English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (30 milliseconds)
English Persian
To roll up the map. , نقشه را پیچیدن ( تا کردن )
Other Matches
to take in sail جمع کردن یا پیچیدن بادبان شراع پیچیدن
maps نقشه برداری کردن تهیه نقشه نقشه کشی کردن
map نقشه برداری کردن تهیه نقشه نقشه کشی کردن
conformal projection نوعی سیستم تهیه نقشه بزرگ کردن یکنواخت نقشه
plotted تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
plot تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
plots تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
mapping نقشه کشی کردن تهیه نقشه
fake حلقه کردن پیچیدن
faked حلقه کردن پیچیدن
fakes حلقه کردن پیچیدن
reef پیچیدن و جمع کردن بادبان
belay وسیله پیچیدن محاط کردن
reefs پیچیدن و جمع کردن بادبان
strategies طرح نقشه برای جنگ یا علم طراحی نقشه برای جنگ یاطرح نقشه برای نقل وانتقالات جنگی
strategy طرح نقشه برای جنگ یا علم طراحی نقشه برای جنگ یاطرح نقشه برای نقل وانتقالات جنگی
to fold up تاه زدن وکوچک کردن پیچیدن
overwind بیش از اندازه کوک کردن زیاد پیچیدن
line route map نقشه نشان دهنده راهها نقشه راهنمای مسیر خطوط سیم دستگاه
docking plan نقشه مسیر ورود کشتی به حوضچه تعمیر نقشه ساختمان قسمت زیر ناوlongshoreman
hyetography نقشه کشی از بارندگی نمایش بارش با نقشه
control map نقشه مخصوص بررسی صحت بقیه نقشه ها
cartographers ترسیم کننده نقشه متخصص رسم نقشه
cartographer ترسیم کننده نقشه متخصص رسم نقشه
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
topographic map نقشه عوارض نما نقشه توپوگرافی
stripping نواربندی کردن نقشه برای عکس برداری علامت گذاری کردن
storage map نقشه انباره نقشه انبارش
setting out پیاده کردن نقشه
reductions کوچک کردن نقشه
to foil a plan خنثی کردن نقشه ای
reduction کوچک کردن نقشه
to foil a plan نقش بر آب کردن نقشه ای
mapping نقشه برداری کردن
altitude tints گویا کردن نقشه
map orientation توجیه کردن نقشه
scheme نقشه طرح کردن
schemed نقشه طرح کردن
to spoil ones game نقشه یاکارکسیراخراب کردن
schemes نقشه طرح کردن
map reading نقشه خوانی کردن
to torpedo خراب کردن [برنامه یا نقشه]
compass نقشه کشیدن اختراع کردن
machinate نقشه کشیدن تدبیر کردن
photo interpretation نقشه کردن عکس هوایی
orthographic تصویر یا نقشه که در ان خطوط مصور برسطح تصویر یا نقشه عموداست
reconstituting تصحیح مقیاس کردن عکس یا نقشه
reconstituted تصحیح مقیاس کردن عکس یا نقشه
to plan a building نقشه ساختمانی را کشیدن یاطرح کردن
reconstitute تصحیح مقیاس کردن عکس یا نقشه
reconstitutes تصحیح مقیاس کردن عکس یا نقشه
back up اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
plan طرح ریزی کردن در نظر داشتن نقشه
change horses in midstream <idiom> وسط کارمهمی نقشه یا رئیس را عوض کردن
back-up اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
plans طرح ریزی کردن در نظر داشتن نقشه
reseau شبکه بندی کردن عکس برای انطباق ان با نقشه
map sheet شماره برگ نقشه از سریهای مختلف برگ نقشه
geodesy نقشه برداری عملیات نقشه برداری در شبکه جهانی
vignetting سایه روشن زدن به نقشه یاعکس هوایی نمایش عوارض نقشه با سایه روشن تدریجی
lattices خطوط شبکه بندی ثابت مخصوص بزرگ کردن نقشه
lattice خطوط شبکه بندی ثابت مخصوص بزرگ کردن نقشه
spandrel لچک [در فرش های لچک ترنج، لچک ها معمولا یک چهارم ترنج بوده و یا دارای نقشه مشابه و یا نقشه متفاوت می باشند.]
