English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (18 milliseconds)
English Persian
show one's (true) colors <idiom> نشان دادن چیزی که شخص واقعا دوست دارد
Other Matches
colours صفحه نمایشی که امکانی برای نشان دادن اطلاعات رنگی دارد
colour صفحه نمایشی که امکانی برای نشان دادن اطلاعات رنگی دارد
representations عمل نشان دادن چیزی
to jump at something [colloquial] به چیزی واکنش نشان دادن
representation عمل نشان دادن چیزی
do a job on <idiom> بیفایده وزشت نشان دادن چیزی
demonstrates نشان دادن نحوه کار چیزی
debunk توخالی بودن چیزی را نشان دادن
demonstrating نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstrated نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstrate نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstration عمل نشان دادن نحوه کار چیزی
demo عمل نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstrations عمل نشان دادن نحوه کار چیزی
matter of fact <idiom> چیزی واقعا درست باشه
reach out with an olive branch <idiom> [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
reach out with an olive branch [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
music to one's ears <idiom> صدایی که شخص دوست دارد بشنود
what have you <idiom> هرچیزی که شخص میخواهد و دوست دارد
to react to something واکنش نشان دادن به چیزی [مهندسی برق] [مهندسی ماشین آلات]
to respond to something واکنش نشان دادن به چیزی [مهندسی برق] [مهندسی ماشین آلات]
She loves him in spite lf sll his faults . با وجود تمام عیبهایش اورا دوست دارد
ground resolution قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
After dinner he likes to retire to his study. پس از شام او [مرد] دوست دارد به اتاق مطالعه خود کناره گیری بکند.
to be into somebody [something] <idiom> کسی [چیزی] را دوست داشتن
to dislike somebody [something] دوست نداشتن کسی [چیزی]
it is marked with spots نشان ان خالهایی است که دارد
letter head کاغذیکه نشان چاپی دارد
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to impress a mark on something نشان روی چیزی گذاردن چیزیرا نشان گذاردن
flag یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flags یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
requests چیزی که کسی تقاضایش را دارد
requested چیزی که کسی تقاضایش را دارد
request چیزی که کسی تقاضایش را دارد
requesting چیزی که کسی تقاضایش را دارد
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
phillips curve شکلی غیرخطی بوده و در حقیقت نشان میدهد که یک رابطه جانشینی بین تورم و بیکاری وجود دارد
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
eaves هر چیزی که کمی پیش امدگی دارد
objective چیزی که کسی سعی به انجام آن دارد
objectives چیزی که کسی سعی به انجام آن دارد
peaks زمانی که چیزی بیشترین حد استفاده را دارد
peaking زمانی که چیزی بیشترین حد استفاده را دارد
peak زمانی که چیزی بیشترین حد استفاده را دارد
indication علامت یا چیزی که نشان دهد
A friend in need is a friend indeed.. <proverb> دوست آن باشد که گیرد دست دوست,در پریشان یالى و درماندگى.
encapsulated چیزی که درون چیز دیگری قرار دارد
top بخش ای که در بالاترین قسمت چیزی قرار دارد
There is more to it than meets the eye. ارزش [و یا حقایق] پنهان در مورد چیزی وجود دارد.
