Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (31 milliseconds)
English
Persian
symbolised
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolises
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolising
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolize
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolized
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolizes
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolizing
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
Other Matches
symbolism
نشان پردازی
fantasises
وهم پردازی کردن
fantasised
وهم پردازی کردن
fantasize
وهم پردازی کردن
fantasized
وهم پردازی کردن
yarns
افسانه پردازی کردن
yarn
افسانه پردازی کردن
fantasizes
وهم پردازی کردن
fantasizing
وهم پردازی کردن
fantasising
وهم پردازی کردن
introduce
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introducing
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduces
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduced
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
referred
اشاره کردن نشان کردن
refer
اشاره کردن نشان کردن
highlighting
نشان کردن پررنگ کردن
refers
اشاره کردن نشان کردن
marks
نشان کردن نشان
mark
نشان کردن نشان
ear mark
نشان کردن
to draw a beads on
نشان کردن
to take a
نشان کردن
sights
نشان کردن
sight
نشان کردن
traces
رد یابی کردن نشان
to imprint on the mind
خاطر نشان کردن
to have a shy at
باسنگ نشان کردن
trace
رد یابی کردن نشان
traced
رد یابی کردن نشان
to aim ones gun at
باتفنگ نشان کردن
to impress on the mind
خاطر نشان کردن
stamp on the mind
خاطر نشان کردن
asterisks
با ستاره نشان کردن
to stamp on the mind
خاطر نشان کردن
point
خاطر نشان کردن
daggers
خنجر نشان کردن
inlays
گوهر نشان کردن
to sight gun
نشان کردن اسلحه
dagger
خنجر نشان کردن
inlaying
گوهر نشان کردن
inlay
گوهر نشان کردن
asterisk
با ستاره نشان کردن
images
نقش کردن تصویر کردن نشان دادن تصویر
suspension ribbon
لنت اویزان کردن نشان
to set out
نشان دادن تعیین کردن
projected
فاهر کردن نشان دادن
sight
دید زدن نشان کردن
project
فاهر کردن نشان دادن
sights
دید زدن نشان کردن
earmark
نشان کردن اختصاص دادن
earmarks
نشان کردن اختصاص دادن
represent
بیان کردن نشان دادن
projects
فاهر کردن نشان دادن
displays
نشان دادن ابراز کردن
displaying
نشان دادن ابراز کردن
displayed
نشان دادن ابراز کردن
display
نشان دادن ابراز کردن
represents
بیان کردن نشان دادن
represented
بیان کردن نشان دادن
brazenly
بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
belie
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
punctuate
نشان گذاری کردن نقطه دار
punctuated
نشان گذاری کردن نقطه دار
to give publicity to
بعموم نشان دادن یا معرفی کردن
simulate
تقلید نشان دادن وانمود کردن
punctuates
نشان گذاری کردن نقطه دار
belied
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belies
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belying
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
featuring
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
features
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
featured
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
feature
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
stamp
نشان دار کردن کلیشه زدن
stamps
نشان دار کردن کلیشه زدن
punctuating
نشان گذاری کردن نقطه دار
simulates
تقلید نشان دادن وانمود کردن
brazen
بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
simulating
تقلید نشان دادن وانمود کردن
demonstrating
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
demonstrates
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
demonstrate
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
damaskeen
ابدارکردن زرنشان یاسیم نشان کردن
demonstrated
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
gems
سنگ گران بها جواهر نشان کردن
gem
سنگ گران بها جواهر نشان کردن
milestone
بامیل خود شمار نشان گذاری کردن
cerebrate
فعالیت مغزی را نشان دادن فکر کردن
