English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 305 (48 milliseconds)
English Persian
sight نشان کردن
sights نشان کردن
ear mark نشان کردن
to draw a beads on نشان کردن
to take a نشان کردن
Search result with all words
simulate تقلید نشان دادن وانمود کردن
simulates تقلید نشان دادن وانمود کردن
simulating تقلید نشان دادن وانمود کردن
project فاهر کردن نشان دادن
projected فاهر کردن نشان دادن
projects فاهر کردن نشان دادن
stamp نشان دار کردن کلیشه زدن
stamps نشان دار کردن کلیشه زدن
images نقش کردن تصویر کردن نشان دادن تصویر
symbolised نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolises نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolising نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolize نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolized نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolizes نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolizing نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
hyphen علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphens علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
flash روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashed روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashes روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
punctuate نشان گذاری کردن نقطه دار
punctuated نشان گذاری کردن نقطه دار
punctuates نشان گذاری کردن نقطه دار
punctuating نشان گذاری کردن نقطه دار
conceal پنهان کردن یا نشان ندادن اطلاعات یا گرافیک به کاربر
conceals پنهان کردن یا نشان ندادن اطلاعات یا گرافیک به کاربر
refer اشاره کردن نشان کردن
referred اشاره کردن نشان کردن
refers اشاره کردن نشان کردن
auto توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
autos توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
gem سنگ گران بها جواهر نشان کردن
gems سنگ گران بها جواهر نشان کردن
milestone بامیل خود شمار نشان گذاری کردن
milestones بامیل خود شمار نشان گذاری کردن
feature نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
featured نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
features نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
featuring نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
quote نقل بیان کردن نشان نقل قول
quoted نقل بیان کردن نشان نقل قول
quotes نقل بیان کردن نشان نقل قول
mark نشان کردن نشان
marks نشان کردن نشان
earmark نشان کردن اختصاص دادن
earmarks نشان کردن اختصاص دادن
sight دید زدن نشان کردن
sights دید زدن نشان کردن
belie خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belied خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belies خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belying خیانت کردن به عوضی نشان دادن
highlighting نشان کردن پررنگ کردن
dagger خنجر نشان کردن
daggers خنجر نشان کردن
brazen بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
brazenly بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
prefigure قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigured قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigures قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefiguring قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
trace رد یابی کردن نشان
traced رد یابی کردن نشان
traces رد یابی کردن نشان
point خاطر نشان کردن
introduce وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduced وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduces وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introducing وارد کردن نشان دادن داخل کردن
display نشان دادن ابراز کردن
displayed نشان دادن ابراز کردن
displaying نشان دادن ابراز کردن
displays نشان دادن ابراز کردن
demonstrate نشان دادن تظاهر به عمل کردن
demonstrated نشان دادن تظاهر به عمل کردن
demonstrates نشان دادن تظاهر به عمل کردن
demonstrating نشان دادن تظاهر به عمل کردن
represent بیان کردن نشان دادن
represented بیان کردن نشان دادن
represents بیان کردن نشان دادن
inlay گوهر نشان کردن
inlaying گوهر نشان کردن
inlays گوهر نشان کردن
asterisk با ستاره نشان کردن
asterisks با ستاره نشان کردن
cerebrate فعالیت مغزی را نشان دادن فکر کردن
damaskeen ابدارکردن زرنشان یاسیم نشان کردن
religionize دینداری زیاد نشان دادن مذهبی یا مذهب دار کردن
stamp on the mind خاطر نشان کردن
to impress on the mind خاطر نشان کردن
to stamp on the mind خاطر نشان کردن
suspension ribbon لنت اویزان کردن نشان
target materials مواد و وسایل بردن هدفهاروی نقشه یا نشان دادن ومشخص کردن انها روی طرحها
to aim ones gun at باتفنگ نشان کردن
to check off رسیدگی کردن ودرصورت درستی باخط نشان گذاردن
