English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
shut down point نقطه توقف تولید
Other Matches
break point نقطه توقف
thermal critical point نقطه توقف
image printer چاپگر نقطه ماتریسی که قابلیت تولید خروجی متن وگرافیک با کیفیت بالا را دارد
junctions محل اتصال یا پیوند نقطه تقاطع نقطه انشعاب نقطه گره
junction محل اتصال یا پیوند نقطه تقاطع نقطه انشعاب نقطه گره
reference point نقطه برگشت نقطه نشانی نقطه مبدا دهانه بندر
control point نقطه کنترل اماد و حرکات نقطه کنترل ناوبری هوایی ودریایی نقطه کنترل عبور ومرور
capacity cost هزینه تولید وقتی که واحدتولید کننده حداکثر فرفیت خودرا برای تولید به کار برد هزینه تولید با حداکثر فرفیت
triple point نقطه تقاطع امواج سه گانه ترکش اتمی نقطه برخوردامواج صوتی
pull up point نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
foot spot نقطه ای بین نقطه مرکزی و وسط جداره عقبی میز بیلیارد
picture point نقطه نشانی یا نقطه بازرسی موجود در روی عکس هوایی
bearing موقعیت یک نقطه نسبت به نقطه دیگر جهت قطب نما
ti;me to go زمان حرکت هواپیمای رهگیراز نقطه شروع هدایت زمینی تا نقطه رهگیری
embryophyte گیاهی که تولید گیاهک تخم زانموده و درنتیجه تولید بافتهای اوندی مینماید
pilot line operation کار تولید حداقل کالاهای نظامی فقط به منظور حفظ سیستم تولید
line of vision خط مستقیمی که نقطه زردچشم را به نقطه ثابتی وصل نماید
pointillism شیوه نقاشی با نقطه رنگ نقطه چین کاری
component 1-قطعهای که وارد آخرین تولید میشود 2-وسیله اکترونیک که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند
components 1-قطعهای که وارد آخرین تولید میشود 2-وسیله اکترونیک که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند
producer's goods هرچیزی که تولید کننده یا صاحب کارخانه در جهت تولید جنس دیگری ازان استفاده کند
free drop برداشتن و انداختن گوی گلف با دست از نقطه ناممکن برای ضربه زدن به نقطه مناسب نزدیک ان
switching مرکز مخابرات مرکزتلفن خودکار حرکت دادن خودروها از یک نقطه به نقطه دیگر برای بارگیری یاتخلیه
zeros پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن
zero پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن
zeroes پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن
second مجوز دادن به تولیدکننده برای تولید یک قطعه الکترونیکی وقتی که گنجایش تولید درحد نیاز نیست
seconding مجوز دادن به تولیدکننده برای تولید یک قطعه الکترونیکی وقتی که گنجایش تولید درحد نیاز نیست
seconds مجوز دادن به تولیدکننده برای تولید یک قطعه الکترونیکی وقتی که گنجایش تولید درحد نیاز نیست
seconded مجوز دادن به تولیدکننده برای تولید یک قطعه الکترونیکی وقتی که گنجایش تولید درحد نیاز نیست
interlook dormant period زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
euler theorem در صورتی که تابع تولید همگن درجه یک باشد بر اساس قضیه اولر کل تولید مساوی مجموع پرداختی ها به عوامل تولیدمیباشد
marks هدف نقطه اغاز نقطه فرود
mark هدف نقطه اغاز نقطه فرود
load point نقطه بارگذاری نقطه بار کردن
approaches فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا
approached فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا
approach فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا
azimuth موقعیت یک نقطه نسبت به نقطه دیگر
production overheads هزینههای بالاسری تولید هزینههای سربار تولید هزینههای غیرمستقیم تولید
increasing cost industry حالتی است که چند موسسه به صنعت خاصی بپردازند ودر نتیجه محدودیت عوامل تولید و کمبود انها هزینه تولید بالا رود
pyramid spot نقطه روی میز اسنوکر یابیلیارد انگلیسی میان فاصله نقطه مرکزی و وسط لبه بالایی میز
planar روش تولید مدارهای مجتمع بار اعمال مواد شیمیایی به یک قطعه سیلیکن برای تولید قطعه متفاوت
cost fraction نتیجه مستقیم هزینههای مستقیم تولید یا خدمت به تعداد واحدهای تولید شده یاکمیت خدمات
derived demand تقاضابرای یک عامل تولید که خوداز تقاضا برای کالایی که ان عامل تولید در ان بکار میرودناشی میشود .
