English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (19 milliseconds)
English Persian
playoff نشان دادن فیلم
playoffs نشان دادن فیلم
Search result with all words
blip علامت کوچک روی نوار یا فیلم برای نشان دادن موقعیت
blips علامت کوچک روی نوار یا فیلم برای نشان دادن موقعیت
Other Matches
ground resolution قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
cassettes کاست فیلم عکاسی جعبه حاوی فیلم
cassette کاست فیلم عکاسی جعبه حاوی فیلم
flags یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flag یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
pancromic فیلم چند رنگه فیلم چندحالته
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
reels قرقره فیلم حلقه فیلم
reel قرقره فیلم حلقه فیلم
reeled قرقره فیلم حلقه فیلم
reeling قرقره فیلم حلقه فیلم
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
illustrating شرح دادن نشان دادن
flags 1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flag 1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
to show up نشان دادن
indicated نشان دادن
register نشان دادن
introduce نشان دادن
introducing نشان دادن
registers نشان دادن
exert نشان دادن
registering نشان دادن
adumbrate نشان دادن
evincing نشان دادن
evince نشان دادن
introduces نشان دادن
evinced نشان دادن
exerted نشان دادن
actuate نشان دادن
point نشان دادن
shows نشان دادن
evinces نشان دادن
ante نشان دادن
exerts نشان دادن
imbody نشان دادن
to put forth نشان دادن
demonstrate نشان دادن
demonstrates نشان دادن
demonstrated نشان دادن
introduced نشان دادن
runs نشان دادن
show نشان دادن
run نشان دادن
indicate نشان دادن
showŠetc نشان دادن
demonstrating نشان دادن
showed نشان دادن
vision یا نشان دادن
visions یا نشان دادن
indicates نشان دادن
exerting نشان دادن
squirming ناراحتی نشان دادن
decorating نشان یامدال دادن به
decorates نشان یامدال دادن به
keep at something پشتکار نشان دادن
squirmed ناراحتی نشان دادن
responds واکنش نشان دادن
decorate نشان یامدال دادن به
blaze باتصویر نشان دادن
squirm ناراحتی نشان دادن
foreshown از پیش نشان دادن
to be illustrative of با عکس نشان دادن
responded واکنش نشان دادن
respond واکنش نشان دادن
by show of hands با نشان دادن دست
impassibly بی نشان دادن عاطفه
blazed باتصویر نشان دادن
for crying out loud <idiom> نشان دادن عصبانیت
adumbration نشان دادن خلاصه
cough up <idiom> بی تمایلی نشان دادن
hang back بی میلی نشان دادن
squirms ناراحتی نشان دادن
displayed نشان دادن اطلاعات
marshal به ترتیب نشان دادن
reacting واکنش نشان دادن
televise با تلویزیون نشان دادن
reacts واکنش نشان دادن
pragmatize واقعی نشان دادن
rubricize قرمز نشان دادن
image نشان دادن تصویر
force خشونت نشان دادن
rubricate قرمز نشان دادن
televised با تلویزیون نشان دادن
To assert oneself . To display ones merit . خودی را نشان دادن
to play fast and loose بی ثباتی نشان دادن
reacted واکنش نشان دادن
marshaled به ترتیب نشان دادن
react واکنش نشان دادن
prefiguring از پیش نشان دادن
displays نشان دادن اطلاعات
display نشان دادن اطلاعات
showdown نمونه نشان دادن
graphs با نمودار نشان دادن
graph با نمودار نشان دادن
lout نفهمی نشان دادن
marshals به ترتیب نشان دادن
showdowns نمونه نشان دادن
prefigures از پیش نشان دادن
marshalled به ترتیب نشان دادن
marshaling به ترتیب نشان دادن
prefigured از پیش نشان دادن
prefigure از پیش نشان دادن
forces خشونت نشان دادن
emblem با علایم نشان دادن
