Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (33 milliseconds)
English
Persian
mezzotint
نقاشی سایه روشن کردن
mezzotinto
نقاشی سایه روشن کردن
Other Matches
half tone screen
صفحه سایه روشن زدن درعکاسی پرده سایه روشن
vignetting
سایه روشن زدن به نقشه یاعکس هوایی نمایش عوارض نقشه با سایه روشن تدریجی
kernel
تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
kernels
تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
tones
سایه روشن
penumbra
سایه روشن
light and shade
سایه روشن
half tone
سایه روشن
lighting
سایه روشن
tone
سایه روشن
half tone
سایه روشن زدن
shading response
پاسخ سایه روشن
thermal shadow
سایه روشن حرارتی
luminist
نقاش سایه روشن نما
tone
سایه روشن عکس هوایی
contrast enhancement
توسعه تشخیص سایه روشن
tones
سایه روشن عکس هوایی
chiaroscuro
نوعی نقاشی که فقط با سیاه روشن وبدون رنگ امیزی انجام میشود
shades
سایه دار کردن سایه افکندن
shadings
سایه دار کردن سایه افکندن
shade
سایه دار کردن سایه افکندن
illumination by diffusion
روشن کردن منطقه از طریق انعکاس نور غیر مستقیم یاسایه روشن
vorticism
مکتب نقاشی کوبیسم انگلیسی که در نقاشی از صنایع جدیدنیز استفاده کرده
oil on canvas
[painting technique]
رنگ روغنی نقاشی روی کرباس
[شیوه نقاشی]
illuminating
چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminates
چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminate
چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
flash
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashed
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashes
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
daylit
روز روشن روشن کردن
daylight
روز روشن روشن کردن
silhouettes
طرح سایه سایه انداختن
silhouette
طرح سایه سایه انداختن
explained
روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explaining
روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explains
روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explain
روشن کردن باتوضیح روشن کردن
brush
نقاشی کردن
bepaint
نقاشی کردن
picturing
نقاشی کردن
pictures
نقاشی کردن
pictured
نقاشی کردن
brushes
نقاشی کردن
impaint
نقاشی کردن
picture
نقاشی کردن
shadings
سایه دار کردن
shade
سایه دار کردن
shades
سایه دار کردن
frescoes
نقاشی ابرنگی کردن
fresco
نقاشی ابرنگی کردن
to go to the shades
مردن سایه دار کردن
crayon
مداد ابرو نقاشی کردن
crayons
مداد ابرو نقاشی کردن
To shadow someone.
مثل سایه کسی را تعقیب کردن
To fake an oil – painting .
یک تابلوی نقاشی قلابی درست کردن
stipple
با نقطه سایه زدن یانقشی ایجاد کردن
He fight with his shadow.
<proverb>
او با سایه خود مى جنگد (از سایه خود مى ترسد).
paint
نگارگری کردن نقاشی کردن
paints
نگارگری کردن نقاشی کردن
contour
نقاشی کردن طراحی کردن
harder
که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hard
که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hardest
که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
illuminati
روشن ضمیران روشن فکران
clarify
روشن کردن
brightening
روشن کردن
to shed light on
روشن کردن
to switch on
روشن کردن
fire up
روشن کردن
turn on
روشن کردن
illume
روشن کردن
brighten
روشن کردن
clarifies
روشن کردن
brightened
روشن کردن
brightens
روشن کردن
emblaze
روشن کردن
elucidates
روشن کردن
power on
روشن کردن
elucidate
روشن کردن
ignite
روشن کردن
refresh
روشن کردن
illuminate
روشن کردن
ignited
روشن کردن
clarifying
روشن کردن
refreshes
روشن کردن
power up
روشن کردن
ignites
روشن کردن
refreshed
روشن کردن
elucidating
روشن کردن
illuminates
روشن کردن
clearest
: روشن کردن
lumine
روشن کردن
illuminating
روشن کردن
elucidated
روشن کردن
igniting
روشن کردن
lighted
روشن کردن
clears
: روشن کردن
to bring tl light
روشن کردن
to fire up
روشن کردن
relume
روشن کردن
lightest
روشن کردن
light
روشن کردن
illumine
روشن کردن
illumined
روشن کردن
illumines
روشن کردن
clear
: روشن کردن
illumining
روشن کردن
to clear up
روشن کردن
clearer
: روشن کردن
to throw light upon
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
to start a car
[to crank a car]
[American English]
ماشینی را روشن کردن
colds
روشن کردن یک کامپیوتر
illuminates
روشن کردن منطقه
ignited
روشن کردن گیراندن
to make oneself clear
<idiom>
منظور را روشن کردن
to make something clear
چیزی را روشن کردن
ignite
روشن کردن گیراندن
coldest
روشن کردن یک کامپیوتر
refurbish
روشن و تازه کردن
to play with fire
آتش روشن کردن
to kindle
آتش روشن کردن
To light a fire .
