English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (6 milliseconds)
English Persian
acculturate نقل و انتقال دادن فرهنگ یک جامعه به جامعهء دیگر
Other Matches
contango از دفتری به دفتر دیگر انتقال دادن
trans shipment انتقال بکشتی دیگر انتقال بنقلیه دیگر
transfer processing امور اداری نقل و انتقال وتسویه حساب با یکان اولیه برای انتقال به یکان دیگر
european essembly مجمع متشکل از اعضا منتخب پارلمانهای کشورهایی که در "جامعه نیروی اتمی اروپا" و"جامعه ذغالسنگ و فولاداروپا" و "جامعه اقتصادی اروپا" عضو هستند
transfers انتقال دادن نقل کردن انتقال
transferring انتقال دادن نقل کردن انتقال
transfer انتقال دادن نقل کردن انتقال
passage انتقال از حالتی به حالت دیگر
passages انتقال از حالتی به حالت دیگر
onomasticon فرهنگ نامهای خاص فرهنگ اسامی مردم
transposition انتقال اعدادمعلوم بیکسو ومجولات بطرف دیگر معادله فراگذاری
bridges استفاده از پل برای انتقال برنامه ها فایلهای داده و... به سیستم دیگر
bridge استفاده از پل برای انتقال برنامه ها فایلهای داده و... به سیستم دیگر
bridged استفاده از پل برای انتقال برنامه ها فایلهای داده و... به سیستم دیگر
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
socialism جامعه گرایی جامعه داری اقتصادسوسیالیستی
giros روشی جهت انتقال پول از یک بانک به بانک دیگر
giro روشی جهت انتقال پول از یک بانک به بانک دیگر
begger my neighbour policy سیاستی است که هدفش انتقال مشکل بیکاری به کشور دیگر است مانندافزایش تعرفه گمرکی
transferring انتقال دادن
transfer انتقال دادن
deliveries انتقال دادن
shifting انتقال دادن
carried انتقال دادن
carries انتقال دادن
carry انتقال دادن
carrying انتقال دادن
detaching انتقال دادن
detach انتقال دادن
detaches انتقال دادن
gears انتقال دادن
geared انتقال دادن
gear انتقال دادن
delivery انتقال دادن
transfers انتقال دادن
to carry over انتقال دادن
carry over انتقال دادن
alienates انتقال دادن
transported انتقال دادن
evocate انتقال دادن
alienate انتقال دادن
demise انتقال دادن
transport انتقال دادن
shifts انتقال دادن
transporting انتقال دادن
alienating انتقال دادن
transports انتقال دادن
shift انتقال دادن
shifted انتقال دادن
demise انتقال دادن مال
switch fire انتقال تیر دادن
table به جدولی انتقال دادن
shuttles نقل و انتقال دادن
shift انتقال تیر دادن
shifts انتقال تیر دادن
tables به جدولی انتقال دادن
tabled به جدولی انتقال دادن
shuttle نقل و انتقال دادن
redeploys نقل و انتقال دادن
shuttled نقل و انتقال دادن
redeploying نقل و انتقال دادن
shift fire انتقال دادن اتش
shifted انتقال تیر دادن
redeployed نقل و انتقال دادن
moved تغییردادن انتقال دادن
move تغییردادن انتقال دادن
redeploy نقل و انتقال دادن
shift fire انتقال اتش دادن
tabling به جدولی انتقال دادن
moves تغییردادن انتقال دادن
conduct انتقال دادن رهبری کردن
conducts انتقال دادن رهبری کردن
rub off <idiom> به شخص دیگری انتقال دادن
conducted انتقال دادن رهبری کردن
to make over انتقال دادن دوباره ساختن
conducting انتقال دادن رهبری کردن
make over انتقال دادن دوباره ساختن
assignments ماموریت دادن انتقال افهار
assignment ماموریت دادن انتقال افهار
assign انتقال دادن وواگذار کردن
carry over انتقال به صفحه بعد دادن
demise انتقال دادن مال با وصیت
remise انتقال دادن گذشت کردن
assigned انتقال دادن وواگذار کردن
assigning انتقال دادن وواگذار کردن
assigns انتقال دادن وواگذار کردن
negotiates وارد معامله شدن انتقال دادن
negotiating وارد معامله شدن انتقال دادن
negotiated وارد معامله شدن انتقال دادن
negotiate وارد معامله شدن انتقال دادن
trasship بکشتی یا وسیله نقلیه دیگری انتقال دادن
delivery نقل و انتقال دادن پرتاب مهمات یا بار
deliveries نقل و انتقال دادن پرتاب مهمات یا بار
to rub a thing in چیز دیگر دادن
removes بردن جابجا کردن انتقال دادن بیرون اوردن
removing بردن جابجا کردن انتقال دادن بیرون اوردن
remove بردن جابجا کردن انتقال دادن بیرون اوردن
to have done برای کسی [دیگر] انجام دادن
intruder قرار دادن چیزی در چیز دیگر
intruders قرار دادن چیزی در چیز دیگر
exchanging دادن چیزی به جای چیز دیگر
exchanges دادن چیزی به جای چیز دیگر
exchanged دادن چیزی به جای چیز دیگر
exchange دادن چیزی به جای چیز دیگر
carrying حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
interpolating در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
carry حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carries حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
superimposing قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
substituting قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
