Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
named point of destination
نقطه مشخص در مقصد
Other Matches
named place of destination
مقصد مشخص
named port of destination
بندر مقصد مشخص
packets
بخشی از router شبکه که زمان ارسال بسته داده به مقصد را مشخص میکند بسته به مسیر انتخابی
packet
بخشی از router شبکه که زمان ارسال بسته داده به مقصد را مشخص میکند بسته به مسیر انتخابی
named departure point
نقطه مشخص برای حرکت
point of aim
نقطه هدفگیری در مسافتهاتی مشخص
hot
دستوری در برنامه به صورت کلمات مشخص کلیدی که یک کلمه مهم و اسسی را به صفحه مقصد بعدی وصل میکند که در صورتی که کاربر آن را انتخاب کند نمایش داده میشود
hotter
دستوری در برنامه به صورت کلمات مشخص کلیدی که یک کلمه مهم و اسسی را به صفحه مقصد بعدی وصل میکند که در صورتی که کاربر آن را انتخاب کند نمایش داده میشود
hottest
دستوری در برنامه به صورت کلمات مشخص کلیدی که یک کلمه مهم و اسسی را به صفحه مقصد بعدی وصل میکند که در صورتی که کاربر آن را انتخاب کند نمایش داده میشود
high resolution bit mapped display
تکنیک نمایش یک مکان واحدحافظه برای کنترل یک نقطه نورانی مشخص روی صفحه نمایش
junctions
محل اتصال یا پیوند نقطه تقاطع نقطه انشعاب نقطه گره
junction
محل اتصال یا پیوند نقطه تقاطع نقطه انشعاب نقطه گره
reference point
نقطه برگشت نقطه نشانی نقطه مبدا دهانه بندر
control point
نقطه کنترل اماد و حرکات نقطه کنترل ناوبری هوایی ودریایی نقطه کنترل عبور ومرور
algorithm
قوانین مصرفی و ایجاد کارهای مشخص یا حل مشکلات مشخص
algorithms
قوانین مصرفی و ایجاد کارهای مشخص یا حل مشکلات مشخص
pull up point
نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
foot spot
نقطه ای بین نقطه مرکزی و وسط جداره عقبی میز بیلیارد
triple point
نقطه تقاطع امواج سه گانه ترکش اتمی نقطه برخوردامواج صوتی
bearing
موقعیت یک نقطه نسبت به نقطه دیگر جهت قطب نما
picture point
نقطه نشانی یا نقطه بازرسی موجود در روی عکس هوایی
ti;me to go
زمان حرکت هواپیمای رهگیراز نقطه شروع هدایت زمینی تا نقطه رهگیری
pointillism
شیوه نقاشی با نقطه رنگ نقطه چین کاری
line of vision
خط مستقیمی که نقطه زردچشم را به نقطه ثابتی وصل نماید
switching
مرکز مخابرات مرکزتلفن خودکار حرکت دادن خودروها از یک نقطه به نقطه دیگر برای بارگیری یاتخلیه
free drop
برداشتن و انداختن گوی گلف با دست از نقطه ناممکن برای ضربه زدن به نقطه مناسب نزدیک ان
zeros
پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن
zeroes
پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن
zero
پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن
cell
جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص
cells
جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص
mark
هدف نقطه اغاز نقطه فرود
azimuth
موقعیت یک نقطه نسبت به نقطه دیگر
approach
فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا
load point
نقطه بارگذاری نقطه بار کردن
approached
فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا
approaches
فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا
marks
هدف نقطه اغاز نقطه فرود
pyramid spot
نقطه روی میز اسنوکر یابیلیارد انگلیسی میان فاصله نقطه مرکزی و وسط لبه بالایی میز
quartz clock
بخش کوچکی از کریستال کواترنر که در فرکانس مشخص با اعمال ولتاژ مشخص مرتعش میشود و برای سیگنالهای ساعت بسیار دقیق کامپیوتر ها و سایر برنامههای زمانی بسیار دقیق به کار می رود
crossing points
نقطه تقاطع نقطه تلاقی
crossing point
نقطه تقاطع نقطه تلاقی
flash point
نقطه الوگیری نقطه افروزش
descriptor
کدی که مشخص کننده نام فایل یا نام برنامه یا کد رمز به فایل را مشخص میکند
holding point
نقطه تثبیت ردیابی هواپیما نقطه انتظار هواپیما روی صفحه رادار
roll in point
نقطه ورود به شاخه تک به وسیله هواپیما نقطه شروع حرکت تک هواپیما
object point
مقصد
objective point
مقصد
addressees
مقصد
saunteringly
بی مقصد
consummation
مقصد
addressee
مقصد
aimless
بی مقصد
virtual
و مقصد.
