [ریاضی]
number-theoretic function تابع حسابی [ریاضی]
postfix عملیات ریاضی که به صورت منط قی نوشته شده اند به طوری که عملگر پس از عملوند می آید
notations عملیات ریاضی به صورت منط قی که عملگر قبل از عملوند می آید و دیگر نیاز به کروشه نیست
notation عملیات ریاضی به صورت منط قی که عملگر قبل از عملوند می آید و دیگر نیاز به کروشه نیست
prefix notation عملیات ریاضی به صورت منط ق به طوری که عملگر پیش از عملوندها فاهر میشود و نیازی به کروشه نیست
average میانگین حسابی متوسط حسابی
averages میانگین حسابی متوسط حسابی
averaging میانگین حسابی متوسط حسابی
arithmetic expression عبارت حسابی دستورالعمل حسابی
arithmetic mean میانگین حسابی متوسط حسابی
averaged میانگین حسابی متوسط حسابی
flags 1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flag 1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
operators عملگر
operator عملگر
aggregate operator عملگر جمعی
boolean operator عملگر بول
binary operator عملگر دودوئی
laplace operator عملگر لاپلاس
monadic operator عملگر تکین
n ary operator عملگر N تایی
boolean operator عملگر بولی
relational operator عملگر رابطهای
logical operator عملگر منطقی
binary operator عملگر دوتایی
nand operator عملگر نقیض و
comparison operator عملگر مقایسه
unary operator عملگر یگانی
concatenation operator عملگر الحاقی
annihilation operator عملگر نابودی
conditional operator عملگر شرطی
actuator عملگر مکانیکی
assignment operator عملگر جایگزینی
dyadic operator عملگر دوتایی
redirection operator عملگر تعیین جهت
boolean operator عملگر جبر بول
boolean operation عملگر منط قی مثل " و" و " یا " و...
notation که عملگر پس از عملوند فاهر میشود
notations که عملگر پس از عملوند فاهر میشود
argument متغیری که یک عملگر یا تابع روی آن اعمال میشود
arguments متغیری که یک عملگر یا تابع روی آن اعمال میشود
nor عملگر بولی که یک جدول صحت تولید میکند نایا
attended operation فرآیندی که در صورت وقوع مشکل یک عملگر آماده دارد
logical تابعی که از چندین عملگر منط قی مثل AND و OR تشکیل شده است
puncuation نشان گذاری نقطه و نشان هایی که برای بخش ها بکار میرود
garters عالی ترین نشان انگلیس بنام نشان بندجوراب
garter عالی ترین نشان انگلیس بنام نشان بندجوراب
arithmetic حسابی
pitched حسابی
arithmetical حسابی
calculative حسابی
incalculability بی حسابی
thorough paced حسابی
pursang حسابی
smack dab حسابی
discretionary خط پیوندی که نشان دهنده قط ع شدن کلمه در آخر خط است ولی در حالت معمولی نشان داده نمیشود
scarry دارای نشان داغ یا نشان جراحت وزخم
silver star نشان ستاره نقره یا عالیترین نشان خدمتی
arithmetic دستورالعمل برنامه که در آن عملگر عمل مورد نظر را برای اجرا مشخص میکند
arithmetic mean میانگین حسابی
arithmetic instruction دستورالعمل حسابی
arithmetic check مقابله حسابی
aregular cook اشپز حسابی
areal cook یک اشپز حسابی
arithmetic method روش حسابی
arithmetic statement حکم حسابی
arithmetic حسابی حسابگر
arithmetic series سریهای حسابی
arithmetic relation رابطه حسابی
arithmetic register ثبات حسابی
arithmetic expression مبین حسابی
arithmetic operation عمل حسابی
arithmetic operation عملیات حسابی
arithmetic progression تصاعد حسابی
simple mean میانگین حسابی
roundly بطور حسابی
squared منظم حسابی
squares منظم حسابی
square منظم حسابی
squaring منظم حسابی
mean square یک مربع حسابی
well got up پاکیزه حسابی
dishonoring بد حسابی عدم پرداخت
He is a habitual defaulter. آدم بد حسابی است
dishonouring بد حسابی عدم پرداخت
dishonoured بد حسابی عدم پرداخت
Now you are talking. That makes sense. حالااین شد یک حرف حسابی
to talk sense حرف حسابی زدن
dishonored بد حسابی عدم پرداخت
dishonour بد حسابی عدم پرداخت
dishonors بد حسابی عدم پرداخت
roll out the red carpet <idiom> حسابی پذیرایی کردن
He thrashed his son soundly . پسرش را حسابی کتک زد
Put on some decent clothes. یک لباس حسابی تنت کن
To pay someone handsomely. به کسی پ؟ ؟ حسابی دادن
dishonours بد حسابی عدم پرداخت