milestones
بامیل خود شمار نشان گذاری کردن
to prove oneself
نشان دادن
[ثابت کردن]
توانایی انجام کاری
conceals
پنهان کردن یا نشان ندادن اطلاعات یا گرافیک به کاربر
to check off
رسیدگی کردن ودرصورت درستی باخط نشان گذاردن
conceal
پنهان کردن یا نشان ندادن اطلاعات یا گرافیک به کاربر
hyphen
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
religionize
دینداری زیاد نشان دادن مذهبی یا مذهب دار کردن
hyphens
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
auto
توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
autos
توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
target materials
مواد و وسایل بردن هدفهاروی نقشه یا نشان دادن ومشخص کردن انها روی طرحها
to inlay gems in anything
چیزیرا گوهر نشان کردن گوهر در چیزی نشاندن
quote
نقل بیان کردن نشان نقل قول
quotes
نقل بیان کردن نشان نقل قول
quoted
نقل بیان کردن نشان نقل قول
prefigures
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigured
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefiguring
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigure
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
post processing
پس پردازی
supererogation
بس پردازی
crystal pulling
بلور پردازی
exocathection
برون پردازی
file processing
پرونده پردازی
pseudologia fantastica
دروغ پردازی
priority processing
اولویت پردازی
ideation
اندیشه پردازی
preprocessing
پیش پردازی
rhythmization
نواخت پردازی
data processing
داده پردازی
theorization
نظریه پردازی
Synectics
بدیعه پردازی
supererogatory
وابسته به بس پردازی
reminiscences
خاطره پردازی
symbolization
نماد پردازی
teleprocessing
دور پردازی
reminiscence
خاطره پردازی
head in the clouds
<idiom>
رویا پردازی
image processing
تصویر پردازی
batch processing
دسته پردازی
endocathection
به خود پردازی
circumstantiality
حاشیه پردازی
dp
داده پردازی
phraseology
عبارت پردازی
document processing
متن پردازی
Verbosity. Rhetoric.
عبارت پردازی
multiprocessing
چند پردازی
list processing
لیست پردازی
call processing
فراخوان پردازی
naturalism
طبیعت پردازی
data processing center
مرکزداده پردازی
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
puncuation
نشان گذاری نقطه و نشان هایی که برای بخش ها بکار میرود
setting
گیرش صحنه پردازی
list processing langauge
زبان لیست پردازی
locution
سبک عبارت پردازی
locutions
سبک عبارت پردازی
wordprocessing program
برنامه واژه پردازی
businedd data processing
داده پردازی تجاری
oratory
فن خطابه سخن پردازی
logomachy
بازی واژه پردازی
scientific data processing
داده پردازی علمی
edp manager
مدیرداده پردازی الکترونیکی
multiprocessing system
سیستم چند پردازی
hypergnosis
نکته پردازی بیمارگون
hypergnosia
نکته پردازی بیمارگون
business data processing
داده پردازی تجاری
data processing center
مرکز داده پردازی
dp manager
مدیر داده پردازی
verbiage
درازگویی سخن پردازی
settings
گیرش صحنه پردازی
distributed data processing
داده پردازی توزیعی
versification
شاعری قافیه پردازی
garters
عالی ترین نشان انگلیس بنام نشان بندجوراب
garter
عالی ترین نشان انگلیس بنام نشان بندجوراب
flashes
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashed
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
bribes
رشوه پردازی پرداخت نامشروع
bribed
رشوه پردازی پرداخت نامشروع
bribe
رشوه پردازی پرداخت نامشروع
bribing
رشوه پردازی پرداخت نامشروع
indemnification
تاوان پردازی جبران زیان
discretionary
خط پیوندی که نشان دهنده قط ع شدن کلمه در آخر خط است ولی در حالت معمولی نشان داده نمیشود
silver star
نشان ستاره نقره یا عالیترین نشان خدمتی
scarry
دارای نشان داغ یا نشان جراحت وزخم
She takes great care of her appearance
خیلی بسرو وضع خود می پردازی
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
rated through put
ماکزیمم توان عملیاتی ممکن برای یک دستگاه داده پردازی
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
marking
نشان دار سازی نشان
markings
نشان دار سازی نشان
poniter
نشان دهنده نشان گیرنده
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com