Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 148 (8 milliseconds)
English
Persian
qualitative controls
نظارت کیفی
Other Matches
qualitative
کیفی
pleasure seeking
کیفی
qualitative changes
تغییرات کیفی
qualitative analysis
تحلیل کیفی
qualitative data
دادههای کیفی
quality control
کنترل کیفی
qualitative objectives
اهداف کیفی
qualitative restrictions
محدودیتهای کیفی
qualitative analysis
تجزیه کیفی
qualitative statistics
امارهای کیفی
qualitative distribution
توزیع کیفی
laptop computer
کامپیوتر دستی یا کیفی
sone
واحد کیفی صدا برای یک شنونده
draft quality
معیار کیفی برای خروجی چاپ شده
fallout
خرابی مولفههای الکترونیکی که به هنگام کنترل کیفی یک قطعه جدید از تجهیزات به وقوع می پیوندد
pleasure seeker
ادم خوش گدران یا عیاش ادم کیفی
proctorship
نظارت
inspection
نظارت
monitoring
نظارت
presidency
نظارت
supervision
نظارت
controllership
نظارت
helms
نظارت
helm
نظارت
intendancy
نظارت
controlment
نظارت
surveillance
نظارت
stewardship
نظارت
governance
نظارت
control
نظارت
controls
نظارت
controlling
نظارت
superintendence
نظارت
superintendency
نظارت
invigilation
نظارت درامتحانات
close supervision
نظارت مستقیم
supervisor state
حالت نظارت
close supervision
نظارت نزدیک
surveillance camera
دوربین نظارت
budgetary control
نظارت بودجهای
bailiwick
مباشرت نظارت
fiscal control
نظارت مالی
CCTV camera
دوربین نظارت
observation camera
دوربین نظارت
security camera
دوربین نظارت
control equipment
ابزار نظارت
control of resources
نظارت بر منابع
inspection clause
ماده نظارت
inspection clause
بند نظارت
inspection certificate
گواهی نظارت
government control
نظارت دولتی
superintends
نظارت کردن بر
foreign exchange control
نظارت بر ارز
staff supervision
نظارت ستادی
exchange control
نظارت ارز
span of control
حوزه نظارت
monetary control
نظارت پولی
supervisor state
وضعیت نظارت
controllable
قابل نظارت
closed-circuit camera
دوربین نظارت
monitors
نظارت کردن
superintended
نظارت کردن بر
uncontrollably
غیرقابل نظارت
uncontrollable
غیرقابل نظارت
superintend
نظارت کردن بر
stewardship
نظارت خرج
controlling
نظارت کردن
supervises
نظارت کردن
inspector
نظارت کننده
inspectors
نظارت کننده
supervising
نظارت کردن
control
نظارت کردن
directs
نظارت کردن
superintending
نظارت کردن بر
directed
نظارت کردن
supervise
نظارت کردن
administer
نظارت کردن
monitor
نظارت کردن
supervised
نظارت کردن
controls
نظارت کردن
monitored
نظارت کردن
supervision
نظارت کردن
direct
نظارت کردن
regulated monopoly
انحصار نظارت شده
controlling
نظارت و ممیزی کردن
controlling
بازرسی نظارت جلوگیری
controls
بازرسی نظارت جلوگیری
control
بازرسی نظارت جلوگیری
controls
نظارت و ممیزی کردن
managed money
پول نظارت شده
control
نظارت و ممیزی کردن
watching
بر کسی نظارت کردن
watches
بر کسی نظارت کردن
watched
بر کسی نظارت کردن
watch
بر کسی نظارت کردن
invigilating
در امتحان نظارت کردن
election supervisor council
انجمن نظارت بر انتخابات
election supervisory council
انجمن نظارت بر انتخابات
in the charge of
<idiom>
تحت مراقب یا نظارت
invigilates
در امتحان نظارت کردن
invigilated
در امتحان نظارت کردن
invigilate
در امتحان نظارت کردن
watchers
کسیکه پاسداری و نظارت میکند
watcher
کسیکه پاسداری و نظارت میکند
wardship
تحت سرپرستی یا نظارت بودن
security monitoring
نظارت یا مراقبت تامینی یاحفافتی
to keep under control
تحت نظارت نگه داشتن
head quarters
برج نظارت مرکز کار
state midicine
سیستم پزشکی تحت نظارت دولت
movement control
کنترل حرکات و نظارت برحرکت یکانها
municipalist
طرفدار نظارت یا اقدامات شهر داری
they are under serveillance
انهارا نظارت میکنند انهارامی پایند
progress chaser
کسیکه برپیشرفت کار نظارت میکند
under secretary
زیر نظارت دبیر کل معاون وزیر
to have someone
[something]
under
[close]
scrutiny
کسی
[چیزی]
را با دقت آزمودن
[نظارت کردن]
slave drivers
نظارت کننده بر کار برده ها کارفرمای سخت گیر
slave driver
نظارت کننده بر کار برده ها کارفرمای سخت گیر
e c s c (european coal & steel commissio
لوکزامبورگ و هلندکه وفیفه اش نظارت برتولید و فروش ذغالسنگ وفولاد است
crown colony
بعضی از کلنیهای ممالک مشترک المنافع انگلیس که مقام سلطنت بر انها نظارت دارد
sheriff
نماینده رسمی دولت در یک ناحیه که ماموراجرای قوانین و انجام امورقضایی و نظارت بر انتخابات است
sheriffs
نماینده رسمی دولت در یک ناحیه که ماموراجرای قوانین و انجام امورقضایی و نظارت بر انتخابات است
line chief
افسرجزء نیروی هوایی که درفرود امدن وبرخاستن هواپیمادرخطوط هوایی نظارت میکند
superintends
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintend
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintended
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintending
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
supervised
نظارت یا مباشرت کردن سرپرستی کردن
supervisory
وابسته به نظارت وسرپرستی وابسته به برنگری
supervises
نظارت یا مباشرت کردن سرپرستی کردن
supervising
نظارت یا مباشرت کردن سرپرستی کردن
supervisory
مربوط به نظارت مربوط به نافر امور
supervise
نظارت یا مباشرت کردن سرپرستی کردن
monitor
بازبینی کردن نظارت کردن
administered
نظارت کردن وصایت کردن
monitored
بازبینی کردن نظارت کردن
monitors
بازبینی کردن نظارت کردن
proctor
نظارت کردن بازرسی کردن
administering
نظارت کردن وصایت کردن
administers
نظارت کردن وصایت کردن
to a upon
نظارت کردن وصایت کردن
controlling
نظارت کردن تنظیم کردن
control
نظارت کردن تنظیم کردن
controls
نظارت کردن تنظیم کردن
central treaty organization
پاکستان وترکیه که ایالات متحده امریکانیز در ان نظارت دارد و درمانورهایش شرکت میکند .این سازمان به سال 9591تاسیس یافته و دو سازمان دفاعی دیگر غرب یعنی Natoو Seato را به هم متصل میکند
communication security monitoring
کنترل تامین مخابراتی نظارت در امر تامین مخابراتی
off one's hands
بیرون از اختیار شخص بیرون از نظارت شخص
exchange control
نظارت دولت بر مبادله ارز کنترل مبادله ارز توسط دولت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com