Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 202 (10 milliseconds)
English	Persian
tiro	نواموز تازه کار
tyro	نواموز تازه کار
Other Matches
carechumen	نواموز
tiro or tyro	نواموز
beginners	نواموز
beginner	نواموز
bachelor	نواموز جدیدارتش
bachelors	نواموز جدیدارتش
recruiting	نواموز استخدام کردن
recruited	نواموز استخدام کردن
recruit	نواموز استخدام کردن
recruits	نواموز استخدام کردن
kickboard	تخته شنای 07 سانتیمتری برای کمک به نواموز
enactory	دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
new blood <idiom>	جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
new coined	تازه بنیاد تازه سکه زده
newlywed	تازه داماد تازه عروس
hobbledehoy	کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
the new world	تازه
new fallen	تازه
new-laid	تازه
new fashioned	تازه
scions	تازه
renewed	تازه
recent	تازه
greenest	تازه
newfashioned	تازه
newfangled	مد تازه
new-	تازه
up to date	تازه
up-to-date	تازه
new laid	تازه
green	تازه
new born	تازه
scion	تازه
dewiest	تازه
fresh	تازه
dewier	تازه
freshest	تازه
dewy	تازه
inchoative	تازه
red hot	تازه
modern	تازه
fresh-	تازه
post glacial	تازه
brand new	تر و تازه
new	تازه
younger	تازه
young	تازه
mint a mint condition	تازه تازه
newest	تازه
newer	تازه
newish	نسبه تازه
freshened	تازه کردن
new jerusalem	اورشلیم تازه
freshen	تازه کردن
new laid	تازه گذاشته
novitiate	تازه کار
refresher	تازه کننده
new-laid	تازه گذاشته
refreshes	تازه کردن
refreshments	تازه سازی
refresh	تازه کردن
ordinee	شماش تازه
refreshed	تازه کردن
recension	چاپ تازه
recent development	بسط تازه
newmade	تازه ساخت
freshens	تازه کردن
freshening	تازه کردن
refreshment	تازه سازی
carechumen	تازه وارد
reprinting	چاپ تازه
reprinted	چاپ تازه
reprint	چاپ تازه
brand-new	بکلی نو یا تازه
juvenescent	تازه جوان
nascence	تازه پیداشدگی
nascency	تازه پیداشدگی
neo christianity	مسیحیت تازه
novices	تازه کار
reprints	چاپ تازه
jackleg	تازه کار
grcen wine	شراب تازه
bran new	بکلی نو یا تازه
birdegroom	تازه داماد
green concrete	بتن تازه
rebirth	تولد تازه
reappraisals	ارزیابی تازه
reappraisal	ارزیابی تازه
green crop	علف تازه
green old wound	زخم تازه
novice	تازه کار
neocortex	قشر تازه مخ
new arrived	تازه رسیده
new comer	تازه وارد
refreshingly	تازه کننده
refreshing	تازه کننده
renewals	تازه سازی
renewal	تازه سازی
beginners	تازه کار
beginner	تازه کار
new employees	کارمندان تازه
new fallen snow	برف تازه
new come	تازه رسیده
new come	تازه امده
neoteric	جدید تازه
neoteric	نویسنده تازه
new blown	تازه شگفته
regeneration	تولد تازه
late	تازه گذشته
new built	تازه ساخت
new built	تازه ساز
new buit	تازه ساز
new buit	تازه ساخت
new clown	تازه شکفته
new fledged	تازه پر در اورده
regeneracy	تولد تازه
newcomer	تازه وارد
settler	مهاجر تازه
settlers	مهاجر تازه
immigrants	تازه وارد
What is new? What is cooking ?	تازه چه خبر ؟
juniors	زودتر تازه تر
brides	تازه عروس
recuperation	نیروی تازه
recuperation	رمق تازه
greener	تازه کار
far out	تازه و غیرسنتی
young ice	یخ تازه بسته
verdured	تازه سرسبز
ultramodern	بسیار تازه
convert	تازه کیش
immigrant	تازه وارد
newcomers	تازه وارد
bride	تازه عروس
breezy	خنک تازه
rookie	تازه کار
rookies	تازه کار
sucking	تازه کار
freshwater	تازه کار
converts	تازه کیش
converting	تازه کیش
turn over a new leaf <idiom>	شروعی تازه
converted	تازه کیش
to innovate in	تازه اوردن
junior	زودتر تازه تر
span new	کاملا تازه
recruit	کارمند تازه
span new	خیلی تازه
scarc ely	جخت تازه
recruited	تازه سرباز
recruited	کارمند تازه
fresh	تازه کردن
fresh-	تازه کردن
recruits	کارمند تازه
recruits	تازه سرباز
recruiting	تازه سرباز
recruiting	کارمند تازه
recruit	تازه سرباز
settlor	مهاجر تازه
to bring in	تازه اوردن
freshest	تازه کردن
revised edition	چاپ تازه
tenderfoot	تازه کار
noviciate	تازه کار
sup.latest or last	تازه گذشته
neoteric	تازه بدنیا امده
doubler	دستگاه ورق تازه کن
reanimate	حیات تازه بخشیدن
only at the second go	تازه در دومین تقلا
hearten	حیات تازه بخشیدن
greenly	بطور تازه و سبز
encourage	حیات تازه بخشیدن
embolden	حیات تازه بخشیدن
elate	حیات تازه بخشیدن
countenance [encourage]	حیات تازه بخشیدن
lands man	ملوان تازه کار
to refresh oneself	نیروی تازه گرفتن
rejuvenesce	زندگی تازه یافتن
novitiate	مرحله تازه کاری
reinvigorate	نیروی تازه دادن به
tiro or tyro	تازه کار مبتدی
rejuvenesce	زندگی تازه دادن به
noviciate	مرحله تازه کاری
to take breath	نفس تازه کردن
what news	چه خبر تازه دارید
newlywed	تازه ازدواج کرده
the night is yet young	تازه سرشب است
tenderfoot	ادم تازه وارد
silage	علف تازه مانده
reformulation	فرمول بندی تازه
repave	تازه سنگفرش کردن
reviviscent	رمق تازه دهنده
refoot	کف تازه بجوراب انداختن
refocillate	رمق تازه یافتن
refinish	روکاری تازه کردن
redivivus	تولد تازه یافته
reanimate	حیات تازه بخشیدن
jumped-up	تازه به دوران رسیده
reseat	نشیمنگاه تازه دادن
reseated	نشیمنگاه تازه دادن

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com