English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (44 milliseconds)
English Persian
round نوبت گرد کردن
roundest نوبت گرد کردن
Search result with all words
concurrent اجرای چنیدین برنامه همزمان با اجرا کردن هر بخش کوچک از برنامه به نوبت
call book دفتر بیدار کردن و تنظیم نوبت نگهبانی
Other Matches
intermit نوبت داشتن نوبت شدن
served نوبت
periodicity نوبت
serve نوبت
reprise نوبت
turn نوبت
heats نوبت
turns نوبت
heat نوبت
serves نوبت
tricking نوبت
tricked نوبت
tertian fever نوبت سه به یک
tours نوبت
trick نوبت
out of turn بی نوبت
tertian fever نوبت غب
touring نوبت
toured نوبت
tour نوبت
inning نوبت
alternation نوبت
intermittence نوبت
intermittent نوبت دار
out of turn خارج از نوبت
it is my lead نوبت من است
period نوبت ایست
period روزگار نوبت
period نوبت مرحله
periods روزگار نوبت
periods نوبت مرحله
prime shift نوبت اول
movement credit نوبت حرکت
every dog has his day <idiom> آسیاب به نوبت
round robin با گردش نوبت
round robin نوبت گردشی
shift نوبت تعویض
shift نوبت کار
shifted نوبت تعویض
shifted نوبت کار
shifts نوبت تعویض
shifts نوبت کار
periods نوبت ایست
shift نوبت کاری
whose turn is it? نوبت کیست
roundest نوبت گردکردن
round نوبت گردکردن
shifts نوبت کاری
shifted نوبت کاری
handout نوبت بازی
tricking نوبت نگهبانی
penalty از کف دادن نوبت
penalties از کف دادن نوبت
handouts نوبت بازی
periodic نوبت دار
tricked نوبت نگهبانی
trick نوبت نگهبانی
on deck در انتظار نوبت شنا
out- نوبت سرویس اسکواش
every other <idiom> به نوبت عرض شدن
collocation نظم نوبت وترتیب
to be one's turn [go] نوبت [کسی] شدن
air register تنظیم نوبت پرواز
it is your move نوبت شما است
The ball is in your court. <idiom> حالا نوبت تو است.
My turn! حالا نوبت منه!
outed نوبت سرویس اسکواش
rotas جدول نوبت خدمت
rota جدول نوبت خدمت
batter توپزنی که نوبت اوست
says نوبت حرف زدن
say نوبت حرف زدن
batters توپزنی که نوبت اوست
first dogwatch نوبت نگهبانی عصر
on deck دونده منتظر نوبت
shift schedule برنامه نوبت کاری
out نوبت سرویس اسکواش
He jumped the queue. پرید توی صف ( خارج از نوبت )
strikers کروکه بازی که نوبت اوست
bat around توپ زدن به نوبت در یک ردیف
strikers بیلیارد بازی که نوبت اوست
every dog has his d. هرکسی چندروزه نوبت اوست
striker بیلیارد بازی که نوبت اوست
striker کروکه بازی که نوبت اوست
antiperiodic جلوگیری کننده از نوبت و دورهء امراض
moved نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
platoon بازیگرانی را به نوبت در نقطه معین گذاشتن
platoons بازیگرانی را به نوبت در نقطه معین گذاشتن
every dog has his day <idiom> <none> هرکسی پنج روزه نوبت اوست
queuing theory نظریه خط انتظار نوبت درتحقیق عملیات
To jump the queue. خود را داخل صف جا زدن ( خارج از نوبت )
moves نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
all things come to him who waits <proverb> بر اثر صبر نوبت ظفر آید
move نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
first come, first served <idiom> هرکی زودتر بیاد اول نوبت اوست
ball is in your court <idiom> [نوبت تو هست که قدم بعدی را برداری یا تصمیم بگیری]
innings نوبت هر توپزن تا اخراج او مدتی که یک تیم توپ می زند
one and nine balls billiard بیلیارد کیسهای بین 4 بازیگرکه گویها به نوبت زده می شوند
threesomes مسابقه گلف بین یک نفر و دونفر دیگر که به نوبت ضربه می زنند
threesome مسابقه گلف بین یک نفر و دونفر دیگر که به نوبت ضربه می زنند
to catch out a batsman گوی رادرهواگرفتن وبدین وسیله نوبت را ازدست چوگان زن بیرون کرد
due از دست رفته کهنه شده از نوبت خارج شده
wickets میلههای چوبی کریکت نوبت توپزنی در کریکت
collocation ترتیب نوبت و ترتیب پرداخت بدهی به طلبکاران
wicket میلههای چوبی کریکت نوبت توپزنی در کریکت
inning گیمی که بازیگر سرویس زده و ان را باخته فرصت برای نوبت هر بازی بیلیارد یاکروکه یک بخش از بازی بولینگ
every one fired two rounds هر کسی دو تیر خالی کرد هر کسی دو نوبت شلیک کرد
duty roster دفتر وقایع نگهبانی یا دفتر نوبت نگهبانی
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
wooed افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilising گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilized گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
infringe تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
preaches وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
exploits استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
preached وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
preach وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
woos افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstood مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstands مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilised گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploit استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
exploiting استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
infringed تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilize گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
checked بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
crossest تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
cross تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crosser تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
infringes تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
to wipe out پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilizing گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
transliterate عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
surcharges زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
institutionalizes در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com