outline assembly drawing نقشه کلی ساختمان نقشه ایکه تصویر کلی ساختمان را نشان میدهد وجزئیات ساختمان روی ان پیاده نشده است
common control کنترل عمومی نقشه برداری شبکه عمومی نقشه برداری شبکه جهانی نقشه برداری
map compilation تهیه نقشه جدید یا جمع اوری اطلاعات جدید برای تهیه نقشه
geodetic datum سطح مبنای نقشه برداری افق مبنای نقشه برداری زمینی جهانی
projection print روش تهیه نقشه یا عکس بااستفاده از روش بزرگ کردن یا کوچک کردن فیلم یک عکس دیگر چاپ تصویری
target materials مواد و وسایل بردن هدفهاروی نقشه یا نشان دادن ومشخص کردن انها روی طرحها
bench mark شاخص علامت نقطه کنترل نقشه برداری شاخص نقشه برداری
computer aided design and drafting طراحی و نقشه کشی به کمک کامپیوتر طراحی و نقشه کشی کامپیوتری
christy پیچیدن
christie پیچیدن
to cover up پیچیدن
curled پیچیدن
complicating پیچیدن
christiania پیچیدن
curl پیچیدن
furls پیچیدن
tangle به هم پیچیدن
coil down پیچیدن
coil up پیچیدن
resonate پیچیدن
reverberated پیچیدن
reverberates پیچیدن
tweaks پیچیدن
tweaked پیچیدن
tweak پیچیدن
reverberating پیچیدن
muffling پیچیدن
muffle پیچیدن
muffles پیچیدن
tangles به هم پیچیدن
torsion پیچیدن
convolve پیچیدن
entwist پیچیدن
enwrap پیچیدن
folded پیچیدن
tweaking پیچیدن
tie up پیچیدن
swath پیچیدن
reverberate پیچیدن
trindle پیچیدن
furling پیچیدن
resonated پیچیدن
resonates پیچیدن
resonating پیچیدن
furled پیچیدن
furl پیچیدن
curls پیچیدن
wattle پیچیدن
complicates پیچیدن
complicate پیچیدن
windage پیچیدن
envelope پیچیدن
envelopes پیچیدن
enfolding پیچیدن
twinge پیچیدن
twinges پیچیدن
envelop پیچیدن
enveloped پیچیدن
enveloping پیچیدن
intertangle در هم پیچیدن
re echo پیچیدن
to screw up پیچیدن
folds پیچیدن
enfold پیچیدن
lapped پیچیدن
envelops پیچیدن
lap پیچیدن
enfolds پیچیدن
impacts پیچیدن
wraps پیچیدن
to trun the corner پیچیدن
winds پیچیدن
infold پیچیدن
inwind پیچیدن
fold پیچیدن
wind پیچیدن
turn پیچیدن
inwrap پیچیدن
swathe پیچیدن
enfolded پیچیدن
impact پیچیدن
wrap پیچیدن
inswathe پیچیدن
swathes پیچیدن
to tie up پیچیدن
to turn up [collar] به بالا پیچیدن
to turn [to turn off] [to make a turn] پیچیدن [با خودرو]
cloaking درلفافه پیچیدن
cloaks درلفافه پیچیدن
lash مژه پیچیدن
interlocked بهم پیچیدن
to make a turn to the left [right] به چپ [راست] پیچیدن
lashes مژه پیچیدن
to turn left [right] به چپ [راست] پیچیدن
interlocking بهم پیچیدن
interlocks بهم پیچیدن
knead clay by hand مشته پیچیدن
lashed مژه پیچیدن
to tilt up به بالا پیچیدن
enshoud درکفن پیچیدن
rolled فهرست پیچیدن
turn on one's heel <idiom> ناگهان پیچیدن
rolls فهرست پیچیدن
furling بدورچیزی پیچیدن
fill نسخه پیچیدن
fills نسخه پیچیدن
swabs زدودن پیچیدن
furls بدورچیزی پیچیدن
swab زدودن پیچیدن
winding پیچیدن و تابیدن نخ
to huddle together بهم پیچیدن
swaddle در قنداق پیچیدن
furl بدورچیزی پیچیدن
to hinge up به بالا پیچیدن
interlock بهم پیچیدن
to fold up به بالا پیچیدن
roll فهرست پیچیدن
furled بدورچیزی پیچیدن
belay عمل پیچیدن
marl پیچیدن طناب
papering درکاغذ پیچیدن
papers درکاغذ پیچیدن
twisting پیچیدن تابیدن
twist پیچیدن تابیدن
plaited پیچیدن گیسو
spools دورقرقره پیچیدن
convolve بهم پیچیدن
plait پیچیدن گیسو
taut درهم پیچیدن
screw پیچاندن پیچیدن
screws پیچاندن پیچیدن
enfold درلفافه پیچیدن
entwining بهم پیچیدن
twists پیچیدن تابیدن
plaiting پیچیدن گیسو
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com