Dictiornary-Farsi | نیازمند به توضیح نیست | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
it tells its own tale	نیازمند به توضیح نیست


Other Matches

it goes without saying	نیازمند بگفتن نیست
good wine needs no bush	چیزخوب نیازمند به معرفی نیست
There's no need to elaborate.	نیازی به توضیح اضافی نیست.
needier	نیازمند
neediest	نیازمند
destitute	نیازمند
needy	نیازمند
needful	نیازمند ناگزیر
in bad repair	نیازمند تعمیر
clamant	نیازمند برسیدگی
out of repair	نیازمند تعمیر
mesic	نیازمند به رطوبت
jobless	نیازمند به کار
wanted	نیازمند بودن به نداشتن
want	نیازمند بودن به نداشتن
gaff headed	بادبان چهارضلعی نیازمند به میله
All is not gold that glitters. <proverb>	هر آنچه میدرخشد طلا نیست(هر گردى گردو نیست).
we need servants	ما نیازمند بنوکر هستیم مانوکرهایی میخواهیم
casual poor	کسیکه گاه گاهی نیازمند اعانه میشود
winchester disk	دیسک سخت کوچک در یک واحد بسته که وقتی پر است یا لازم نیست , قابل جدا شدن از کامپیوتر نیست
inexplicably	بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
step frame	استفاده از رشته ویدیویی به صورت یک فریم در هر لحظه برای زمانی که کامپیوتر قوی نیست یا آن قدر سریع نیست که تصاویر بلادرنگ را نشان دهد
transparently	برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
transparent	برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
leaving files open	به معنای اینکه فایل بسته نیست یا حاوی نشانه پایان فایل نیست .
his parentage isunknown	اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند
it is past all hope	جای هیچ امیدواری نیست هیچ امیدی نیست
we are want of money	ما نیازمند پول هستیم به پول احتیاج داریم
disrepair	احتیاج به تعمیر نیازمند تعمیر
paraphrased	توضیح
treatises	توضیح
treatise	توضیح
paraphrasing	توضیح
paraphrase	توضیح
paraphrases	توضیح
explanations	توضیح
comment	توضیح
commented	توضیح
commenting	توضیح
explanation	توضیح
remarks	توضیح
illustrations	توضیح
remark	توضیح
explication	توضیح
elucidation	توضیح
illustration	توضیح
remarking	توضیح
remarked	توضیح
clarification	توضیح
unaccountable	توضیح ناپذیر
epexegetically	منباب توضیح
explanatorily	منباب توضیح
explian	توضیح دادن
account for	توضیح دادن
inexplicability	توضیح ناپذیری
explicator	توضیح دهنده
exponible	توضیح بردار
superscription	توضیح ادرس
unaccountably	توضیح ناپذیر
illustrator	توضیح دهنده
illustrators	توضیح دهنده
illustrative	توضیح دهنده
song and dance	توضیح زاید
explain	توضیح دادن
explained	توضیح دادن
explaining	توضیح دادن
illustrate	توضیح دادن
song and dance	توضیح واضحات
illustrates	توضیح دادن
illustrating	توضیح دادن
get across <idiom>	توضیح دادن
step up <idiom>	توضیح گرفتن
epexegetically	برای توضیح
expositor	توضیح دهنده
elucidator	توضیح دهنده
explains	توضیح دادن
to offer an explanation	توضیح دادن
apodictic	قابل توضیح
apodeictic	قابل توضیح
accountable	قابل توضیح
point out <idiom>	توضیح دادن
fault description	توضیح اشکال
state	توضیح دادن
defect description	توضیح عیب
state-	توضیح دادن
understandable <adj.>	قابل توضیح
reasonable [comprehensible] <adj.>	قابل توضیح
comprehensible <adj.>	قابل توضیح
accountable [explicable] <adj.>	قابل توضیح
stated	توضیح دادن
states	توضیح دادن
stating	توضیح دادن
fault description	توضیح مشکل
explicable <adj.>	قابل توضیح
description of error	توضیح اشکال
defect description	توضیح خرابی
description of error	توضیح خرابی
error description	توضیح خرابی
defect description	توضیح مشکل
defect description	توضیح اشکال
description of error	توضیح مشکل
error description	توضیح مشکل
defect description	توضیح نقص
clear	توضیح دادن
description of error	توضیح نقص
explicable	قابل توضیح
gloss	تفصیل توضیح
clears	توضیح دادن
fault description	توضیح نقص
clearest	توضیح دادن
error description	توضیح نقص
clearer	توضیح دادن
statement	شرح توضیح
description of error	توضیح عیب
error description	توضیح عیب
fault description	توضیح خرابی
fault description	توضیح عیب
error description	توضیح اشکال
statements	شرح توضیح
illustrating	شرح و توضیح دادن
enucleation	توضیح روشن سازی
illustrate	شرح و توضیح دادن
illustrates	شرح و توضیح دادن
puts	ارائه یا توضیح دادن
put	ارائه یا توضیح دادن
rationale	توضیح اصول عقاید
putting	ارائه یا توضیح دادن
song and dance	توضیح گریز آمیز
elucidating	توضیح دادن شفاف
elucidates	توضیح دادن شفاف
elucidated	توضیح دادن شفاف
elucidate	توضیح دادن شفاف
spell out <idiom>	واضح توضیح دادن
I do owe you an explanation.	من به شما یک توضیح بدهکارم.
