English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English Persian
hockey stop نوعی ایست ناگهانی
Other Matches
buttonhook نوعی پاس با جلو دویدن وبرگشت ناگهانی
vehicle stopping distance مسافت ایست وسیله نقلیه مسافت ایست خودرو
ambivalence توجه ناگهانی و دلسردی ناگهانی نسبت بشخص یاچیزی
nose dive شیرجه ناگهانی در هواپیما تنزل ناگهانی قیمت
flurries اشفتن طوفان ناگهانی باریدن ناگهانی
flurry اشفتن طوفان ناگهانی باریدن ناگهانی
surges یک تغییر ولتاژ یا جریان کوتاه ناگهانی و معمولا"نامطلوب در یک مدار در حال کار افزایش ناگهانی ولتاژ ضربه
surged یک تغییر ولتاژ یا جریان کوتاه ناگهانی و معمولا"نامطلوب در یک مدار در حال کار افزایش ناگهانی ولتاژ ضربه
surge یک تغییر ولتاژ یا جریان کوتاه ناگهانی و معمولا"نامطلوب در یک مدار در حال کار افزایش ناگهانی ولتاژ ضربه
spurted جهش ناگهانی پرتاب ناگهانی
spurts جهش ناگهانی پرتاب ناگهانی
spurt جهش ناگهانی پرتاب ناگهانی
spurting جهش ناگهانی پرتاب ناگهانی
fire bee نوعی هدف کش کنترل شونده از روی زمین نوعی هواپیمای بی خلبان توربوجتی
bittersweet نوعی تاجریزی نوعی سیب تلخ
stayed ایست
halted ایست
halt ایست
stops ایست
stay ایست
time out ایست
perisystole ایست دل
stoppages ایست
stoppage ایست
holds ایست
avast ایست
flag stop ایست
whoa ایست
breathing space ایست
standstil ایست
halts ایست
hold ایست
limit stop حد ایست
stopping ایست
cessation ایست
stand ایست
stop ایست
stopped ایست
standstill ایست
whoa ایست دادن
nodal point نقطه ایست
fixism ایست گرایی
cease ایست توقف
closer ایست توقف
silence ایست بی حرکت
to make a pause ایست کردن
close ایست توقف
dynamic stop ایست پویا
closes ایست توقف
closest ایست توقف
pausal ایست دار
ceased ایست توقف
ceases ایست توقف
suspensions ایست تعلیق
hold water قایق ایست
suspension ایست تعلیق
ceasing ایست توقف
hold ایست نگهداری
haemostasis ایست خون
haemostasia ایست خون
at pause در حال ایست
holds ایست نگهداری
it is a thankless task کاربیهوده ایست
stop element عنصر ایست
caesura وقفه ایست
periods نوبت ایست
truces جنگ ایست
period نوبت ایست
truce جنگ ایست
unceasing ایست ناپذیر
silences ایست بی حرکت
silencing ایست بی حرکت
interval ایست وقفه
silenced ایست بی حرکت
to make a stop ایست کردن
statics ایست شناسی
asses' ears نوعی گوشه [نوعی شاخه]
haemostatic وابسته به ایست خون
halted سکته ایست کردن
stop bit بیت ایست نما
lay-bys جایگاه ایست ایستگاه
he has a loose conduct ادم هرزه ایست
to come بحال ایست درامدن
stop bit ذرهء ایست نما
to be under ane در حال ایست بودن
he is a prodigy of learning اعجوبه ایست در دانش
to put to a pause بحال ایست دراوردن
what kind of a bird is that ? چه قسم پرنده ایست
lay-by جایگاه ایست ایستگاه
ease all درکرجی رانی ایست
fetch up بحال ایست درامدن
interludes ایست میان دو پرده
interlude ایست میان دو پرده
stopping sight distance فاصله دید ایست
halt سکته ایست کردن
lay by جایگاه ایست ایستگاه
halts سکته ایست کردن
to heave to بحالت ایست دراوردن
avast ایست توقف کنید
total stopping distance طول ایست کامل
torpidity حالت سستی ایست
the train runs without a stop قطار بدون ایست
patience is a virtue شکیبائی خوی پسندیده ایست
the child is a wonder این بچه عجوبه ایست
