English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (13 milliseconds)
English Persian
want نیازمند بودن به نداشتن
wanted نیازمند بودن به نداشتن
Other Matches
to make no doubt مطمئن بودن شک نداشتن
to play a poor game ناشی بودن مهارت نداشتن
to knock about سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
needier نیازمند
needy نیازمند
neediest نیازمند
destitute نیازمند
in bad repair نیازمند تعمیر
clamant نیازمند برسیدگی
out of repair نیازمند تعمیر
jobless نیازمند به کار
mesic نیازمند به رطوبت
needful نیازمند ناگزیر
it tells its own tale نیازمند به توضیح نیست
it goes without saying نیازمند بگفتن نیست
gaff headed بادبان چهارضلعی نیازمند به میله
good wine needs no bush چیزخوب نیازمند به معرفی نیست
we need servants ما نیازمند بنوکر هستیم مانوکرهایی میخواهیم
casual poor کسیکه گاه گاهی نیازمند اعانه میشود
lacked نداشتن
lack نداشتن
wanted نداشتن
want نداشتن
lacks نداشتن
lackvt نداشتن
errorless نداشتن خطا
to be in the wrong حق نداشتن زورگفتن
To know no bounds. حد وحصر نداشتن
clean record نداشتن پیشینه بد
disliking دوست نداشتن
dislike دوست نداشتن
dislikes دوست نداشتن
powerlessly با نداشتن نیرو
disliked دوست نداشتن
stone-broke <idiom> آه دربساط نداشتن
miss نداشتن فاقدبودن
missed نداشتن فاقدبودن
to sit out شرکت نداشتن در
misses نداشتن فاقدبودن
sit out شرکت نداشتن در
disinterest علاقه نداشتن
to be at a loss for an answer پاسخی نداشتن
freedom from evil record نداشتن پیشینه بد
inefficiently با نداشتن قابلیت بیفایده
out of step <idiom> هم آهنگ وتوازن نداشتن
to paddle one's own canoe کار بکسی نداشتن
make no bones about something <idiom> هیچ رازی نداشتن
inapprehension نداشتن بیم یا نگرانی
to get the key of the street جای شب ماندن نداشتن
To be between the devil and the deep blue sea. راه پس وپیش نداشتن
not a leg to stand on <idiom> مدرک کافی نداشتن
thriftessness نداشتن عقل معاش
diffidently با نداشتن اعتماد بخود
to not feel hungry [to not like having anything] اصلا اشتها نداشتن
distrust سوء فن اعتماد نداشتن
out of favor with someone <idiom> حسن نیت نداشتن
not have a penny to one's name <idiom> آهی در بساط نداشتن
distrusting سوء فن اعتماد نداشتن
distrusts سوء فن اعتماد نداشتن
not have two pennies to rub together <idiom> دیناری در بساط نداشتن
to foel حال درستی نداشتن
inertness نداشتن زورجنبش یا ایستادگی
intestacy نداشتن وصیت نامه
disconnection قطع نداشتن رابطه
distrusted سوء فن اعتماد نداشتن
(can't) stand <idiom> تحمل نکردن،دوست نداشتن
forlackof shoes بواسطه نداشتن یا نبودن کفش
strapped for cash <idiom> هیچ پولی دربساط نداشتن
loses نداشتن چیزی دیگر پس از این
not have a bean <idiom> حتی یک شاهی هم پول نداشتن
lose نداشتن چیزی دیگر پس از این
in the dark <idiom> هیچ اطلاعی از چیزی نداشتن
to act independently of others کاری به کار دیگران نداشتن
to dislike somebody [something] دوست نداشتن کسی [چیزی]
out of tune <idiom> باهم خوب وسازش نداشتن
Nothing to declare همراه نداشتن کالاهای گمرکی
we are want of money ما نیازمند پول هستیم به پول احتیاج داریم
caught short <idiom> پول کافی برای پرداخت نداشتن
to have no prospects هیچ چشم داشتی [امیدی ] نداشتن
to be a dead duck امکان موفق شدن را نداشتن [چیزی یا کسی]
have half a mind <idiom> احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
You've got me there! <idiom> من رو گیر انداختی. [نداشتن جوابی برای سوالی]
Beats me! <idiom> من رو گیر انداختی. [نداشتن جوابی برای سوالی]
You've got me stumped. <idiom> من رو گیر انداختی. [نداشتن جوابی برای سوالی]
disrepair احتیاج به تعمیر نیازمند تعمیر
byes صعود به دور بعدبه سبب نداشتن حریف گذشتن توپ از خط عرضی دروازه امتیاز بدون توپزن
walkovers برد به سبب نداشتن حریف مسابقهای که فقط یک اسب بعلت حذف دیگر اسبها باقی مانده
walkover برد به سبب نداشتن حریف مسابقهای که فقط یک اسب بعلت حذف دیگر اسبها باقی مانده
bye صعود به دور بعدبه سبب نداشتن حریف گذشتن توپ از خط عرضی دروازه امتیاز بدون توپزن
plug compatible دستگاه جانبی که نیازمند هیچ گونه تغییر رابط برای اتصال مستقیم به سیستم کامپیوتری یک سازنده دیگر نمیباشدهمساز برای اتصال سازگاری برای اتصال
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
reasonableness موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
validity of the credit معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
lurking در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to look out اماده بودن گوش بزنگ بودن
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
belong مال کسی بودن وابسته بودن
belonged مال کسی بودن وابسته بودن
belongs مال کسی بودن وابسته بودن
lurk در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
To be on top of ones job . بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
to be in a habit دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
look out منتظر بودن گوش به زنگ بودن
lurks در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurked در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
rug condition [وضعیت ظاهری و ارزش واقعی فرش که به عوامل مختلفی از جمله اندازه، رنگ، عدم پارگی نخ هاخسارت ناشی از بیدزدگی، نداشتن ریشه تقلبی، ارتفاع پرز مناسب و غیره بستگی دارد.]