interpolated در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
substituted قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
superimposes قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
interpolates در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
superimpose قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
interpolate در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
substitute قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
carried حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
transhipment انتقال کالا از یک وسیله نقلیه به وسیله نقلیه دیگر
transhipment انتقال محموله از یک وسیله نقلیه به وسیله نقلیه دیگر
indeterminate change of station انتقال اجباری و موقتی انتقال پیش بینی شده
electronic funds transfer انتقال الکترونیکی داده ها انتقال الکتریکی سرمایه ها
forward tell انتقال دادن اطلاعات به ردههای بالاتر گزارش به مقام بالاتر
baseband transmission روشی که برای بکارگیری انتقال سیگنالهای فرکانس پایین از میان کابل کواکسیال جهت انتقال داده در شبکه بامحلی با فاصله کوتاه
propagating منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
propagate منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
propagated منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
propagates منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
backslash کاراکتر ASC II که در MS DOS برای نشان دادن ریشه دایرکتوری دیسک مثل C: یا مسیر دیگر به کار می روند
upload انتقال یک کپی از یک برنامه انتقال داده از یک سیستم استفاده کننده به یک سیستم کامپیوتری راه دور
signalled 1-حالت موج تولید شده آنالوگ یا دیجیتال برای انتقال اطلاعات .2-پیام کوتاه برای انتقال کدهای کنترلی
xmodem یک پروتکل انتقال فایل غیرهمزمان برای کامپیوترهای شخصی که انتقال سالم فایل ها را از طریق سیستم تلفن اسان تر می سازد
signal 1-حالت موج تولید شده آنالوگ یا دیجیتال برای انتقال اطلاعات .2-پیام کوتاه برای انتقال کدهای کنترلی
signaled 1-حالت موج تولید شده آنالوگ یا دیجیتال برای انتقال اطلاعات .2-پیام کوتاه برای انتقال کدهای کنترلی
transfer ladle کفچه انتقال چمچمه انتقال
transfer rate نسبت انتقال سرعت انتقال
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
chips قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
chip قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
pad ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
pads ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
invitations عمل پردازنده برای اتصال وسیله دیگر و امکان دادن به آن برای ارسال پیام
invitation عمل پردازنده برای اتصال وسیله دیگر و امکان دادن به آن برای ارسال پیام
otherwise <adv.> به ترتیب دیگری [طور دیگر] [جور دیگر]
stack قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
stacked قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
stacks قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
switching مرکز مخابرات مرکزتلفن خودکار حرکت دادن خودروها از یک نقطه به نقطه دیگر برای بارگیری یاتخلیه
blitter عنصر الکترونیکی که برای حرکت دادن یک تصویر از یک ناحیه حافظه به ناحیه دیگر طراحی شده است
jump instruction دستور برنامه نویسی برای خاتمه دادن به یک سری دستورات و هدایت پردازنده به بخش دیگر برنامه
shift key که تابع دوم کلیدها را ایجاد میکند, مصل مجموعه حروف دیگر , با تغییر دادن خروجی به صورت حروف بزرگ
shift keys که تابع دوم کلیدها را ایجاد میکند, مصل مجموعه حروف دیگر , با تغییر دادن خروجی به صورت حروف بزرگ
cultures فرهنگ
lowbrow بی فرهنگ
dictionaries فرهنگ
culture فرهنگ
lexicons فرهنگ
kultur فرهنگ
lexicon فرهنگ
dictionary فرهنگ
culturing فرهنگ
negative acknowledgement کاراکتر کنترلی که ترمینال گیرنده در انتقال اطلاعات برای ترمینال فرستنده صادرمیکند تا اعلام کند که یک اشتباه انتقال در اخرین بلوک اطلاعات ارسال شده وجوددارد
an a to a dictionary ضمیمه فرهنگ
armenian فرهنگ ارمنی
gazetteer فرهنگ جغرافیایی
deculturation فرهنگ باختگی
subculture فرهنگ فرعی
subcultures خرده فرهنگ
educative فرهنگ بخش
lexicography فرهنگ نویسی
folklore فرهنگ قومی
vocabulary فرهنگ لغات
walking dictionary فرهنگ متحرک
iranism فرهنگ ایرانی
vocabularies فرهنگ لغات
subculture خرده فرهنگ
dictionary فرهنگ لغات
Arabic فرهنگ عربی
deculturation فرهنگ زدایی
national culture فرهنگ ملی
thesaurus فرهنگ جامع
class culture فرهنگ طبقهای
data dictionary فرهنگ داده ها
thesauruses فرهنگ جامع
ministry of education وزارت فرهنگ
ministry education وزارت فرهنگ
gradus فرهنگ عروضی
subcultures فرهنگ فرعی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com