Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (23 milliseconds)
English
Persian
chronogram
نشان دادن سنوات تاریخی
Other Matches
prehistorical
پیش تاریخی وابسته به قبل از تاریخ ماقبل تاریخی
historical materialism
ماده گرایی تاریخی ماتریالیسم تاریخی
ground resolution
قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
monuments
لوحه تاریخی اثر تاریخی
monument
لوحه تاریخی اثر تاریخی
historic character
[شخصیت های تاریخی که در طرح های مناظر برای توصیف ساختارها و ویژگی های معماری و تاریخی استفاده می شد.]
flags
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flag
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
illustrating
شرح دادن نشان دادن
flag
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flags
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
introduces
نشان دادن
point
نشان دادن
registering
نشان دادن
registers
نشان دادن
visions
یا نشان دادن
register
نشان دادن
vision
یا نشان دادن
demonstrates
نشان دادن
show
نشان دادن
showed
نشان دادن
run
نشان دادن
shows
نشان دادن
demonstrated
نشان دادن
demonstrate
نشان دادن
actuate
نشان دادن
adumbrate
نشان دادن
demonstrating
نشان دادن
indicates
نشان دادن
indicate
نشان دادن
indicated
نشان دادن
introduced
نشان دادن
introduce
نشان دادن
to put forth
نشان دادن
runs
نشان دادن
evinces
نشان دادن
exerted
نشان دادن
to show up
نشان دادن
evince
نشان دادن
imbody
نشان دادن
exerting
نشان دادن
showŠetc
نشان دادن
exert
نشان دادن
introducing
نشان دادن
ante
نشان دادن
evincing
نشان دادن
exerts
نشان دادن
evinced
نشان دادن
televises
با تلویزیون نشان دادن
reacted
واکنش نشان دادن
react
واکنش نشان دادن
televised
با تلویزیون نشان دادن
responds
واکنش نشان دادن
exemplify
بانمونه نشان دادن
exemplifies
بانمونه نشان دادن
exemplified
بانمونه نشان دادن
televising
با تلویزیون نشان دادن
rubricate
قرمز نشان دادن
blaze
باتصویر نشان دادن
marshals
به ترتیب نشان دادن
reacting
واکنش نشان دادن
cough up
<idiom>
بی تمایلی نشان دادن
for crying out loud
<idiom>
نشان دادن عصبانیت
squirm
ناراحتی نشان دادن
squirmed
ناراحتی نشان دادن
decorates
نشان یامدال دادن به
louts
نفهمی نشان دادن
lout
نفهمی نشان دادن
rubricize
قرمز نشان دادن
squirms
ناراحتی نشان دادن
showdowns
نمونه نشان دادن
To assert oneself . To display ones merit .
خودی را نشان دادن
squirming
ناراحتی نشان دادن
responded
واکنش نشان دادن
respond
واکنش نشان دادن
reacts
واکنش نشان دادن
showdown
نمونه نشان دادن
exemplifying
بانمونه نشان دادن
foreshown
از پیش نشان دادن
marshalled
به ترتیب نشان دادن
prefigured
از پیش نشان دادن
pragmatize
واقعی نشان دادن
graph
با نمودار نشان دادن
graphs
با نمودار نشان دادن
decorating
نشان یامدال دادن به
pretypify
قبلا نشان دادن
emblems
با علایم نشان دادن
keep at something
پشتکار نشان دادن
playoff
نشان دادن فیلم
playoffs
نشان دادن فیلم
to be illustrative of
با عکس نشان دادن
to play fast and loose
بی ثباتی نشان دادن
by show of hands
با نشان دادن دست
emblem
با علایم نشان دادن
to hang back
بیمیلی نشان دادن
hang back
بی میلی نشان دادن
prefiguring
از پیش نشان دادن
displays
نشان دادن اطلاعات
displaying
نشان دادن اطلاعات
prefigures
از پیش نشان دادن
measure
اندازه نشان دادن
displayed
نشان دادن اطلاعات
impassibly
بی نشان دادن عاطفه
display
نشان دادن اطلاعات
decorate
نشان یامدال دادن به
televise
با تلویزیون نشان دادن
prefigure
از پیش نشان دادن
forces
خشونت نشان دادن
blazed
باتصویر نشان دادن
force
خشونت نشان دادن
image
نشان دادن تصویر
emote
هیجان نشان دادن
forcing
خشونت نشان دادن
marshaled
به ترتیب نشان دادن
marshal
به ترتیب نشان دادن
marshaling
به ترتیب نشان دادن
adumbration
نشان دادن خلاصه
blazes
باتصویر نشان دادن
dogmatize
تعصب مذهبی نشان دادن
impassibly
بی نشان دادن احساس درد
displayed
نشان دادن ابراز کردن
to set out
نشان دادن تعیین کردن
representation
عمل نشان دادن چیزی
displaying
نشان دادن ابراز کردن
display
نشان دادن ابراز کردن
examples
بامثال ونمونه نشان دادن
to screen a scene
در روی پرده نشان دادن
phew
برای نشان دادن بیزاری
turtledove
عزیز محبت نشان دادن
To show ones mettle .