accent mark علامتی که پس ازیک نت قرار میگیرد و نشان میدهد که نت در چه گامی قرار دارد
direction دستوراتی که نحوه استفاده از چیزی را نشان می دهند
illustrate شرح دادن نشان دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
illustrating شرح دادن نشان دادن
flag 1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flags 1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
modelled کپی کوچک از چیزی که وضعیت آن پس از خاتنمه را نشان میدهد
marks علامت روی صفحه که نشان دهنده چیزی است
model کپی کوچک از چیزی که وضعیت آن پس از خاتنمه را نشان میدهد
models کپی کوچک از چیزی که وضعیت آن پس از خاتنمه را نشان میدهد
modeled کپی کوچک از چیزی که وضعیت آن پس از خاتنمه را نشان میدهد
mark علامت روی صفحه که نشان دهنده چیزی است
quantifier علامت یا نشانهای که حجم یا محدوده چیزی را نشان دهد
graphical مربوط به چیزی که گرافیکی نشان داده شده است
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
gallonage فرفیت چیزی بر حسب گالن تعداد گالنی که فرفی گنجایش دارد
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
indicator چیزی که وضعیت فرآیند را نشان دهد. معمولا با صورت یا نور
parity نشانگری که نشان میدهد آیا داده بررسی پذیرش شده است یا نه یا اینکه داده پیرستی زوج یا فرد دارد
register نشان دادن
exerted نشان دادن
point نشان دادن
show نشان دادن
demonstrates نشان دادن
indicated نشان دادن
introduce نشان دادن
exert نشان دادن
introduced نشان دادن
indicates نشان دادن
ante نشان دادن
indicate نشان دادن
introduces نشان دادن
actuate نشان دادن
registering نشان دادن
runs نشان دادن
run نشان دادن
evinces نشان دادن
exerts نشان دادن
imbody نشان دادن
evincing نشان دادن
vision یا نشان دادن
showŠetc نشان دادن
registers نشان دادن
adumbrate نشان دادن
evince نشان دادن
showed نشان دادن
shows نشان دادن
exerting نشان دادن
visions یا نشان دادن
evinced نشان دادن
demonstrate نشان دادن
introducing نشان دادن
demonstrated نشان دادن
demonstrating نشان دادن
to show up نشان دادن
to put forth نشان دادن
scalar متغیری که یک مقدارمجزا منتسب به خود دارد. یک مقدارمجزا پایه دارد. بردار دویا چند مقدارجهت دار دارد
inserting قرار دادن چیزی در چیزی
inserts قرار دادن چیزی در چیزی
insert قرار دادن چیزی در چیزی
to lean something against something چیزی را به چیزی تکیه دادن
playoff نشان دادن فیلم
reacting واکنش نشان دادن
graph با نمودار نشان دادن
to be illustrative of با عکس نشان دادن
prefiguring از پیش نشان دادن
image نشان دادن تصویر
playoffs نشان دادن فیلم
emote هیجان نشان دادن
pretypify قبلا نشان دادن
display نشان دادن اطلاعات
televise با تلویزیون نشان دادن
rubricate قرمز نشان دادن
exemplified بانمونه نشان دادن
to hang back بیمیلی نشان دادن
cough up <idiom> بی تمایلی نشان دادن
hang back بی میلی نشان دادن
prefigure از پیش نشان دادن
lout نفهمی نشان دادن
blazes باتصویر نشان دادن
forcing خشونت نشان دادن
blazed باتصویر نشان دادن
forces خشونت نشان دادن
rubricize قرمز نشان دادن
louts نفهمی نشان دادن
prefigured از پیش نشان دادن
reacted واکنش نشان دادن
keep at something پشتکار نشان دادن
force خشونت نشان دادن
blaze باتصویر نشان دادن
pragmatize واقعی نشان دادن
reacts واکنش نشان دادن
prefigures از پیش نشان دادن
measure اندازه نشان دادن
televised با تلویزیون نشان دادن
graphs با نمودار نشان دادن
foreshown از پیش نشان دادن
adumbration نشان دادن خلاصه
squirmed ناراحتی نشان دادن
impassibly بی نشان دادن عاطفه
showdowns نمونه نشان دادن
showdown نمونه نشان دادن
displays نشان دادن اطلاعات
marshaled به ترتیب نشان دادن
displaying نشان دادن اطلاعات
displayed نشان دادن اطلاعات
marshaling به ترتیب نشان دادن
react واکنش نشان دادن
marshals به ترتیب نشان دادن
responded واکنش نشان دادن
marshalled به ترتیب نشان دادن
squirm ناراحتی نشان دادن
respond واکنش نشان دادن
decorates نشان یامدال دادن به
squirming ناراحتی نشان دادن
squirms ناراحتی نشان دادن
To assert oneself . To display ones merit . خودی را نشان دادن
decorate نشان یامدال دادن به
televising با تلویزیون نشان دادن
decorating نشان یامدال دادن به
emblem با علایم نشان دادن
exemplifies بانمونه نشان دادن
by show of hands با نشان دادن دست
emblems با علایم نشان دادن
exemplify بانمونه نشان دادن
for crying out loud <idiom> نشان دادن عصبانیت
responds واکنش نشان دادن
televises با تلویزیون نشان دادن
exemplifying بانمونه نشان دادن
to play fast and loose بی ثباتی نشان دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com