Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (15 milliseconds)
English
Persian
centered
نقط ه میانی چیزی
centers
نقط ه میانی چیزی
centre
نقط ه میانی چیزی
centred
نقط ه میانی چیزی
center
نقط ه میانی چیزی
Other Matches
center land
خط میانی
center back
بک میانی
mediate
میانی
mesial
میانی
mediated
میانی
middle deck
پل میانی
mediating
میانی
mediates
میانی
innermost
میانی
inmost
میانی
median
میانی
mesne
میانی
medial
میانی
centrical
میانی
mesal
میانی
mesail
میانی
midline
خط میانی
mediums
میانی
medium
میانی
centric
میانی
meddles
میانی وسطی
mid flap
فلپ میانی
dorsomedial
پشتی- میانی
mesencephalon
مغز میانی
median income
درامد میانی
middle ear
گوش میانی
midfield line
خط میانی زمین
central strip
نوار میانی
cut splice
پیوند میانی
center wing
بال میانی
ridge rope
سیم میانی
neutral wire
سیم میانی
neutral conductor
سیم میانی
midsection
قطعه میانی
middle part
قسمت میانی
central reserve
سکوی میانی
middle insomnia
بیخوابی میانی
middle fraction
پاره میانی
middle fraction
جزء میانی
center stripe
خط میانی زمین
drop keel
تیغه میانی
intermediate phase
فاز میانی
middle
میانی وسطی
intermediate oscillation
نوسان میانی
intermediate office
مرکز میانی
intermediate link
حلقه میانی
intermediate layer
لایه میانی
interband
باند میانی
interconnection
اتصال میانی
intermediate anneal
التهاب میانی
intermediate fuse
فیوز میانی
intermediate frequency tank circuit
فرکانس میانی
intermediate contact
کنتاکت میانی
intermediate distribution frame
مقسم میانی
intermediate field
میدان میانی
middles
میانی وسطی
interphase
فاز میانی
intermediate plate
صفحه میانی
lower boom
تیرک میانی
lower boom
بوم میانی
meddle
میانی وسطی
meddled
میانی وسطی
intermediate band
باند میانی
intermediate terminal
ترمینال میانی
intermediate zone
ناحیه ی میانی
halfback
بازیگر میانی
halfback
بازیگرخط میانی
middle layer
قشر میانی
i.f.
فرکانس میانی
intermediate transmitter
فرستنده میانی
intermediate points
جهات میانی
intermediate frequency
فرکانس میانی
median
سکوی میانی
intermediate image
تصویر میانی
intermediate
عضو میانی
center line
خط میانی زمین
center section
بال میانی
intermediate
طبقه میانی
mid-
میانی وسطی
midpoints
نقطه میانی
tympanum
گوش میانی
hogging
تنش میانی
center circle
دایره میانی
buffer
حافظه میانی
mid
میانی وسطی
midpoint
نقطه میانی
tun dish throught
پاتیل میانی
medial layer
لایه میانی
[پزشکی]
intermediate transformer
مبدل یا ترانسفورماتور میانی
intermediate temperature
درجه حرارت میانی
dorsomedial thalamus
تالاموس پشتی- میانی
medium frequency motor
موتور با فرکانس میانی
medice
قسمت میانی زمین
third ventricle
بطن میانی مغز
flankerback
بازیگر میانی جناح
bilge board
تخته میانی قایق
grounded neutral
سیم میانی زمین
half length illusion
خطای ادراکی میانی
intermediate roll stand
مقام نورد میانی
middles
منطقه میانی زمین
intermediate frequency sensitivity
حساسیت فرکانس میانی
looms
قسمت میانی پارو
intermediate frequency section
مقطع فرکانس میانی
intermediate frequency breakdown
شکست فرکانس میانی
looming
قسمت میانی پارو
loomed
قسمت میانی پارو
loom
قسمت میانی پارو
media
پوشش میانی سرخرگ
intermediate frequency amplification
تقویت فرکانس میانی
deepest
نقطه میانی سر پیچ
intermediate frequency stage
طبقه ی فرکانس میانی
intermediate aperiodic circuit