آتش روشن کردن
restart
روشن کردن دوباره
refurbished
روشن و تازه کردن
refurbishes
روشن و تازه کردن
owl light
کمی روشن کردن
illuminating
روشن کردن منطقه
igniting
روشن کردن گیراندن
cold
روشن کردن یک کامپیوتر
refurbishing
روشن و تازه کردن
colder
روشن کردن یک کامپیوتر
cold start
دوباره روشن کردن
clarifying
روشن کردن یا شدن
explicate
روشن کردن فاهرکردن
ignites
روشن کردن گیراندن
illuminate
روشن کردن منطقه
to light a cigarette
سیگاری را روشن کردن
turn over
<idiom>
موتور را روشن کردن
clarify
روشن کردن یا شدن
to bring out in relief
برجسته یا روشن کردن
explicated
روشن کردن فاهرکردن
explicates
روشن کردن فاهرکردن
lightened
درخشیدن روشن کردن
lightening
درخشیدن روشن کردن
To light ( kindle) a fire.
آتش روشن کردن
lighten
درخشیدن روشن کردن
explicating
روشن کردن فاهرکردن
lightens
درخشیدن روشن کردن
clarifies
روشن کردن یا شدن
clears
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clearest
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clear
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clearer
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
turn on
<idiom>
روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
image
تغییر دادن یا تنظیم کردن یک تصویر با استفاده از بسته نرم افزاری نقاشی یا برنامه ویرایش تصاویر خاص
images
تغییر دادن یا تنظیم کردن یک تصویر با استفاده از بسته نرم افزاری نقاشی یا برنامه ویرایش تصاویر خاص
enlighten
روشن کردن تعلیم دادن
illumination
روشن کردن منطقه روشنایی
upstart
یکه خوردن روشن کردن
upstarts
یکه خوردن روشن کردن
illuminations
روشن کردن منطقه روشنایی
clearer
پیام کشف روشن کردن
enlightening
روشن کردن تعلیم دادن
alights
روشن کردن اتش زدن
alighting
روشن کردن اتش زدن
clear
پیام کشف روشن کردن
enlightens
روشن کردن تعلیم دادن
alighted
روشن کردن اتش زدن
alight
روشن کردن اتش زدن
enucleate
روشن کردن توضیح دادن
turn on
بجریان انداختن روشن کردن
clearest
پیام کشف روشن کردن
clears
پیام کشف روشن کردن
search light illumination
روشن کردن منطقه با نورافکن
to turn on
روشن کردن
[کلید الکتریکی]
highlighting
روشن ساختن مشخص کردن
shines
براق کردن روشن شدن
shine
براق کردن روشن شدن
illume
منور کردن روشن فکر ساختن
refresh
از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
refreshed
از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
to put one's affairs in order
[to settle one's business]
تکلیف کار خود را روشن کردن
run
به کار انداختن روشن کردن موتور
refreshes
از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
to kick-start a motorcycle
موتورسیکلتی را با پا هندل زدن
[روشن کردن]
illumination plan
طرح روشن کردن منطقه نبرد
runs
به کار انداختن روشن کردن موتور
powered
روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
powering
روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
power
روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
powers
روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
to switch on the dipped
[dimmed]
headlights
چراغ نور پایین
[ماشین]
را روشن کردن
talk out
بوسیله بحث شفاهی موضوعی را روشن کردن
to start
روشن کردن
[به کار انداختن]
[موتور یا خودرو]
scrawl
با شتاب نوشتن خرچنگ قورباغهای نوشتن نامرتب وغیر استادانه نقاشی کردن
scrawling
با شتاب نوشتن خرچنگ قورباغهای نوشتن نامرتب وغیر استادانه نقاشی کردن
scrawls
با شتاب نوشتن خرچنگ قورباغهای نوشتن نامرتب وغیر استادانه نقاشی کردن
scrawled
با شتاب نوشتن خرچنگ قورباغهای نوشتن نامرتب وغیر استادانه نقاشی کردن
overcast
سایه افکندن ابر ابر دار کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com