غیرت خود را نشان دادن
to keep one's temper
متین بودن نشان دادن
give someone the green light
چراغ سبز نشان دادن
phew
برای نشان دادن بی تابی
rogues
رذالت و پستی نشان دادن
historicize
بعنوان تاریخ نشان دادن
rogue
رذالت و پستی نشان دادن
displays
نشان دادن ابراز کردن
to give a warm welcome
روی خوش نشان دادن به
lay down the law
<idiom>
راه را به کسی نشان دادن
representations
عمل نشان دادن چیزی
example
بامثال ونمونه نشان دادن
reacting
عکس العمل نشان دادن
to jump at something
[colloquial]
به چیزی واکنش نشان دادن
wear one's heart on one's sleeve
<idiom>
نشان دادن تمام احساسات
project
فاهر کردن نشان دادن
projected
فاهر کردن نشان دادن
projects
فاهر کردن نشان دادن
represents
بیان کردن نشان دادن
represented
بیان کردن نشان دادن
emblematize
بطور کنایه نشان دادن
represent
بیان کردن نشان دادن
picture
سینما با عکس نشان دادن
reacted
عکس العمل نشان دادن
picturing
سینما با عکس نشان دادن
react
عکس العمل نشان دادن
pictures
سینما با عکس نشان دادن
pictured
سینما با عکس نشان دادن
index
نشان دادن بصورت الفبایی
carry the torch
<idiom>
نشان دادن وفاداری به کسی
you don't say
<idiom>
نشان دادن تعجب ازشنیدهها
indexes
نشان دادن بصورت الفبایی
give in
<idiom>
راه را به کسی نشان دادن
show one round
همه جا را به کسی نشان دادن
indexed
نشان دادن بصورت الفبایی
reacts
عکس العمل نشان دادن
charted
بر روی نقشه نشان دادن
overreacts
بیخود واکنش نشان دادن
overreacting
بیخود واکنش نشان دادن
charting
بر روی نقشه نشان دادن
chart
بر روی نقشه نشان دادن
charts
بر روی نقشه نشان دادن
overreacted
بیخود واکنش نشان دادن
overreact
بیخود واکنش نشان دادن
to do homage
تکریم و وفاداری نشان دادن
earmark
نشان کردن اختصاص دادن
earmarks
نشان کردن اختصاص دادن
turtledoves
عزیز محبت نشان دادن
to render homage
تکریم و وفاداری نشان دادن
to pay homage
تکریم و وفاداری نشان دادن
brazen
بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
brazenly
بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
to lose one's temper
متین بودن خونسردی نشان دادن
outbrave
شجاعت بیشتری ازدیگران نشان دادن
randomize
بصورت امار تصادفی نشان دادن
featuring
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
do a job on
<idiom>
بیفایده وزشت نشان دادن چیزی
feature
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
featured
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
features
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
demonstrate
نشان دادن نحوه کار چیزی
give way
ضعف نشان دادن پایین امدن
belie
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com