Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (17 milliseconds)
English
Persian
to greenwash
نشان دادن که انگاری نگران محیط زیست باشند
Other Matches
greenwash
نمایش سطحی یا ریاکارانه توسط یک سازمان که نگران محیط زیست است
to tip something
[British E]
رسوب کردن چیزی
[محیط زیست]
[بوم شناسی]
[حفاظت محیط زیست]
to tip something
[British E]
ته نشین شدن چیزی
[محیط زیست]
[بوم شناسی]
[حفاظت محیط زیست]
to tip something
[British E]
ذخیره کردن چیزی
[محیط زیست]
[بوم شناسی]
[حفاظت محیط زیست]
demarcation
نشان دادن اختلاف بین دو محیط
environments
محیط زیست
environment
محیط زیست
environmentalists
محیط زیست گرا
environmentalist
محیط زیست گرا
environmentalist
محیط زیست شناس
environmentalism
محیط زیست شناسی
environmental conservation
حفافت محیط زیست
environmentalists
محیط زیست شناس
environmentalism
محیط زیست گرایی
environmental protection
حفاظت محیط زیست
environmental test
ازمایش محیط زیست ازمایش محیط فیزیکی
environmental services
دوایر خدمات بهسازی محیط زیست
rezone
محیط چیزی را اصلاح کردن محیط را تغییر دادن
the Green Dot®
[recycling symbol]
علامت نقطه سبز
[بازچرخی در محیط زیست]
sere
تغییر وسیر تکاملی محیط زیست گیاهان وجانوران خشک
Plans for the dam have been rejected by environmentalists.
برنامه ریزیها برای سد از طرف محیط زیست شناسان رد شده است.
ground resolution
قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
card
روشی که در آن سطرها و ستون ها طوری مرتب می شوند که نشان دهنده فیلدهای دادهای و حروف در کارت پانچ باشند
cards
روشی که در آن سطرها و ستون ها طوری مرتب می شوند که نشان دهنده فیلدهای دادهای و حروف در کارت پانچ باشند
flag
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flags
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
archive
قرار دادن داده در محیط ذخیره سازی
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
bioecology
رشتهای از محیط شناسی که روابط گیاهان و حیوانات رابا محیط اطراف خود موردبحث قرار میدهد
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
colony
گروهی ا ز مردم یک کشور که جایی دور از کشورشان مستقر شده باشند ولی تابع قوانین و حکومت کشورشان در آنجا باشند
anti-
ورودی ها درست باشند و وقتی نادرست است که ورودی ها مشابه باشند
illustrate
شرح دادن نشان دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
illustrating
شرح دادن نشان دادن
flag
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flags
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
registers
نشان دادن
showed
نشان دادن
evinces
نشان دادن
shows
نشان دادن
evinced
نشان دادن
ante
نشان دادن
imbody
نشان دادن
show
نشان دادن
evince
نشان دادن
adumbrate
نشان دادن
registering
نشان دادن
demonstrating
نشان دادن
runs
نشان دادن
run
نشان دادن
actuate
نشان دادن
introduce
نشان دادن
introduced
نشان دادن
introduces
نشان دادن
introducing
نشان دادن
demonstrate
نشان دادن
exerts
نشان دادن
indicate
نشان دادن
indicated
نشان دادن
indicates
نشان دادن
demonstrates
نشان دادن
point
نشان دادن
demonstrated
نشان دادن
exert
نشان دادن
register
نشان دادن
exerting
نشان دادن
evincing
نشان دادن
to put forth
نشان دادن
vision
یا نشان دادن
visions
یا نشان دادن
exerted
نشان دادن
showŠetc
نشان دادن
to show up
نشان دادن
eco-branch
شعبه زیست بوم
[شاخه اقتصاد مناسب با زیست بوم]
to play fast and loose
بی ثباتی نشان دادن
louts
نفهمی نشان دادن
forcing
خشونت نشان دادن
emote
هیجان نشان دادن
displays
نشان دادن اطلاعات
by show of hands
با نشان دادن دست
forces
خشونت نشان دادن
force
خشونت نشان دادن
emblems
با علایم نشان دادن
pretypify
قبلا نشان دادن
pragmatize
واقعی نشان دادن
lout
نفهمی نشان دادن
displayed
نشان دادن اطلاعات
emblem
با علایم نشان دادن
displaying
نشان دادن اطلاعات
adumbration
نشان دادن خلاصه
to hang back
بیمیلی نشان دادن
display
نشان دادن اطلاعات
decorating
نشان یامدال دادن به
reacting
واکنش نشان دادن
televise
با تلویزیون نشان دادن
televised
با تلویزیون نشان دادن
televises
با تلویزیون نشان دادن
exemplified
بانمونه نشان دادن
marshaled
به ترتیب نشان دادن
exemplifies
بانمونه نشان دادن
exemplify
بانمونه نشان دادن
exemplifying
بانمونه نشان دادن
marshaling
به ترتیب نشان دادن
televising
با تلویزیون نشان دادن
prefiguring
از پیش نشان دادن
blaze
باتصویر نشان دادن
rubricate
قرمز نشان دادن
marshal
به ترتیب نشان دادن
foreshown
از پیش نشان دادن
prefigures
از پیش نشان دادن
reacts
واکنش نشان دادن
prefigured
از پیش نشان دادن
marshalled
به ترتیب نشان دادن
prefigure
از پیش نشان دادن
cough up
<idiom>
بی تمایلی نشان دادن
blazes
باتصویر نشان دادن
To assert oneself . To display ones merit .
