English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English Persian
you said it/you can say that again <idiom> نشان دادن موفقیت با نظریه دیگران
Other Matches
ground resolution قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
chasing تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
chased تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
chase تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
by the skin of one's teeth <idiom> بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
chases تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
have a way with <idiom> تحت نفوذ قرار دادن دیگران
go (someone) one better <idiom> کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
to put in a piece of work بخشی از کار دیگران را انجام دادن
swim against the tide/current <idiom> کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
counseled نظریه دادن رایزنی
counselled نظریه دادن رایزنی
counsel نظریه دادن رایزنی
put in one's two cents <idiom> به شخصی نظریه دادن
counselling نظریه دادن رایزنی
expertize نظریه فنی دادن
counsels نظریه دادن رایزنی
opine افهار نظر کردن نظریه دادن
livery stable اصطبل مخصوص کرایه دادن اسب یا نگاهداری اسبهای دیگران
flag یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flags یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
encroachment تخطی به حقوق دیگران یا سرزمین دیگران
encroachments تخطی به حقوق دیگران یا سرزمین دیگران
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
stages theory of economic growth نظریه مراحل رشد اقتصادی نظریه روستو
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
winning streak <idiom> موفقیت پشت موفقیت
illustrate شرح دادن نشان دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
illustrating شرح دادن نشان دادن
flag 1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flags 1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
quantity theory of money حاصلضرب حجم در سرعت گردش پول برابر است باحاصلضرب سطح عمومی قیمت و تولید واقعی نظریه مقداری پول که درحقیقت عقیده اقتصاددانان کلاسیک را درباره پول نشان میدهد را میتوان بصورت زیرنوشت : یعنی PQ = V
register نشان دادن
demonstrates نشان دادن
demonstrated نشان دادن
exerting نشان دادن
imbody نشان دادن
indicated نشان دادن
demonstrate نشان دادن
indicate نشان دادن
runs نشان دادن
showŠetc نشان دادن
indicates نشان دادن
exerts نشان دادن
to show up نشان دادن
vision یا نشان دادن
visions یا نشان دادن
registers نشان دادن
registering نشان دادن
demonstrating نشان دادن
ante نشان دادن
introduces نشان دادن
show نشان دادن
adumbrate نشان دادن
to put forth نشان دادن
actuate نشان دادن
evince نشان دادن
evinced نشان دادن
evinces نشان دادن
evincing نشان دادن
introduced نشان دادن
introducing نشان دادن
point نشان دادن
introduce نشان دادن
showed نشان دادن
exert نشان دادن
exerted نشان دادن
run نشان دادن
shows نشان دادن
decorates نشان یامدال دادن به
exemplified بانمونه نشان دادن
responds واکنش نشان دادن
squirm ناراحتی نشان دادن
exemplify بانمونه نشان دادن
decorate نشان یامدال دادن به
televise با تلویزیون نشان دادن
exemplifies بانمونه نشان دادن
televises با تلویزیون نشان دادن
react واکنش نشان دادن
to play fast and loose بی ثباتی نشان دادن
rubricate قرمز نشان دادن
exemplifying بانمونه نشان دادن
keep at something پشتکار نشان دادن
televised با تلویزیون نشان دادن
responded واکنش نشان دادن
rubricize قرمز نشان دادن
squirmed ناراحتی نشان دادن
squirming ناراحتی نشان دادن
cough up <idiom> بی تمایلی نشان دادن