driftless
بی مقصد
aims
مقصد
aim
مقصد
goals
مقصد
goal
مقصد
destinations
مقصد
destination
مقصد
aimed
مقصد
final destination
مقصد نهایی
destined
مقصد معین
terminal port
بندر مقصد
goal oriented
مقصد گرا
destination file
فایل مقصد
object code
برنامه مقصد
object language
زبان مقصد
object module
واحد مقصد
aimlessly
بدون مقصد
port of destination
بندر مقصد
port of entry
بندر مقصد
immediate destination
اولین مقصد
immediate destination
مقصد بعدی
destination inspection
بازدید در مقصد
destination port
بندر مقصد
target-oriented
<adj.>
مقصد گرا
goal-oriented
<adj.>
مقصد گرا
winning post
تیر مقصد
targeted
<adj.>
مقصد گرا
Are we there yet?
[ما]
رسیدیم
[به مقصد]
؟
stationed
یا مقصد استفاده میشود
out port
بندر دور از مقصد
station
یا مقصد استفاده میشود
payable at destiination
قابل پرداخت در مقصد
ex quay
تحویل در بارانداز مقصد
stations
یا مقصد استفاده میشود
messages
در مقصد مربوط میشود
ex quay
تحویل در بندر مقصد
message
در مقصد مربوط میشود
interactive
کد اصلی و مقصد را بررسی کند
We are getting there.
ما به هدف
[مقصد]
نزدیک می شویم.
port of debarkation
بندر مقصد حمل کالا
lay line
خط فرضی مسیر قایق به مقصد
punctuation marks
علائم نقطه گذاری درجملات نشان نقطه گذاری
punctuation mark
علائم نقطه گذاری درجملات نشان نقطه گذاری
litter relay point
نقطه تعویض برانکاردکشها نقطه تعویض حمل مجروحین
drift
بی اراده کار کردن بی مقصد رفتن
redirects
ارسال پیام به مقصد از مسیر دیگر
diverts
تغییر دادن اماج یا ماموریت یا مقصد
diverted
تغییر دادن اماج یا ماموریت یا مقصد
divert
تغییر دادن اماج یا ماموریت یا مقصد
drifted
بی اراده کار کردن بی مقصد رفتن
redirect
ارسال پیام به مقصد از مسیر دیگر
redirection
ارسال پیام به مقصد از مسیر دیگر
redirecting
ارسال پیام به مقصد از مسیر دیگر
freight collect
هزینه حمل در مقصد دریافت میشود
carriage forward
هزینه حمل در مقصد دریافت میشود
datagram
که حاوی آدرس مقصد و مسیر آن است
freight payable at destination
هزینه حمل در مقصد پرداخت میشود
drifts
بی اراده کار کردن بی مقصد رفتن
redirected
ارسال پیام به مقصد از مسیر دیگر
drifting
بی اراده کار کردن بی مقصد رفتن
at the full landed cost price
قیمت تمام شده کالا در مقصد
destination
صفحه مقصد در مجموعهای صفحات متصل بهم
There is no royal road to learning .
