Dictiornary-Farsi | نکتهای را ثابت کردن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (35 milliseconds)

English	Persian
to make a point	نکتهای را ثابت کردن


Other Matches

pointlessness	بی نکتهای
fixes	ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
fix	ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
static employment	کاربرد توپخانه پدافند هوایی در سکوی ثابت یا در پدافندهوایی ثابت
fixed capital	سپرده ثابت اموال ثابت یکان
static test	ازمایش در وضعیت ثابت یا به حالت ثابت
establishing	برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
mount	ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
fixes	کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
fix	کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
establishes	برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
mounts	ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
establish	برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
standing orders	دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
standing order	دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
stabilises	ثابت کردن
demonstrate	ثابت کردن
to bring home	ثابت کردن
stabilising	ثابت کردن
true	ثابت کردن
fixes	ثابت کردن
demonstrated	ثابت کردن
demonstrates	ثابت کردن
clinch	ثابت کردن
fix	ثابت کردن
stabilised	ثابت کردن
stabilized	ثابت کردن
clinched	ثابت کردن
clinches	ثابت کردن
clinching	ثابت کردن
prove	ثابت کردن
truer	ثابت کردن
pin	ثابت کردن
pinned	ثابت کردن
demonstrating	ثابت کردن
pinning	ثابت کردن
fixations	ثابت کردن
to make out	ثابت کردن
to let the saw dust out of	را ثابت کردن
stabilizes	ثابت کردن
evidence	ثابت کردن
stabilize	ثابت کردن
truest	ثابت کردن
proved	ثابت کردن
proves	ثابت کردن
prover	ثابت کردن
fixation	ثابت کردن
stables	ثابت کردن استوارشدن
reason	با دلیل ثابت کردن
call someone's bluff <idiom>	ثابت کردن ادعا
to prove with reasons	با دلیل ثابت کردن
stable	ثابت کردن استوارشدن
evidence	ثابت کردن سند
reasons	با دلیل ثابت کردن
to put one in the wrong	کسیرا ثابت کردن
destabilize	غیر ثابت کردن
stabilized	استوار کردن ثابت شدن
evidence	شاهد باگواهی ثابت کردن
nial a line to the counter	کذب موضوعی را ثابت کردن
stabilizes	استوار کردن ثابت شدن
stabilize	استوار کردن ثابت شدن
stabilising	استوار کردن ثابت شدن
stabilises	استوار کردن ثابت شدن
stabilised	استوار کردن ثابت شدن
sheet down	ثابت کردن بادبان در مقابل باد
freezes	ثابت کردن غیرقابل حرکت ساختن
freeze	ثابت کردن غیرقابل حرکت ساختن
immobilises	ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilised	ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
slush down	روغن کاری کردن بکسلهای ثابت ناو
immobilising	ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
hovering	پرواز کردن نزدیک زمین به طور ثابت
immobilize	ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
cages	قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
cage	قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
immobilizes	ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilizing	ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilized	ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
sample	مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
sampled	مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
ascertain	ثابت کردن معین کردن
posit	ثابت کردن فرض کردن
attaches	مونتاژ کردن ثابت کردن
attaching	مونتاژ کردن ثابت کردن
ascertained	ثابت کردن معین کردن
ascertains	ثابت کردن معین کردن
ascertaining	ثابت کردن معین کردن
attach	مونتاژ کردن ثابت کردن
to prove oneself	نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
lattices	خطوط شبکه بندی ثابت مخصوص بزرگ کردن نقشه
lattice	خطوط شبکه بندی ثابت مخصوص بزرگ کردن نقشه
cut down to size <idiom>	ثابت کردن اینکه کسی اونقدرکه فکر میکند خوب نیست
standing	ثابت دستورالعمل ثابت
to walk the chalk	بوسیله درست راه رفتن ازمیان خطهای گچ کشیده هوشیاری خود را ثابت کردن
ager	نوعی ماشین بخار جهت ثابت کردن رنگ ها و افزایش ظاهری قدمت فرش
steady	مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadied	مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadiest	مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadies	مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadying	مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
disputeless	ثابت
true	ثابت
stable	ثابت
fixing	ثابت
immovable	ثابت
constant	ثابت
stationary	ثابت
equable	ثابت
unshaken	ثابت
indelible	ثابت
hard and fast	ثابت
resolute	ثابت
truer	ثابت
stables	ثابت
fiducial	ثابت
solids	ثابت
changeless	ثابت
solid	ثابت
unswerving <adj.>	ثابت
specifics	ثابت
truest	ثابت
specific	ثابت
thetic	ثابت
undeviating <adj.>	ثابت
constants	ثابت
standstill	ثابت
fixes	ثابت
firm	ثابت
steadiest	ثابت
fixed	ثابت
fixed bridge	پل ثابت
leger or ledger	ثابت
steadies	ثابت
steady	ثابت
patting	ثابت
thetical	ثابت
firms	ثابت
fix	ثابت
firmest	ثابت
firmer	ثابت
steadying	ثابت
pat	ثابت
pats	ثابت
patted	ثابت
static	ثابت
loyal	ثابت
permanent	ثابت
sustains	ثابت
inalterable	ثابت
steadied	ثابت
pegged	ثابت
steadier	ثابت تر
settled	ثابت
sustained	ثابت
rugged	ثابت
established	ثابت
incommutable	ثابت
invariable	ثابت
sustain	ثابت
rate constant	ثابت سرعت
standing light	چراغ ثابت
regular salary	حقوق ثابت
fixed casement	قاب ثابت
fixed davit	جرثقیل ثابت
boltzmann constant	ثابت بولتزمن
constant	عدد ثابت
constant	ثابت دایمی
Fr	نسبتی ثابت
standing part	قسمت ثابت
sta	ثابت قدم
standing	ارتش ثابت
constants	عدد ثابت
standing derrick	دریک ثابت
shielding constant	ثابت حفافتی
an inflexible resolution	عزم ثابت
standing patrol	گشتی ثابت
constants	ثابت قدم
fixed capacitor	خازن ثابت
constants	مقدار ثابت
on costs	هزنههای ثابت
constants	ثابت دایمی
dielectric constant	ثابت دی الکتریک
stability constant	ثابت پایداری
fixed resources	منابع ثابت
solar constant	ثابت خورشیدی
real constant	ثابت حقیقی
fixed capital	سرمایه ثابت
planck's constant	ثابت پلانک
standing	ثابت همیشگی
fixed costs	هزینههای ثابت
constant	مقدار ثابت
fixed condenser	خازن ثابت
fixed budget	بودجه ثابت
fixed disk	دیسک ثابت
fixed light	چراغ ثابت
fixed point	نقطه ثابت
proportionality constant	ثابت تناسب
fixed	ثابت شده
fixed income	درامد ثابت
permittivity	ثابت دی الکتریک