flash point نقطه الوگیری نقطه افروزش
crossing point نقطه تقاطع نقطه تلاقی
crossing points نقطه تقاطع نقطه تلاقی
declassified cost هزینه کالای تولید شده که دران سهم هر یک از عوامل تولید مشخص شده باشد
holding point نقطه تثبیت ردیابی هواپیما نقطه انتظار هواپیما روی صفحه رادار
oem شرکتی ه قط عاتی تولید میکند که بخشهای اصلی را تولید کنندههای دیگر ساخته اند و محصول را برای کاربر خاص ایجاد میکند
roll in point نقطه ورود به شاخه تک به وسیله هواپیما نقطه شروع حرکت تک هواپیما
stand fast فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان بایست به جای خود
matrix چاپگری که حروف توسط مجموعهای از نقاط کنار هم تولید می شوند و صفحه را خط به خط تولید می کنند. این چاپگر برای چاپ با ریبون یا thermal یا چاپ الکترواستاتیک به کار می رود
matrixes چاپگری که حروف توسط مجموعهای از نقاط کنار هم تولید می شوند و صفحه را خط به خط تولید می کنند. این چاپگر برای چاپ با ریبون یا thermal یا چاپ الکترواستاتیک به کار می رود
acceleration principle یعنی سرمایه گذاری مساوی است باحاصلضرب ضریب شتاب میزان سرمایه گذاری لازم برای افزایش یک واحد تولید در تغییرات در تولید
punctuation marks علائم نقطه گذاری درجملات نشان نقطه گذاری
punctuation mark علائم نقطه گذاری درجملات نشان نقطه گذاری
litter relay point نقطه تعویض برانکاردکشها نقطه تعویض حمل مجروحین
spermary غده تولید کننده منی محل تولید منی
point-to-point connection اتصال نقطه به نقطه
pointillism نقاشی نقطه نقطه
point to point network شبکه نقطه به نقطه
family محدوده ماشین ها از یک تولید کننده که با سایر محصولات در همان خط از همان تولید کننده سازگارند
families محدوده ماشین ها از یک تولید کننده که با سایر محصولات در همان خط از همان تولید کننده سازگارند
mixed capitalism نظام اقتصادی که در ان بیشتروسایل و ابزار تولید درمالکیت خصوصی قرار داشته و بازار چگونگی تعیین قیمت و تولید را به عهده دارد ولی با وجود این دولت نیز ازطریق سیاستهای پولی مالی و قوانین مختلف درفعالیتهای اقتصادی تاثیرمیگذارد
full مدار تفریق دودویی که اختلاف دو ورودی را تولید میکند و یک رقم نقلی ورودی می پذیرد و در صورت لزوم رقم ثقلی خروجی تولید میکند
fullest مدار تفریق دودویی که اختلاف دو ورودی را تولید میکند و یک رقم نقلی ورودی می پذیرد و در صورت لزوم رقم ثقلی خروجی تولید میکند
break up point نقطه رهایی هلی کوپتر نقطه رهایی
gnp gap شکاف تولید ناخالص ملی اختلاف بین تولید ناخالص ملی واقعی وتولیدناخالص ملی بالقوه
half جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
stopping توقف
stopple توقف
commorant توقف
halted توقف
halt توقف
stop code کد توقف
halts توقف
suspension of payment توقف
flag stop توقف
interrupt توقف
stops توقف
stopped توقف
interrupting توقف
tarriance توقف
interrupts توقف
syncope توقف
stop توقف
paused توقف
pause توقف
pauses توقف
stand توقف
parked توقف
cessation توقف
park توقف
stoppage توقف
suspensions توقف
interruption توقف
interruptions توقف
pausing توقف
parks توقف
suspension توقف
insolvency توقف
stoppages توقف
lie زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
lied زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
lies زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
stayed توقف مکث
closest ایست توقف
suspensive درحال توقف
closes ایست توقف
closer ایست توقف
close ایست توقف
stayed توقف کردن
ceases ایست توقف
no waiting توقف ممنوع
nonstop بدون توقف
failures توقف کردن
failure توقف کردن
cease ایست توقف
ceased ایست توقف
ceasing ایست توقف
down time زمان توقف
payment stopped توقف پرداخت
dead halt توقف مطلق
no parking توقف ممنوع
stay توقف مکث
sudden stoppage توقف ناگهانی
stopcock وسیله توقف
stopcocks وسیله توقف
parking place جایگاه توقف
idle period زمان توقف
halting place توقف گاه
hemostasis توقف خونریزی
slackest توقف درحرکت
slack توقف درحرکت
bankruptcy توقف بازرگان
stop instruction دستورالعمل توقف
halt instruction دستورالعمل توقف
bankruptcies توقف بازرگان
continuously بدون توقف
ports of call بندر توقف
port of call بندر توقف
lay-bys منطقه توقف
stay توقف کردن
stoppage of the game توقف بازی
lay-by منطقه توقف
stop sign علامت توقف
slacks توقف درحرکت
lay by منطقه توقف
stop mechanism مکانیزم توقف
stop bit بیت توقف
park محل توقف
parked محل توقف
parks محل توقف
program stop توقف برنامه
bar stop توقف میله
break key کلید توقف
carport توقف گاه
black induction توقف القا
come down gracefully توقف منضبط
to sojourn [formal] [in a place as a visitor] توقف کردن
until stop [up to the stop] تا جای توقف
producers burden of tax بار مالیات تولید کنندگان سهم تولید کنندگان از مالیات
speckle نقطه نقطه یا خال خال کردن
polkadot طرح نقطه نقطه خال خال
cardiac arrest توقف ناگهانی قلب
cardiac arrests توقف ناگهانی قلب
hang up معوق شدن توقف
time in ادامه بازی پس از توقف
hang-up معوق شدن توقف
stop off <idiom> توقف بین راه
hang-ups معوق شدن توقف
rest توقف فرمان ازاد
measure توقف رخ دادن چیزی
prevent توقف رخ دادن چیزی
whoa امر به توقف دادن
block توقف رویدادن چیزی
blocked توقف رویدادن چیزی
a thorugh train قطار بدون توقف
blocks توقف رویدادن چیزی
avast ایست توقف کنید
hovers درحال توقف پر زدن
hovered درحال توقف پر زدن
hover درحال توقف پر زدن
prevents توقف رخ دادن چیزی
preventing توقف رخ دادن چیزی
prevented توقف رخ دادن چیزی
no end <idiom> پی درپی بدون توقف
stop over توقف کوتاه مدت
termination خاتمه دادن یا توقف
hold back توقف مانع شدن
stopped ایستادن توقف کردن
stop ایستادن توقف کردن
machine down time زمان توقف ماشین
machine idle time زمان توقف ماشین
stopping توقف انجام کار
stops توقف انجام کار
stopped توقف انجام کار
stopping ایستادن توقف کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com