Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
let the chips fall where they may
<idiom>
نگران نتیجه یک کشف نبودن
Other Matches
write off
<idiom>
پذیرش خسارت وپیش از آن نگران نبودن
nonneutralities of income taxation
خنثی نبودن مالیات بر درامد بی طرف نبودن مالیات بردرامد
It wI'll eventually pay off.
با لاخره نتیجه خواهد رسید (نتیجه می دهد )
to be a foregone conclusion
<idiom>
نتیجه حتمی
[نتیجه مسلم]
بودن
foregone conclusion
نتیجه حتمی نتیجه مسلم
apprehensive
نگران
anguished
نگران
agag
نگران
perturbed
نگران
uptight
نگران
agog
نگران
agaze
نگران
bothering
نگران شدن
bothered
نگران شدن
Don't worry!
<idiom>
نگران نباش!
bother
نگران شدن
anguish
نگران کردن
worked up
<idiom>
عصبانی ،نگران
bothers
نگران شدن
off-putting
نگران کننده
worry
نگران کردن
shook up
<idiom>
نگران ،ناراحت
solicitous
مایل نگران
look for
نگران بودن
solicitously
مایل نگران
worries
نگران کردن
cark
نگران شدن
never mind
<idiom>
نگران نباش
bated
مشتاقو نگران
weigh on/upon
<idiom>
نگران کردن شخص
Don't worry about it!
<idiom>
در موردش نگران نباش!
I am not worried about it.
من در موردش نگران نیستم.
concern
دلواپس کردن نگران بودن
nervous wreck
آدم بی نهایت عصبانی و نگران
bundle of nerves
آدم بی نهایت عصبانی و نگران
bag of nerves
آدم بی نهایت عصبانی و نگران
concerns
دلواپس کردن نگران بودن
Take no thought of the morrow.
نگران فردا
[آینده]
نباش.
jitterbug
آدم همیشه نگران و دلواپس
nervous Nelly
آدم همیشه نگران و دلواپس
panicky person
آدم همیشه نگران و دلواپس
You need spare no expense .
نگران خرج ( مخارج ) آن نباش
We were all so anxious about you.
ما همه به خاطر تو اینقدر نگران بودیم.
to greenwash
نشان دادن که انگاری نگران محیط زیست باشند
to lose sleep over something
[someone]
<idiom>
بخاطر چیزی
[کسی]
نگران بودن ا
[صطلاح روزمره]
absences
نبودن
lacked
نبودن
lacks
نبودن
lack
نبودن
absence
نبودن
to go out of fashion
دیگرمتداول نبودن
inapplicability
عملی نبودن
unconditionality
معلق نبودن
no new is good new
نبودن خبر
inedibility
ماکول نبودن
bushes
در فرم نبودن
to retire in to oneself
معاشر نبودن
to be no more
دیگر نبودن
bush
در فرم نبودن
be off one's duty
سر خدمت نبودن
to be at ease
راحت نبودن
to be out of heart
سرخلق نبودن
eccentric
هم مرکز نبودن
stand-offs
محشور نبودن
stand-off
محشور نبودن
haze
روشن نبودن مه
stand off
محشور نبودن
disagrees
موافق نبودن
disagreeing
موافق نبودن
disagreed
موافق نبودن
disagree
موافق نبودن
misbeseem
زیبنده نبودن
eccentrics
هم مرکز نبودن
twiddle one's thumbs
<idiom>
مشغول نبودن
run short
<idiom>
کافی نبودن
greenwash
نمایش سطحی یا ریاکارانه توسط یک سازمان که نگران محیط زیست است
displease
خوش ایند نبودن
dishonoring
قابل پرداخت نبودن
dishonours
قابل پرداخت نبودن
dishonouring
قابل پرداخت نبودن
dishonoured
قابل پرداخت نبودن
dishonour
قابل پرداخت نبودن
dishonors
قابل پرداخت نبودن
dishonored
قابل پرداخت نبودن
displeases
خوش ایند نبودن
unanswered
همردیف نبودن حریف
inapprehensibility
قابل درک نبودن
out of kilter
<idiom>
دربالانس خوبی نبودن
no deal
<idiom>
موافق نبودن ،رد کردن
[be]
no chicken
دیگر جوان نبودن
to be left in disbelief
<idiom>
قابل فهم نبودن
to be under a person p
زیرحمایت کسی نبودن
no cigar
<idiom>
موافق نبودن ،رد کردن
no great shakes
<idiom>
حدوسط ،مهم نبودن
out of step
<idiom>
دریک گام نبودن
misbeseem
نیامدن به نبودن برای
indulged
مخالف نبودن رها ساختن
indulge
مخالف نبودن رها ساختن
indulges
مخالف نبودن رها ساختن
differ
شبیه چیز دیگر نبودن
