English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 101 (8 milliseconds)
English Persian
borderline mental deficiency نقص عقلی مرزی
Other Matches
mental عقلی
intellectuals عقلی
mental age سن عقلی
rational عقلی
intellectual عقلی
indiscretions بی عقلی
indiscretion بی عقلی
intelligential عقلی
intellective عقلی
insipience بی عقلی
injudiciousness بی عقلی
amentia نقص عقلی
unreason کم عقلی حماقت
mental deterioration تباهی عقلی
mental defect نقص عقلی
intellectualization توجیه عقلی
rationalization توجیه عقلی
intellectual poverty بینوایی عقلی
irrationlism فلسفه غیر عقلی
rationalistic مبنی براستدلال عقلی
primary mental abilities تواناییهای عقلی نخستین
weak intellect سبک مغزی خبطی کم عقلی
pragmatize موافق دلائل عقلی تعبیر کردن
paralic مرزی
bordered خط مرزی
bordering خط مرزی
boundaries مرزی
boundary مرزی
border خط مرزی
borderline مرزی
marginal مرزی
mete : خط مرزی
frontier treaty معاهده مرزی
rubicon مرز خط مرزی
frontalier یکان مرزی
frontalier نیروهای مرزی
marginal check برسی مرزی
border installations تاسیسات مرزی
limiting voltage ولتاژ مرزی
marchland زمین مرزی
marginal check مقابله مرزی
oversea برون مرزی
marginal checking بررسی مرزی
marginal consciousness هشیاری مرزی
marginal test ازمون مرزی
extraterritoriality برون مرزی
frontier خط فاصل مرزی
boundary layer لایه مرزی
boundary effect اثر مرزی
boundary conditions شرایط مرزی
boundar trench نهرچه مرزی
borderline state حالت مرزی
borderline schizophrenia اسکیزوفرنی مرزی
border stone سنگ مرزی
border land زمین مرزی
outposts پایگاه مرزی
outpost پایگاه مرزی
mete سنگ مرزی
boundary surface سطح مرزی
cleavage plane سطح مرزی
extraterritorial برون مرزی
exterritorial برون مرزی
boundary trench نهرچه مرزی
critical frequency فرکانس مرزی
barrier combat air patrol گشتی مرزی هوایی
exterritoriality حقوق برون مرزی
extraterritoriality حقوق برون مرزی
surface boundary layer لایه مرزی سطح
terry سربازمدافع مرزی انگلیس
inland درون مرزی داخله
frontalier جزو یکان مرزی
high seas ابهای برون مرزی
catchment حوزه ابریز مرزی
coastal frontier نوار مرزی ساحلی
laminar boundary layer لایه مرزی خطی
costal frontier نوار مرزی ساحلی
borderline psychosis روان پریشی مرزی
touch in goal line ادامه خط بین خط دروازه و خط مرزی
touch in goal محدوده بین خط دروازه و خط مرزی
borderline mental retardation عقب ماندگی ذهنی مرزی
rationalism سیستم فکری که عقل و استدلال عقلی را مقدم بر هر چیز جهت کشف حقیقت می داند
boundaries 6 یا 4 امتیاز برای عبور توپ از خط مرزی
overseas ماموریت برون مرزی یا خارج از کشور
boundary 6 یا 4 امتیاز برای عبور توپ از خط مرزی
service line خط مرزی روی زمین در بازی اسکواش دوبل
drop shot ضربه اهسته بالای حد مرزی و افتادن به زمین
service line حد مرزی سرویس روی دیوار مقابل اسکواش
oversea command یکان خارج از کشور فرماندهی برون مرزی
reynolds stress تنش برشی در لایه مرزی خطی در سیال نارون
This new frontier incident probably means war. این رویداد مرزی جدید معنیش احتمالآ جنگ است
rationalising بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalises بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalizes بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalised بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalizing بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalize بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalized بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
injudiciously بیخردانه ازروی بیخردی یا بی عقلی ازروی بی احتیاطی
intercoastal رفت و امد داخل مملکتی درون ساحلی درون مرزی
limitrophe مجاور مرزی مجاور
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com