inexplicable	غیر قابل توضیح
put across <idiom>	به واضحی توضیح دادن
to give an account of	گزارش و توضیح دادن
proponents	توضیح دهنده طرفدار
ignotum per igno tius	توضیح مجهول با چیزمجهول تر
proponent	توضیح دهنده طرفدار
inexplicit	بطور ضمنی بدون توضیح
explicates	تاویل کردن توضیح دادن
clear up <idiom>	حل کردن یا توضیح دادن (مشکل)
unaccounted	حساب نشده فاقد توضیح
explicating	تاویل کردن توضیح دادن
clarify	واضح کردن توضیح دادن
explicated	تاویل کردن توضیح دادن
explicate	تاویل کردن توضیح دادن
rem	REاعلان شروع یک توضیح فرمان
clarifying	واضح کردن توضیح دادن
enucleate	روشن کردن توضیح دادن
clarifies	واضح کردن توضیح دادن
it is inexpedient to reply	پاسخ دادن مصلحت نیست پاسخ دادن مقتضی نیست
epexegesis	کلمات افزوده شده برای توضیح
illustratively	چنانکه روشن سازدیا توضیح دهد
plug compatible	دستگاه جانبی که نیازمند هیچ گونه تغییر رابط برای اتصال مستقیم به سیستم کامپیوتری یک سازنده دیگر نمیباشدهمساز برای اتصال سازگاری برای اتصال
To explain something in detail .	چیزی را بطور مفصل ومشروح توضیح دادن
accountably	بطور مسئول چنانکه بتوان توضیح داد
locus classicus	مثال ادبی برای توضیح کلمه یاموضوعی
Could you clarify that for me?	می توانید توضیح بدهید که موضوع از چه قرار است؟
I have to go back a little bit. [This requires a little background {explanation}* ]* .	این نیاز به کمی پیش زمینه [توضیح بیشتر] دارد.
Let me back up and explain how ...	به من اجازه بدهید از اول داستان در گذشته شروع بکنم و توضیح بدهم که چطور ...
bells and whistles	یک توضیح غیر رسمی ازویژگیهای بیشتر یک سیستم کامپیوتری که شامل گرافیک نمایش رنگی
backus naur form	قرارداد ثبت شدهای که برای توضیح نحو یک زبان برنامه نویسی استفاده میشود
annotations	توضیح یا توجه در برنامه در مورد نحوه اجرای برنامه
annotation	توضیح یا توجه در برنامه در مورد نحوه اجرای برنامه
auxiliaries	نیست
temporary storage	می نیست
auxiliary	نیست
storage	می نیست
It's not new.	نو نیست.
secondary	نیست
he takes no notice of it	نیست
he is not of our number	از ما نیست
it is well enough	بد نیست
Plug and Play	یچ نیست
aint	نیست
isn't	نیست
statement	بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
statements	بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
the ice is treach erous	یخ محکم نیست
there is no hurry	عجلهای نیست
close the door please	اگرزحمت نیست
there is no hurry	شتابی نیست
that is not it	این نیست
cold is merely privative	گرما نیست
it has escaped my remembrance	یاد نیست
it is immaterial	چیزی نیست
that is wrong	درست نیست
inextinct	نیست نشده
it is not half bad	هیچ بد نیست
it is not in good workingorder	دایر نیست
dont mention it	چیزی نیست
no matter	چیزی نیست
he is none of my friends	او از دوستان من نیست
no hurry	عجلهای نیست
it is unsuitable	مناسب نیست
he is not willing to go	نیست برود
it lies beyond his competence	در صلاحیت او نیست
it needs not	لازم نیست