to give publicity to بعموم نشان دادن یا معرفی کردن
to have a shy at باسنگ نشان کردن
to imprint on the mind خاطر نشان کردن
to inlay gems in anything چیزیرا گوهر نشان کردن گوهر در چیزی نشاندن
Other Matches
puncuation نشان گذاری نقطه و نشان هایی که برای بخش ها بکار میرود
garters عالی ترین نشان انگلیس بنام نشان بندجوراب
garter عالی ترین نشان انگلیس بنام نشان بندجوراب
discretionary خط پیوندی که نشان دهنده قط ع شدن کلمه در آخر خط است ولی در حالت معمولی نشان داده نمیشود
silver star نشان ستاره نقره یا عالیترین نشان خدمتی
scarry دارای نشان داغ یا نشان جراحت وزخم
to sight gun نشان کردن اسلحه
to set out نشان دادن تعیین کردن
marking نشان دار سازی نشان
markings نشان دار سازی نشان
poniter نشان دهنده نشان گیرنده
flags یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flag یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
to prove oneself نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
supervisory 1-سیگنالی که نشان میدهد آیا مدار مشغول است یا خیر. 2-سیگنالی که وضعیت وسیله را نشان میدهد
to impress a mark on something نشان روی چیزی گذاردن چیزیرا نشان گذاردن
ground resolution قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
indicator نشان دهنده دستگاه نشان دهنده
altitude azimuth عقربه نشان دهنده ارتفاع هواپیما دستگاه نشان دهنده ارتفاع هواپیما
trace نشان
insignia نشان
refrigeratory تب نشان
refrigerent تب نشان
hallmarks نشان
ensign نشان
ensigns نشان
tallied نشان
tallying نشان
presage نشان
tally خط نشان
tally نشان
tallies خط نشان
hash mark خط نشان
tallies نشان
tallied خط نشان
track نشان
grammalogue نشان
traced نشان
signalled نشان
scored نشان
signaled نشان
score نشان
signal نشان
emblems نشان
emblem نشان
slurs نشان
scores نشان
traces نشان
slur نشان
slurred نشان
savorŠetc نشان
plaque نشان
slurring نشان
banners نشان
banner نشان
plaques نشان
ear mark نشان
tallying خط نشان
chalk نشان
tract نشان
tracts نشان
token نشان
tokens نشان
bench mark نشان
hallmark نشان
insigne نشان
stamp نشان
stamps نشان
unmarked بی نشان
chalked نشان
chalking نشان
chalks نشان
medals نشان
medal نشان
indication نشان
indicium نشان
indice نشان
vestiges نشان
shows نشان
showed نشان
show نشان
presaging نشان
presages نشان
presaged نشان
printless بی نشان
benchmark نشان
cicatricle نشان
cicatricial نشان
cicatrice نشان
vestige نشان
vestigial نشان
caret نشان
gong [British E] نشان
trackless بی نشان
tracks نشان
tracked نشان
benchmarks نشان
impresses نشان
attributes نشان
attributing نشان
target نشان
targeted نشان
targeting نشان
targets نشان
marks نشان
targetted نشان
targetting نشان
attribute نشان
badge نشان
impressing نشان
awarded نشان
impressed نشان
awarding نشان
badges نشان
awards نشان
untitled بی نشان
symbol نشان
symptoms نشان
symptom نشان
icons نشان
brand نشان
mark نشان
impress نشان
ikons نشان
branding نشان
icon نشان
vexillum نشان
brands نشان
traceless بی نشان
shew نشان
award نشان
insigne نشان افتخار
insigne نشان رسمی
indicates نشان دادن
indicate نشان دادن
instarred with gems گوهر نشان
indicated نشان دادن
silver medal نشان نقره
track ball گوی نشان
commendation نشان سپاس
is a monetary sign نشان پول
lineament نشان ویژه
memento نشان یاداور
trait نشان ویژه
trait نشان اختصاصی
traits نشان ویژه
mementoes نشان یاداور
traits نشان اختصاصی
battle honour نشان افتخار
mementos نشان یاداور
asterism نشان ستاره
point of interrogation نشان پرسش
interogation mark نشان پرسش
thusŠ+= نشان افزایش
arborist درخت نشان
suspension ribbon لنت نشان
mark sensing نشان یابی
mark sensing نشان گذاری
mark sensing نشان دریابی
mark sense reader نشان خوان
mark sense نشان گذار
mark sense نشان دریاب
mark sensing نشان دریایی
medal of honor نشان افتخار
clues اثر نشان
demarcate نشان گذاردن
demarcated نشان گذاردن
mutton fist نشان دست
demarcates نشان گذاردن
demarcating نشان گذاردن
stigmatize نشان دارکردن
studded with gems گوهر نشان
mark condition وضعیت نشان
exerts نشان دادن
air medal نشان پرواز
marks نشان علامت
symbolizer نشان پرداز
tape mark نشان نوار
antalgic درد نشان
levelling monument نشان ترازیابی
antiphlogistic اماس نشان
against nature معجز نشان
adumbrate نشان دادن
evincing نشان دادن
evinces نشان دادن
evinced نشان دادن
evince نشان دادن
exerting نشان دادن
exerted نشان دادن
exert نشان دادن
actuate نشان دادن
clue اثر نشان
expansion orbit مدار نشان
gemmed گوهر نشان
marker نشان گذار
marker علامت نشان
markers نشان گذار
registers نشان دادن
diacritic نشان تشخیص
diacritical نشان تشخیص
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com