خودی را نشان دادن
rubricize
قرمز نشان دادن
blazed
باتصویر نشان دادن
squirm
ناراحتی نشان دادن
squirmed
ناراحتی نشان دادن
playoff
نشان دادن فیلم
responded
واکنش نشان دادن
respond
واکنش نشان دادن
responds
واکنش نشان دادن
to be illustrative of
با عکس نشان دادن
image
نشان دادن تصویر
measure
اندازه نشان دادن
graphs
با نمودار نشان دادن
graph
با نمودار نشان دادن
impassibly
بی نشان دادن عاطفه
playoffs
نشان دادن فیلم
react
واکنش نشان دادن
showdowns
نمونه نشان دادن
decorate
نشان یامدال دادن به
squirming
ناراحتی نشان دادن
decorates
نشان یامدال دادن به
keep at something
پشتکار نشان دادن
marshals
به ترتیب نشان دادن
hang back
بی میلی نشان دادن
showdown
نمونه نشان دادن
reacted
واکنش نشان دادن
for crying out loud
<idiom>
نشان دادن عصبانیت
squirms
ناراحتی نشان دادن
picture
سینما با عکس نشان دادن
picturing
سینما با عکس نشان دادن
pictured
سینما با عکس نشان دادن
reacting
عکس العمل نشان دادن
rogues
رذالت و پستی نشان دادن
reacted
عکس العمل نشان دادن
react
عکس العمل نشان دادن
rogue
رذالت و پستی نشان دادن
pictures
سینما با عکس نشان دادن
indexes
نشان دادن بصورت الفبایی
to give a warm welcome
روی خوش نشان دادن به
project
فاهر کردن نشان دادن
to keep one's temper
متین بودن نشان دادن
projected
فاهر کردن نشان دادن
projects
فاهر کردن نشان دادن
phew
برای نشان دادن بیزاری
charts
بر روی نقشه نشان دادن
charted
بر روی نقشه نشان دادن
dogmatize
تعصب مذهبی نشان دادن
chronogram
نشان دادن سنوات تاریخی
emblematize
بطور کنایه نشان دادن
indexed
نشان دادن بصورت الفبایی
displays
نشان دادن ابراز کردن
representation
عمل نشان دادن چیزی
reacts
عکس العمل نشان دادن
displayed
نشان دادن ابراز کردن
show one round
همه جا را به کسی نشان دادن
represent
بیان کردن نشان دادن
represented
بیان کردن نشان دادن
represents
بیان کردن نشان دادن
phew
برای نشان دادن بی تابی
display
نشان دادن ابراز کردن
charting
بر روی نقشه نشان دادن
index
نشان دادن بصورت الفبایی
chart
بر روی نقشه نشان دادن
To show ones mettle .
غیرت خود را نشان دادن
turtledove
عزیز محبت نشان دادن
earmarks
نشان کردن اختصاص دادن
to set out
نشان دادن تعیین کردن
to jump at something
[colloquial]
به چیزی واکنش نشان دادن
earmark
نشان کردن اختصاص دادن
overreacted
بیخود واکنش نشان دادن
overreacting
بیخود واکنش نشان دادن
overreacts
بیخود واکنش نشان دادن
historicize
بعنوان تاریخ نشان دادن
examples
بامثال ونمونه نشان دادن
lay down the law
<idiom>
راه را به کسی نشان دادن
representations
عمل نشان دادن چیزی
carry the torch
<idiom>
نشان دادن وفاداری به کسی
example
بامثال ونمونه نشان دادن
to screen a scene
در روی پرده نشان دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com