lout نفهمی نشان دادن
To assert oneself . To display ones merit . خودی را نشان دادن
emote هیجان نشان دادن
playoffs نشان دادن فیلم
respond واکنش نشان دادن
louts نفهمی نشان دادن
hang back بی میلی نشان دادن
measure اندازه نشان دادن
pragmatize واقعی نشان دادن
to hang back بیمیلی نشان دادن
squirms ناراحتی نشان دادن
pretypify قبلا نشان دادن
decorating نشان یامدال دادن به
televising با تلویزیون نشان دادن
to be illustrative of با عکس نشان دادن
marshal به ترتیب نشان دادن
playoff نشان دادن فیلم
foreshown از پیش نشان دادن
blazed باتصویر نشان دادن
force خشونت نشان دادن
forces خشونت نشان دادن
graph با نمودار نشان دادن
graphs با نمودار نشان دادن
reacts واکنش نشان دادن
displaying نشان دادن اطلاعات
forcing خشونت نشان دادن
marshaling به ترتیب نشان دادن
adumbration نشان دادن خلاصه
marshals به ترتیب نشان دادن
showdowns نمونه نشان دادن
showdown نمونه نشان دادن
prefigure از پیش نشان دادن
marshalled به ترتیب نشان دادن
marshaled به ترتیب نشان دادن
blaze باتصویر نشان دادن
by show of hands با نشان دادن دست
display نشان دادن اطلاعات
prefigures از پیش نشان دادن
emblem با علایم نشان دادن
blazes باتصویر نشان دادن
reacted واکنش نشان دادن
prefiguring از پیش نشان دادن
image نشان دادن تصویر
displays نشان دادن اطلاعات
impassibly بی نشان دادن عاطفه
for crying out loud <idiom> نشان دادن عصبانیت
reacting واکنش نشان دادن
prefigured از پیش نشان دادن
displayed نشان دادن اطلاعات
emblems با علایم نشان دادن
displaying نشان دادن ابراز کردن
indexes نشان دادن بصورت الفبایی
project فاهر کردن نشان دادن
represented بیان کردن نشان دادن
represents بیان کردن نشان دادن
displays نشان دادن ابراز کردن
displayed نشان دادن ابراز کردن
show one round همه جا را به کسی نشان دادن
dogmatize تعصب مذهبی نشان دادن
turtledove عزیز محبت نشان دادن
phew برای نشان دادن بی تابی
emblematize بطور کنایه نشان دادن
display نشان دادن ابراز کردن
overreacts بیخود واکنش نشان دادن
projected فاهر کردن نشان دادن
impassibly بی نشان دادن احساس درد
to jump at something [colloquial] به چیزی واکنش نشان دادن
reacting عکس العمل نشان دادن
to give a warm welcome روی خوش نشان دادن به
turtledoves عزیز محبت نشان دادن
representation عمل نشان دادن چیزی
to render homage تکریم و وفاداری نشان دادن
to do homage تکریم و وفاداری نشان دادن
reacted عکس العمل نشان دادن
representations عمل نشان دادن چیزی
give someone the green light چراغ سبز نشان دادن
projects فاهر کردن نشان دادن
to pay homage تکریم و وفاداری نشان دادن
represent بیان کردن نشان دادن
overreacting بیخود واکنش نشان دادن
overreacted بیخود واکنش نشان دادن
phew برای نشان دادن بیزاری
overreact بیخود واکنش نشان دادن
rogue رذالت و پستی نشان دادن
examples بامثال ونمونه نشان دادن
reacts عکس العمل نشان دادن
rogues رذالت و پستی نشان دادن
index نشان دادن بصورت الفبایی
example بامثال ونمونه نشان دادن
indexed نشان دادن بصورت الفبایی
react عکس العمل نشان دادن
pictures سینما با عکس نشان دادن
give in <idiom> راه را به کسی نشان دادن
you don't say <idiom> نشان دادن تعجب ازشنیدهها
To show ones mettle . غیرت خود را نشان دادن
carry the torch <idiom> نشان دادن وفاداری به کسی
charting بر روی نقشه نشان دادن
charted بر روی نقشه نشان دادن
chart بر روی نقشه نشان دادن
earmark نشان کردن اختصاص دادن
charts بر روی نقشه نشان دادن
picture سینما با عکس نشان دادن
pictured سینما با عکس نشان دادن
wear one's heart on one's sleeve <idiom> نشان دادن تمام احساسات
to screen a scene در روی پرده نشان دادن
to set out نشان دادن تعیین کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com