stopping sight distance فاصله دید برای ایست
hyphen نشان اتصال ایست درسخن
It is an extremely complicated problem. مسأله بسیار پیچیده ایست
hyphens نشان اتصال ایست درسخن
menopause بند امدن قاعدگی ایست طمث
lexigraphy یکجور خط که هر حرف ان نماینده واژه ایست
to taxi to a standstill حرکت آخر تا به ایست رسیدن [هواپیما]
hammock chair صندلی راحتی تاشوکه پشت ان پارچه ایست
check string ریسمان درشکه که مسافربوسیله ان راننده رابه ایست کردن اگاهی
poetaster is pejorative word شاعرک واژه ایست که برای تحقیر شاعر بکار میرود
pausal form دردستور عبری شکلی که کلمه هنگام ایست درجمله پیدا میکند
nowel کلمه ایست که درسرود خوانی و هلهلههای عید میلادمسیح تکرار میکنند
coffins جعبه ایست که برای عملیات تنبوشه گذاری در ماسه سیال بکار میرود
coffin جعبه ایست که برای عملیات تنبوشه گذاری در ماسه سیال بکار میرود
appropriation در CLتقاضانامه ایست که بستانکاربرای بدهکار می فرستد ودرخواست پرداخت قسمتی ازطلب خود را می نماید
abio کلمه ایست که بصورت پیشوندبکار رفته و بمعنی بدون زندگی و عاری از حیات است
precipitating ناگهانی
precipitated ناگهانی
snaps ناگهانی
snapping ناگهانی
snapped ناگهانی
snap ناگهانی
instantaneous ناگهانی
on the spur of the moment <idiom> ناگهانی
all at once <idiom> ناگهانی
sudden ناگهانی
abrupt ناگهانی
precipitates ناگهانی
precipitate ناگهانی
spontaneity ناگهانی
surprise attack تک ناگهانی
strikes تک ناگهانی
strike تک ناگهانی
practician کسیکه دست بکار پیشه ایست وکیل دست در کار
to pause upon a word روی واژهای ایست کردن درادای واژهای معطل شدن
flare up اشتعال ناگهانی
random مسیر ناگهانی
flare up غضب ناگهانی
switcheroo تغییر ناگهانی
screams ناگهانی گفتن
randomly مسیر ناگهانی
xenogenesis خلق ناگهانی
catastrophes بلای ناگهانی
catastrophe بلای ناگهانی
brainwave الهام ناگهانی
brainwaves الهام ناگهانی
screamed ناگهانی گفتن
scream ناگهانی گفتن
crashingly ورشکستگی ناگهانی
shock هراس ناگهانی
shocked هراس ناگهانی
detonations انفجار ناگهانی
accidental war جنگ ناگهانی
lunge حمله ناگهانی
flicks تکان ناگهانی
detonation انفجار ناگهانی
lunged حمله ناگهانی
flicking تکان ناگهانی
saltation جنبش ناگهانی
saltus انتقال ناگهانی
lunges حمله ناگهانی
flicked تکان ناگهانی
flick تکان ناگهانی
target of opportunity هدف ناگهانی
lunging حمله ناگهانی
shocks هراس ناگهانی
nosedive افت ناگهانی
nosedived افت ناگهانی
twitches انقباض ناگهانی
twitching تکان ناگهانی
raid حمله ناگهانی
twitching انقباض ناگهانی
snapped شتابزدگی ناگهانی
snap شتابزدگی ناگهانی
in one's tracks <idiom> ناگهانی ،بیدرنگ
walk out <idiom> ناگهانی رفتن
nosediving افت ناگهانی
booms ترقی ناگهانی
booming ترقی ناگهانی
shoot up <idiom> ناگهانی بلندکردن
boomed ترقی ناگهانی
boom ترقی ناگهانی
hit-and-run <idiom> تاثیر ناگهانی
break down سقوط ناگهانی
twitches تکان ناگهانی
twitched انقباض ناگهانی
crashing ورشکستگی ناگهانی
supervention اتفاق ناگهانی
crashes ورشکستگی ناگهانی
sudden stoppage توقف ناگهانی
nosedives افت ناگهانی
crashed ورشکستگی ناگهانی
raids حمله ناگهانی
raiding حمله ناگهانی
blow out خروج ناگهانی
snaps شتابزدگی ناگهانی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com