Dictiornary-Farsi | نفوذ با فرصت | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (10 milliseconds)

English	Persian
deliberate breaching	نفوذ با فرصت


Search result with all words

deliberate breaching	نفوذ با فرصت در میدان مین
Other Matches

to take time by the forelock	فرصت راغنیمت شمردن فرصت
penetration	نفوذ در جبهه دشمن داخل شدن درصفوف دشمن نفوذ در شبکه اطلاعات یااداری
initial thrust	نفوذ اولیه نفوذ اصلی
exploits	از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting	از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploit	از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
radiolucency	درجه نفوذ اشعه مجهول نفوذ پذیری اشعه مجهول
ballistics of penetration	شناسایی شرایط نفوذ گلوله شناسایی مسیر نفوذ گلوله
seasoned	فرصت
occasion	فرصت
season	فرصت
deliberating	با فرصت
breathers	فرصت
oportunity	فرصت
chars	فرصت
seasons	فرصت
occasioned	فرصت
deliberates	با فرصت
occasioning	فرصت
deliberated	با فرصت
char	فرصت
deliberate	با فرصت
occasions	فرصت
charring	فرصت
breather	فرصت
deliberate attack	تک با فرصت
opportunity	فرصت
space	فرصت
spaces	فرصت
at one's leisure	سر فرصت
deliberation	فرصت
deliberations	فرصت
opportunities	فرصت
times	فرصت
chare	فرصت
timed	فرصت
time	فرصت
make time	فرصت کردن
vantage	تفوق فرصت
head start	فرصت برتری
head starts	فرصت برتری
opportunist	فرصت طلب
get a break <idiom>	فرصت داشتن
to wait one's leisure	پی فرصت گشتن
last-ditch	آخرین فرصت
tidewaiter	مترصد فرصت
chanced	فرصت مجال
chanced	فرصت بل گرفتن
chances	فرصت مجال
chances	فرصت بل گرفتن
chancing	فرصت مجال
chancing	فرصت بل گرفتن
deliberate defense	پدافند با فرصت
breathing gap	فرصت سر خاراندن
betimes	در اولین فرصت
chance	فرصت مجال
market opportunity	فرصت بازار
opportunity cost	هزینه فرصت
occasion	فرصت مناسب
occasioned	فرصت مناسب
occasioning	فرصت مناسب
occasions	فرصت مناسب
tidewaiter	درانتظار فرصت
opportunism	فرصت طلبی
foot in the door <idiom>	گشایش یا فرصت
at leisure	فرصت دار
time	فرصت موقع
times	فرصت موقع
chance	فرصت بل گرفتن
timed	فرصت مجال
leisure	فرصت مجال
times	فرصت مجال
timed	فرصت موقع
time	فرصت مجال
gain opportunity	اغتنام فرصت کردن
To seize an opportunity .	فرصت را غنیمت شمردن
deadlines	سررسید اخرین فرصت
deliberate crossing	عبور با فرصت از رودخانه
deadline	سررسید اخرین فرصت
miss the boat <idiom>	ازدست دادن فرصت
miss out on <idiom>	ازدست دادن فرصت
Go while the going is good .	تا فرصت با قی است برو
to seize the opportunity	فرصت را غنیمت شمردن
To take advantage of an opportunity.	از فرصت استفاده کردن
to cathan an opportunity	فرصت راغنیمت شمردن
lurks	درانتظار فرصت بودن
lurked	درانتظار فرصت بودن
at your earliest convenience	در اولین فرصت مناسب
lurk	درانتظار فرصت بودن
opportunity to invest	فرصت سرمایه گذاری
snapat the chance	فرصت را در اغوش بگیر
watch one's time	مراقب فرصت بودن
i had a quiet read	فرصت پیدا کردم
he seized upon the chance	فرصت راغنیمت شمرد
gain opportunity	فرصت را مغتنم شمردن
lurking	درانتظار فرصت بودن
on the first occasion	در نخستین وهله یا فرصت
I'm up to my ears <idiom>	فرصت سر خاراندن ندارم
to miss the buy	فرصت را ازدست دادن
To seize the opportunity . To take time by the forelock . He is an opportunist.	فرصت را غنیمن ( مغتنم ) شمردن
opportunity cost	هزینه فرصت از دست رفته
He is an opportunist.	آدم فرصت طلبی است
lose ground	فرصت خود را ازدست دادن
Do not let this opportunity slip.Do not lose ( pass up ) this opportunity .	این فرصت را از دست ندهید
To make ( find , get ) an opportunity .	فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
temporizer	فرصت طلب ومسامحه کار