مدار میانی اپریودیک
amidship
قسمت میانی قایق
insulated intermediate layer
لایه میانی عایق
interband telegraphy
تلگراف باند میانی
vermis
قطعه میانی مخچه
interjacent
میانی در میان افتاده
intermediate amplifier
تقویت کننده میانی
deep
نقطه میانی سر پیچ
intermediate frequency transformer
مبدل فرکانس میانی
deeper
نقطه میانی سر پیچ
middle
منطقه میانی زمین
Somewhere in the darkness
جایی در میانی تاریکی
central concrete membrane
پرده میانی بتنی
intermediate repeater
تقویت کننده میانی
interceding
پادر میانی کردن
midpoint rule
قاعده نقطه میانی
rail
الت میانی در و پنجره
intercedes
پادر میانی کردن
interceded
پادر میانی کردن
intercede
پادر میانی کردن
dermis
غشاء میانی پوست
steering wheel hub
قسمت میانی غربالک
middle lintel in window
وادار میانی پنجره
center ice circle
داره میانی زمین
cif
فرمت میانی معروف
center back
بازیگر میانی خط عقب
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
big man
بازیگر میانی بیس بال
midgut
قسمت میانی مجرای هاضمه
proxinal
نزدیک به تنه یا خط میانی بدن
middle ear inflammation
[MEI]
عفونت گوش میانی
[پزشکی]
seated
قسمت میانی زین اسب
otitis media
[OM]
عفونت گوش میانی
[پزشکی]
infection of the middle ear
عفونت گوش میانی
[پزشکی]
inflammation of the middle ear
عفونت گوش میانی
[پزشکی]
intermediate frequency band filter
صافی باند فرکانس میانی
midpoint
نقطه میانی یا نزدیک مرکز
mesocarp
قشر میانی غلاف میوه
drawman
مرد میانی برای رویارویی
king-pendant
[تیر عمودی در خرپای میانی]
image camera tube
لامپ تصویر میانی دوربین
midpoints
نقطه میانی یا نزدیک مرکز
interband recombination
ترکیب مجدد باند میانی
seats
قسمت میانی زین اسب
thalamic
ماده خاکستری مغز میانی
mesoblast
لایه جرثومه میانی جنین
seat
قسمت میانی زین اسب
intermediate frequency amplifier
تقویت کننده فرکانس میانی
thalamus
تالاموس ماده خاکستری مغز میانی
atrium
اطاق میانی خانههای روم قدیم
center face off spot
نقطه شروع در مرکز دایره میانی
trombone
شیپور دارای قسمت میانی متحرک
center ice spot
نقطه شروع در مرکز دایره میانی
Midwestern
وابسته به ایالتهای میانی ایالت متحده
center piece
قسمت میانی اسباب روی میز
set back
مهاجمی که پشت سر مدافع میانی است
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
stapedial
وابسته به عضله واستخوان رکابی گوش میانی
midcourt
منطقه میانی بین دیوار مقابل و عقب
Biedermeier
[سبک معماری، دکوراسیون و نقاشی اروپای میانی]
interpage
در روی صفحههای میانی چاپ کردن یا نوشتن
center forward
نوک حمله بازیگر میانی جلو تور والیبال
standoff half
بازیگر میانی پشت خط تجمع برای دریافت توپ
ES IS
امکان مکان یابی router سیستم میانی بدهند
endodontics
شاخهای از دندانپزشکی که درباره بیماریهای حفره میانی دندان بحث میکند
acanthosisnigricans
بیماری نادر پوستی که پوست میانی هیپرتروپی وپیگمانتاسیون پیدا مینماید
endodontia
شاخهای از دندانپزشکی که درباره بیماریهای حفره میانی دندان بحث میکند
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
query
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
queried
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaced
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replacing
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replaces
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something
[for something]
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com