arithmetic shift تغییر مکان حسابی
now you're talking این شدحرف حسابی
i have caught a thorough chill سرمای حسابی خورده ام
he is no less than a gambler قمارباز حسابی است
He always pays on the nail. آدم خوش حسابی است
lay into a person کسی را کتک حسابی زدن
to play up درست و حسابی بازی کردن
not on any account اصلا روی هیچ حسابی
She gave us quite a decent dinner. یک شام خیلی حسابی به ماداد
He is a decent fellow(guy,chap) طرف آدم حسابی است
do something to one's hearts's content کاری را حسابی انجام دادن
I was totally tongue-tied. زبانم حسابی بند آمد
detailed حسابی که همه موضوعات را لیست میکند
We dont have qualified personnel in this company. دراین شرکت آدم حسابی نداریم
We are quits. We are even. دیگر با هم حسابی نداریم (نه بدهکارنه بستانکار )
You wouldnt be here if you had any sense اگر عقل حسابی داشتی اینجانبودی
We had a nice long walk today. امروز یک پیاره روی حسابی کردیم
Give the room a good clean. اتاق را حسابی جمع وجور کردن
He threatened to thrash the life out of me. مرا به یک کتک حسابی تهدید کرد
This dress is quite the thing. این لباس چیز حسابی است
My good fello,why didnt you tell me? آخر مرد حسابی چرا به من نگفتی ؟
variance میانگین حسابی توان دوم انحرافات از مقدارمتوسط
mathematical notation نشانه گذاری ریاضی [ریاضی]
marking نشان دار سازی نشان
poniter نشان دهنده نشان گیرنده
markings نشان دار سازی نشان
to have a spree حسابی جشن گرفتن [با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]
to be on the razzle حسابی جشن گرفتن [با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]
to have a binge حسابی جشن گرفتن [با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]
budget account حسابی در فروشگاه که وجه خرید اجناس و...به آن واریز می شود
debt of honour بدهی که پرداخت ان به خوش حسابی بدهکار بستگی دارد
flag یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flags یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
supervisory 1-سیگنالی که نشان میدهد آیا مدار مشغول است یا خیر. 2-سیگنالی که وضعیت وسیله را نشان میدهد
to impress a mark on something نشان روی چیزی گذاردن چیزیرا نشان گذاردن
mathematical logic منطق ریاضی [ریاضی]
marks نشان کردن نشان
mark نشان کردن نشان
ground resolution قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
root mean square ریشه دوم میانگین حسابی توانهای دوم همه مقادیرممکن یک تابع
von neuman morgensterm utility index شاخص مطلوبیت ون نیومن مورگن استرن منظورشاخص عددی برای مطلوبیت مورد انتظار استکه دروضعیت ریسک و نامطمئنی ازاین شاخص استفاده میشود .ازنظر ریاضی این شاخص درحقیقت امید ریاضی مژلوبیت کل است
operated از حسابی استفاده کردن بهره برداری کردن
operate از حسابی استفاده کردن بهره برداری کردن
operates از حسابی استفاده کردن بهره برداری کردن
centroid در مختصات هندسی نقطهای که مختصات ان میانگین حسابی مختصات همه نقاط ان شکل است
arithmetic instruction دستورالعمل محاسباتی دستورالعمل حسابی
arithmetic register ثبات حسابی ثبات محاسباتی
indicator نشان دهنده دستگاه نشان دهنده
altitude azimuth عقربه نشان دهنده ارتفاع هواپیما دستگاه نشان دهنده ارتفاع هواپیما
induce ریاضی
induced ریاضی
induces ریاضی
inducing ریاضی
slide rule خط کش ریاضی
limit حد [ریاضی]
slide rules خط کش ریاضی
mathematical ریاضی
targeted نشان
targeting نشان
targets نشان
refrigeratory تب نشان
refrigerent تب نشان
symbol نشان
cicatricle نشان
insigne نشان
indice نشان
target نشان
indicium نشان
hash mark خط نشان
marks نشان
grammalogue نشان
ear mark نشان
printless بی نشان
savorŠetc نشان
emblem نشان
plaques نشان
tracts نشان
tract نشان
indication نشان
medals نشان
medal نشان
emblems نشان
vexillum نشان
hallmark نشان
shew نشان
ensigns نشان
ensign نشان
plaque نشان
benchmarks نشان
benchmark نشان
traceless بی نشان
trackless بی نشان
untitled بی نشان
hallmarks نشان
banners نشان
insignia نشان
track نشان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com