extra	کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
to wait for a favorable opportunity	منتظر یک فرصت مطلوب بودن
shot	فرصت ضربت توپ بازی
extra-	کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
underdog	فرصت برد به حریف ندادن
extras	کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
It I get the time . If I could spare sometime. If I round to it.	اگر رسیدم( فرصت پیدا شد )
shots	فرصت ضربت توپ بازی
underdogs	فرصت برد به حریف ندادن
bide one's time <idiom>	صبورانه منتظر فرصت بودن
This is my last chance .	این برایم آخرین فرصت است
to play one's card well	از فرصت خود استفاده کامل کردن
to give one his revenge	فرصت جبران یا تلافی بحریف دادن
deliberate	عملیات با فرصت پیش بینی شده
slow fire	یک دقیقه فرصت برای تیراندازی به هر نفر
leisure hours	ساعات فراغت یا بیکاری هنگام فرصت
chancing	فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
I dont have time to go to the movies .	فرصت نمی کنم به سینما بروم
hand	تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
Before it is too late . while one has the chance .	اگر فرصت با قی است ( از دست نرفته )
deliberates	عملیات با فرصت پیش بینی شده
chances	فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
deliberated	عملیات با فرصت پیش بینی شده
chance	فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
deliberating	عملیات با فرصت پیش بینی شده
chanced	فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
deliberate breaching	پاک کردن با فرصت میدان مین
handing	تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
asleep at the switch <idiom>	متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
Time lost cannot be won again. <idiom>	فرصت غنمیت است نباید از دست داد.
Every crisis should be viewed [seen] as an opportunity.	هر بحرانی باید به عنوان یک فرصت دیده شود.
bench jockey	ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
bench warmer	ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
steals	از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز
steal	از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز
I had no opportunity to discuss the matter .	فرصت نشد که موضوع را مورد بحث قرار بدهم
i do it at odd moments	هر وقت فرصت پیدا کنم ان کار را انجام میدهم
occasional	وابسته به فرصت یا موقعیت مربوط به بعضی از مواقع یاگاه و بیگاه
waiting game	صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
waiting games	صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
prevalence	نفوذ
leading	نفوذ
barrier penetration	نفوذ در سد
dominance	نفوذ
ascendance	نفوذ
percolation	نفوذ
toehold	نفوذ کم
toeholds	نفوذ کم
diffusion	نفوذ
intrusion	نفوذ
intrusions	نفوذ
grand dame	زن با نفوذ
authority	نفوذ
prestige	نفوذ
imposing presence	نفوذ
break through	نفوذ
percolation line	خط نفوذ
permeation	نفوذ
leakage	نفوذ
leakages	نفوذ
influences	نفوذ
watertight	ضد نفوذ اب
impermeable	ضد نفوذ اب
penetrate	نفوذ
osmosis	نفوذ
influx	نفوذ
influxes	نفوذ
infiltration	نفوذ
propulsion	نفوذ
influencing	نفوذ
force	نفوذ
forces	نفوذ
forcing	نفوذ
penetrates	نفوذ
hank	نفوذ
penetrated	نفوذ
seepage	نفوذ
interventions	نفوذ
intervention	نفوذ
influence	نفوذ
hanks	نفوذ
influenced	نفوذ
penetration	نفوذ
pervasion	نفوذ
wind	سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
winds	سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
osmose	نفوذ کردن در بوسیله تراوش تجزیه کردن بوسیله نفوذ تجزیه کردن
pervious	نفوذ پذیر
pornocracy	نفوذ جنده ها
prepotency	نفوذ بسیار
pervasivenness	قوه نفوذ
transpired	نفوذ کردن
transpire	نفوذ کردن
seep in	نفوذ کردن