differed
شبیه چیز دیگر نبودن
differing
شبیه چیز دیگر نبودن
not my cup of tea
<idiom>
باب طبع کسی نبودن
miscast
برای نقش خودمناسب نبودن
to have no say
[in that matter]
پاسخگو نبودن
[در این قضیه]
indulging
مخالف نبودن رها ساختن
throw together
<idiom>
عجله داشتن ومراقب نبودن
misbecome
زیبنده نبودن ناجوربودن برای
forlackof shoes
بواسطه نداشتن یا نبودن کفش
mismatch
متناسب نبودن ناجور بودن
differs
شبیه چیز دیگر نبودن
acatamathesia
قادر بدرک سخن نبودن
inexpressiveness
زیان دار نبودن گنگی
goof off
<idiom>
کار نکردن یاجدی نبودن
time out
معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
fluctuates
ثابت نبودن موج زدن
fluctuate
ثابت نبودن موج زدن
sell out
<idiom>
صادق نبودن ،فرختن راز
fluctuated
ثابت نبودن موج زدن
run-of-the-mill
برجسته نبودن در جنس متوسط
run of the mill
برجسته نبودن در جنس متوسط
to be
[look]
somewhat
[the]
worse for wear
[person, thing]
مناسب نبودن برای پوشیدن
[جامه ای]
to sit heavy on the stomach
گوارا نبودن دیر هضم بودن
bark is worse than one's bite
<idiom>
به بدی چیزی که به نظر میرسه،نبودن
asleep at the switch
<idiom>
متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
stand pat
<idiom>
ازموقعیت راضی بودن وخواستار تغییرات نبودن
off balance
<idiom>
فراهم نکردن ،قادربه ملاقات غیرمنتظره نبودن
drown out
<idiom>
سروصدای زیاد براه انداختن وقادر به شنیدن نبودن
don't give up the day job
<idiom>
[در مورد کاری خبره نبودن و ناتوانی انجام آن با مهارت]
to go easy on somebody
[something]
خیلی ایراد نگرفتن
[انتقادی نبودن]
از کسی
[در مورد چیزی]
gibberish
اصطلاحی که برای بیان لازم نبودن داده بکار می رود
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
anguish
غمگین شدن نگران شدن
disclaimer
عبارتی که مربوط به بسیاری از محصولات نرم افزاری است و بیانگر مسئول نبودن فروشنده در قبال ضررهای تجاری متحمل شده بخاطراستفاده از محصول میباشد
disclaimers
عبارتی که مربوط به بسیاری از محصولات نرم افزاری است و بیانگر مسئول نبودن فروشنده در قبال ضررهای تجاری متحمل شده بخاطراستفاده از محصول میباشد
NiMH
نوعی باتری قابل شارژ در laptop که امکان شارژ شدن بهتر از باتری Nicad دارد. شارژ آن سریع تر است و نگران حافظه نیست
heir presumptive
وارث درجه دوم که درصورت نبودن حخاجبی وارث میشوند وارث مقدر
affect
نتیجه
affects
نتیجه
consequences
نتیجه
abortive
بی نتیجه
to no purpose
بی نتیجه
effecting
نتیجه
consequent
نتیجه
growth
نتیجه
growths
نتیجه
thanks to.....
در نتیجه
run into
<idiom>
نتیجه
outcome
نتیجه
outcomes
نتیجه
conclusions
نتیجه
whereupon
که در نتیجه ان
conclusion
نتیجه
inference
نتیجه
thanks
در نتیجه
outgrowth
نتیجه
sequitur
نتیجه
sequent
نتیجه
issueless
بی نتیجه
ineffetual
بی نتیجه
inconsequent
بی نتیجه
product
نتیجه
inconseqential
بی نتیجه
products
نتیجه
inconsecutive
بی نتیجه
in the sequel
در نتیجه
effect
نتیجه
ineffective
بی نتیجه
frustrated
بی نتیجه
ineffectual
بی نتیجه
afterclap
نتیجه
effectless
بی نتیجه
eduction
نتیجه
sequela
نتیجه
effected
نتیجه
resultful
پر نتیجه
outgrwth
نتیجه
of no issue
بی نتیجه
resulted
نتیجه
resulting
نتیجه
educt
نتیجه
inconclusive
بی نتیجه
upshot
نتیجه
payoffs
نتیجه
rests
نتیجه
rest
نتیجه
harvests
نتیجه
harvest
نتیجه
harvested
نتیجه
decision
نتیجه
result
نتیجه
consequence
نتیجه
decisions
نتیجه
payoff
نتیجه
inferences
نتیجه
indeterminate
بی نتیجه
perficient
نتیجه بخش
net result
نتیجه نهایی
net reaction
واکنش نتیجه
illiative
حاکی از نتیجه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com