displaying نشان دادن اطلاعات
blazes باتصویر نشان دادن
exemplifying بانمونه نشان دادن
pretypify قبلا نشان دادن
emblems با علایم نشان دادن
exemplified بانمونه نشان دادن
exemplifies بانمونه نشان دادن
emote هیجان نشان دادن
louts نفهمی نشان دادن
forcing خشونت نشان دادن
exemplify بانمونه نشان دادن
televising با تلویزیون نشان دادن
to hang back بیمیلی نشان دادن
measure اندازه نشان دادن
televises با تلویزیون نشان دادن
filmstrip نوار فیلم اسلایدهای بشکل نوار فیلم
displaying نشان دادن ابراز کردن
displayed نشان دادن ابراز کردن
displays نشان دادن ابراز کردن
overreacting بیخود واکنش نشان دادن
phew برای نشان دادن بیزاری
overreacted بیخود واکنش نشان دادن
overreact بیخود واکنش نشان دادن
historicize بعنوان تاریخ نشان دادن
display نشان دادن ابراز کردن
phew برای نشان دادن بی تابی
lay down the law <idiom> راه را به کسی نشان دادن
wear one's heart on one's sleeve <idiom> نشان دادن تمام احساسات
to jump at something [colloquial] به چیزی واکنش نشان دادن
you don't say <idiom> نشان دادن تعجب ازشنیدهها
reacts عکس العمل نشان دادن
earmark نشان کردن اختصاص دادن
chronogram نشان دادن سنوات تاریخی
turtledoves عزیز محبت نشان دادن
show one round همه جا را به کسی نشان دادن
example بامثال ونمونه نشان دادن
overreacts بیخود واکنش نشان دادن
turtledove عزیز محبت نشان دادن
index نشان دادن بصورت الفبایی
indexed نشان دادن بصورت الفبایی
to give a warm welcome روی خوش نشان دادن به
indexes نشان دادن بصورت الفبایی
give in <idiom> راه را به کسی نشان دادن
to set out نشان دادن تعیین کردن
examples بامثال ونمونه نشان دادن
rogue رذالت و پستی نشان دادن
to do homage تکریم و وفاداری نشان دادن
to pay homage تکریم و وفاداری نشان دادن
dogmatize تعصب مذهبی نشان دادن
react عکس العمل نشان دادن
representations عمل نشان دادن چیزی
representation عمل نشان دادن چیزی
to render homage تکریم و وفاداری نشان دادن
chart بر روی نقشه نشان دادن
carry the torch <idiom> نشان دادن وفاداری به کسی
reacted عکس العمل نشان دادن
project فاهر کردن نشان دادن
to keep one's temper متین بودن نشان دادن
represents بیان کردن نشان دادن
emblematize بطور کنایه نشان دادن
represented بیان کردن نشان دادن
charted بر روی نقشه نشان دادن
to screen a scene در روی پرده نشان دادن
represent بیان کردن نشان دادن
reacting عکس العمل نشان دادن
charting بر روی نقشه نشان دادن
charts بر روی نقشه نشان دادن
projects فاهر کردن نشان دادن
projected فاهر کردن نشان دادن
give someone the green light چراغ سبز نشان دادن
impassibly بی نشان دادن احساس درد
earmarks نشان کردن اختصاص دادن
rogues رذالت و پستی نشان دادن
To show ones mettle . غیرت خود را نشان دادن
pictured سینما با عکس نشان دادن
pictures سینما با عکس نشان دادن
picture سینما با عکس نشان دادن
picturing سینما با عکس نشان دادن
do a job on <idiom> بیفایده وزشت نشان دادن چیزی
simulate تقلید نشان دادن وانمود کردن
simulates تقلید نشان دادن وانمود کردن
features نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
featured نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
simulating تقلید نشان دادن وانمود کردن
featuring نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
give way ضعف نشان دادن پایین امدن
impassively بی نشان دادن احساس درد یاعاطفه
demonstrating نشان دادن تظاهر به عمل کردن
you said it/you can say that again <idiom> نشان دادن موفقیت با نظریه دیگران
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com