<proverb>
مقصد علم و دانش را,جاده اى نیست هموار .
destinations
صفحه مقصد در مجموعهای صفحات متصل بهم
pointillism
نقاشی نقطه نقطه
point-to-point connection
اتصال نقطه به نقطه
point to point network
شبکه نقطه به نقطه
sink
شرح در جدول مسیردرباره تمام مسیرهای شبکه به یک مقصد
block stowage loading
بارگیری وسایل هم مقصد دریک قسمت از وسیله ترابری
sinks
شرح در جدول مسیردرباره تمام مسیرهای شبکه به یک مقصد
marshalling yard
محل تفکیک و طبقه بندی کالاها در مقصد یا مبداء حمل
message
انتخاب مسیر مناسب بین مبدا و مقصد پیام در شبکه
messages
انتخاب مسیر مناسب بین مبدا و مقصد پیام در شبکه
locate
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locating
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locates
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
located
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
break up point
نقطه رهایی هلی کوپتر نقطه رهایی
free on quay
قراردادی که دران فروشنده کالا رادراسکله بندر مقصد تحویل میدهد
message
ترتیب داده در ابتدای پیام که حاوی اطلاعات مسیر و مقصد است
switching
بهنگام سازی ثابت اطلاعات بین تغییر مبدا و مقصد در شبکه
messages
ترتیب داده در ابتدای پیام که حاوی اطلاعات مسیر و مقصد است
to bite the bullet
<idiom>
باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت تا بتوان به مقصد اصلی رسید
portmark
علامت روی بسته که مشخصات بندر مقصد نیز دران ذکر گردیده
object program
برنامه مقصد دستورالعملهایی که ازcompiler یا assemblerنتیجه شده و اماده اند تا درکامپیوتر اجرا شوند
lies
زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
lied
زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
lie
زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
demurrage
بیکار و معطل نگهداشتن کشتی بیش از مدتی که جهت بارگیری یا تخلیه یا طی مسافت مبداء به مقصد لازم است
speckle
نقطه نقطه یا خال خال کردن
polkadot
طرح نقطه نقطه خال خال
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
propagation delay
1-زمان لازم برای فاهر شدن خروجی در دروازه منط قی پس از اعمال ورودی . 2-زمانی که بیت داده روی شبکه از مبدا به مقصد می رود
no drop image
[تصویر نشانه که در حین عملیات کشیدن و قرار دادن ایجاد میشود و وقتی که نشانه گر روی شی است و میتواند شی مقصد باشد.]
specific
مشخص
physiognomonic
مشخص
kenspeckle
مشخص
indistinctive
نا مشخص
distinctive
مشخص
specific code
کد مشخص
highlight
مشخص
highlighted
مشخص
highlights
مشخص
pronounced
مشخص
signate
مشخص
named
مشخص
distinguished
مشخص
specifics
مشخص
distinct
مشخص
marked
مشخص
UA
نرم افزاری که اطمینان حاصل میکند که پیام پستی اطلاعات ابتدایی صحیح دارد و سپس آنرا به عامل ارسال می فرستدتا پیام را به مقصد بفرستد
specified
مشخص شده
distinguishing
مشخص اختصاصی
define
مشخص کردن
defined
مشخص کردن
denoted
مشخص کردن
defines
مشخص کردن
defining
مشخص کردن
denotes
مشخص کردن
denote
مشخص کردن
delineating
مشخص کردن
delineates
مشخص کردن
identified
مشخص کردن
identifies
مشخص کردن
identify
مشخص کردن
targets
هدف مشخص
targeting
هدف مشخص
targeted
هدف مشخص
distinctly
بطور مشخص
target
هدف مشخص
definition
مشخص کردن
indicating
مشخص کننده
assignable
معین مشخص
distinctive
فرق مشخص
delineated
مشخص کردن
delineate
مشخص کردن
earmarking
مشخص کردن
targetted
هدف مشخص
signal
اشکار مشخص
targetting
هدف مشخص
signaled
اشکار مشخص
signalled
اشکار مشخص
definitions
مشخص کردن
cleaners
مشخص واضح
lay down
مشخص کردن
unarguable
غیرقابلبحثمعلوم مشخص
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com