monitored رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
slouch خمیده بودن اویخته بودن
on guard مراقب بودن نگهبان بودن
urgency فوتی بودن اضطراری بودن
slouched خمیده بودن اویخته بودن
slouches خمیده بودن اویخته بودن
agreeing متفق بودن همرای بودن
resided ساکن بودن مقیم بودن
agree متفق بودن همرای بودن
slouching خمیده بودن اویخته بودن
moons سرگردان بودن اواره بودن
moon سرگردان بودن اواره بودن
abutted مماس بودن مجاور بودن
resides ساکن بودن مقیم بودن
disagree مخالف بودن ناسازگار بودن
depend مربوط بودن منوط بودن
conditionality شرطی بودن مشروط بودن
depended مربوط بودن منوط بودن
consists شامل بودن عبارت بودن از
depends مربوط بودن منوط بودن
look for منتظر بودن درجستجو بودن
reside ساکن بودن مقیم بودن
to stand for نامزد بودن هواخواه بودن
inhere جبلی بودن ماندگار بودن
agrees متفق بودن همرای بودن
disagreed مخالف بودن ناسازگار بودن
consist شامل بودن عبارت بودن از
consisting شامل بودن عبارت بودن از
disagrees مخالف بودن ناسازگار بودن
want فاقد بودن محتاج بودن
owed مدیون بودن مرهون بودن
wanted فاقد بودن محتاج بودن
govern نافذ بودن نافر بودن بر
discord ناجور بودن ناسازگار بودن
stravaig سرگردان بودن بی هدف بودن
ablest لایق بودن مناسب بودن
abler لایق بودن مناسب بودن
appertain مربوط بودن متعلق بودن
appertained مربوط بودن متعلق بودن
appertaining مربوط بودن متعلق بودن
stravage سرگردان بودن بی هدف بودن
appertains مربوط بودن متعلق بودن
pertained مربوط بودن متعلق بودن
haze گرفته بودن مغموم بودن
precede جلوتر بودن از اسبق بودن بر
abuts مماس بودن مجاور بودن
pend معوق بودن بی تکلیف بودن
pertain مربوط بودن متعلق بودن
consisted شامل بودن عبارت بودن از
owes مدیون بودن مرهون بودن
governs نافذ بودن نافر بودن بر
includes شامل بودن متضمن بودن
having مالک بودن ناگزیر بودن
precedes جلوتر بودن از اسبق بودن بر
include شامل بودن متضمن بودن
governed نافذ بودن نافر بودن بر
to be due مقرر بودن [موعد بودن]
pertains مربوط بودن متعلق بودن
owe مدیون بودن مرهون بودن
have مالک بودن ناگزیر بودن
abut مماس بودن مجاور بودن
disagreeing مخالف بودن ناسازگار بودن
Being a junior clerk is a far cry from being a manager . کارمند عادی بودن کجا و رئیس بودن کجا
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
stand بودن واقع بودن
interdepend بهم موکول بودن مربوط بهم بودن
profiteer استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
profiteers استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
reach بس بودن
To be in two minds about something . To be undecided. To waver and vacI'llate. دو دل بودن
To be all adrift. سر در گم بودن
be enough بس بودن
be adequate بس بودن
put one's cards on the table <idiom> رک بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com