Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (36 milliseconds)
English
Persian
earmark
نشان کردن اختصاص دادن
earmarks
نشان کردن اختصاص دادن
Other Matches
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
allocate
تقسیم کردن اختصاص دادن
assigned
قلمداد کردن اختصاص دادن
reserving
ذخیره کردن اختصاص دادن
dedicating
اختصاص دادن وقف کردن
dedicates
اختصاص دادن وقف کردن
dedicate
اختصاص دادن وقف کردن
assigns
قلمداد کردن اختصاص دادن
assigning
قلمداد کردن اختصاص دادن
devote
اختصاص دادن فدا کردن
assign
قلمداد کردن اختصاص دادن
reserve
ذخیره کردن اختصاص دادن
allocates
تقسیم کردن اختصاص دادن
allocating
تقسیم کردن اختصاص دادن
devoting
اختصاص دادن فدا کردن
reserves
ذخیره کردن اختصاص دادن
devotes
اختصاص دادن فدا کردن
appropriation
اختصاص دادن اعتبار واگذار کردن
applied
هزینه مربوط به هر خدمت یاکالا را به طور ویژه تعیین کردن و به ان اختصاص دادن
ground resolution
قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
appropriate
اختصاص دادن
allot
اختصاص دادن
assign
اختصاص دادن
allocate
اختصاص دادن
allocating
اختصاص دادن
to set apart
اختصاص دادن
allocate
اختصاص دادن
allocates
اختصاص دادن
appropriated
اختصاص دادن
appropriates
اختصاص دادن
appropriating
اختصاص دادن
reserving
نگه داشتن اختصاص دادن
intervert
بخود اختصاص دادن برگرداندن
reserves
نگه داشتن اختصاص دادن
reserve
نگه داشتن اختصاص دادن
to set out
نشان دادن تعیین کردن
display
نشان دادن ابراز کردن
displaying
نشان دادن ابراز کردن
projected
فاهر کردن نشان دادن
represent
بیان کردن نشان دادن
displays
نشان دادن ابراز کردن
represents
بیان کردن نشان دادن
projects
فاهر کردن نشان دادن
represented
بیان کردن نشان دادن
project
فاهر کردن نشان دادن
displayed
نشان دادن ابراز کردن
simulates
تقلید نشان دادن وانمود کردن
belies
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
demonstrates
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
simulating
تقلید نشان دادن وانمود کردن
featured
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
features
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
featuring
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
feature
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
belying
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
demonstrating
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
demonstrate
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
brazen
بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
belie
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
to give publicity to
بعموم نشان دادن یا معرفی کردن
simulate
تقلید نشان دادن وانمود کردن
belied
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
demonstrated
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
brazenly
بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
introducing
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduce
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduced
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduces
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
appropriation
قصدتملک و بخود اختصاص دادن مال مسروقه
cerebrate
فعالیت مغزی را نشان دادن فکر کردن
to prove oneself
نشان دادن
[ثابت کردن]
توانایی انجام کاری
hyphen
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphens
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
religionize
دینداری زیاد نشان دادن مذهبی یا مذهب دار کردن
ambitus
[اختصاص دادن فضایی در اطراف قبر یا آرامگاه برای دسترسی به کلیسا]
maps
نموداری که اختصاص محدوده آدرس به وسایل مختلف حافظه را نشان میدهد. مثل RAM و ROM و وسایل انط باق حافظه ورودی /خروجی
map
نموداری که اختصاص محدوده آدرس به وسایل مختلف حافظه را نشان میدهد. مثل RAM و ROM و وسایل انط باق حافظه ورودی /خروجی
flag
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flags
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
autos
توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
auto
توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
target materials
مواد و وسایل بردن هدفهاروی نقشه یا نشان دادن ومشخص کردن انها روی طرحها
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
images
نقش کردن تصویر کردن نشان دادن تصویر
prefigures
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigure
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigured
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefiguring
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
illustrating
شرح دادن نشان دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
flag
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flags
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
exert
نشان دادن
run
نشان دادن
introduces
نشان دادن
exerted
نشان دادن
runs
نشان دادن
introduced
نشان دادن
to show up
نشان دادن
exerting
نشان دادن
to put forth
نشان دادن
visions
یا نشان دادن
exerts
نشان دادن
vision
یا نشان دادن
demonstrate
نشان دادن
introducing
نشان دادن
point
نشان دادن
introduce
نشان دادن
demonstrates
نشان دادن
ante
نشان دادن
imbody
نشان دادن
show
نشان دادن
showed
نشان دادن
evince
نشان دادن
evinced
نشان دادن
evinces
نشان دادن
shows
نشان دادن
register
نشان دادن
demonstrated
نشان دادن
indicates
نشان دادن
indicated
نشان دادن
demonstrating
نشان دادن
indicate
نشان دادن
adumbrate
نشان دادن
registers
نشان دادن
showŠetc
نشان دادن
registering
نشان دادن
actuate
نشان دادن
evincing
نشان دادن
flashed
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashes
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
blazed
باتصویر نشان دادن
marshaled
به ترتیب نشان دادن
blaze
باتصویر نشان دادن
marshaling
به ترتیب نشان دادن
marshalled
به ترتیب نشان دادن
squirmed
ناراحتی نشان دادن
marshals
به ترتیب نشان دادن
by show of hands
با نشان دادن دست
playoff
نشان دادن فیلم
playoffs
نشان دادن فیلم
forcing
خشونت نشان دادن
squirming
ناراحتی نشان دادن
reacts
واکنش نشان دادن
impassibly
بی نشان دادن عاطفه
reacting
واکنش نشان دادن
televised
با تلویزیون نشان دادن
blazes
باتصویر نشان دادن
squirm
ناراحتی نشان دادن
decorating
نشان یامدال دادن به
televises
با تلویزیون نشان دادن
decorates
نشان یامدال دادن به
televise
با تلویزیون نشان دادن
televising
با تلویزیون نشان دادن
exemplified
بانمونه نشان دادن
squirms
ناراحتی نشان دادن
exemplifies
بانمونه نشان دادن
prefiguring
از پیش نشان دادن
exemplify
بانمونه نشان دادن
image
نشان دادن تصویر
hang back
بی میلی نشان دادن
prefigures
از پیش نشان دادن
prefigured
از پیش نشان دادن
exemplifying
بانمونه نشان دادن
marshal
به ترتیب نشان دادن
prefigure
از پیش نشان دادن
to play fast and loose
بی ثباتی نشان دادن
measure
اندازه نشان دادن
rubricize
قرمز نشان دادن
rubricate
قرمز نشان دادن
showdown
نمونه نشان دادن
emblems
با علایم نشان دادن
emote
هیجان نشان دادن
react
واکنش نشان دادن
emblem
با علایم نشان دادن
decorate
نشان یامدال دادن به
to be illustrative of
با عکس نشان دادن
pragmatize
واقعی نشان دادن
foreshown
از پیش نشان دادن
pretypify
قبلا نشان دادن
showdowns
نمونه نشان دادن
adumbration
نشان دادن خلاصه
forces
خشونت نشان دادن
To assert oneself . To display ones merit .
خودی را نشان دادن
force
خشونت نشان دادن
display
نشان دادن اطلاعات
displayed
نشان دادن اطلاعات
displaying
نشان دادن اطلاعات
displays
نشان دادن اطلاعات
cough up
<idiom>
بی تمایلی نشان دادن
for crying out loud
<idiom>
نشان دادن عصبانیت
to hang back
بیمیلی نشان دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com